عکس: حسنعلی قطبی
دستهای مردانه و زمختشان گواهی گذران روزگــــار پرمشقتی در گذشتههای نهچندان دور است؛ مردانی آفتابسوخته و ورزیده که کنار چشمان بینورشان چین افتاده و گرچه روزگاری به مهر آب و لطف زمین، کشت و کار میکردند اما حالا کاری جز کوچهنشینی و نگاه به ابرها ندارند.
کشاورزان شرق اصفهان یا به جستوجوی کار، آواره شهرها و استانهای همجوار شدهاند یا به پشت دار قالی خزیدهاند. برخی به لطف علوفههای شیرازی و خوراک دام وارداتی به نگهداری از چند گاو دلخوش شدهاند که دخلشان به خرجشان نمیخواند و برخی هم از همهجا مانده، فقط به یارانه نقدی زندهاند.
از کشاورزی تا کوچهنشینی
از اصفهان به سمت شرق، بعد از 30کیلومتر، جز یک دشت خشک بیانتها و روستاهای گاهوبیگاهی با ساختمانهای آجری و تراکتورهای توسریخورده، چیزی باقی نمانده است. از میانههای راه به بعد، نه آب هست، نه درخت و نه حتی آواز پرندهای. فقط زمین بایر است که چشم را با خودش تا بینهایت میبرد و خاکی که انگار لشکر مغول به توبره کشیده.
اگر آنچه کشاورزان «رودشت» اصفهان درباره روزگار نهچندان دور این دشت میگویند واقعیت داشته باشد در روزگاری نهچندان دور، زایندهرود 12ماه سال، کل این دشت را سیراب میکرده و باز آنقدر پرآب بوده که دریاچه تالاب گاوخونی را زنده نگه دارد.
حالا اما با مرگ زنده رود، این دشت یتیم شده و از تالاب گاوخونی نیز جز یک نام و یک خاطره در ذهن اهالی چیزی باقی نمانده است. کشاورزان نیز که روزی نان عمل خویش میخوردند حالا سفرههای کوچکی دارند که اگر مهمانی بر سر آن برسد، صاحبخانه را شرمنده میکند.
بیآبی و جوانانی که عمله و دلال شدند
حاج حسین، کشاورزی است که به قول خودش تازه پا به 65سال گذاشته با آن سپیدی موها و چینوچروک صورتش شکستهتر از سن و سالش به نظر میرسد. او میگوید: روزگار عوض شده، یک روزهایی بود که کشاورز از سپیدهدم دل به صحرا میزد و هیچچیز جلودار کار کردنش نبود اما حالا کل روز را کنار کوچهها مینشیند و آسمان را نگاه میکند.
به گفته حاج حسین، جوانها هم چهار دستهاند، یا آواره شهرها شدهاند و کارگری میکنند، یا چند رأس گاو خریدهاند و با خرید علوفه و خوراک دام از استان فارس و چهارمحال و بختیاری، خودشان را سرگرم کردهاند اما وقتی هر کیلو شیر را باید هزار و 150تومان به دلال کارخانه لبنیات بفروشند، دخلوخرجشان با هم نمیخواند.
برای همین هم بسیاری از آنها گاوهایشان را فروختهاند و در گاوداریهای صنعتی اصفهان و دیگر شهرها مشغول به کار شدهاند. دسته سوم هم با همه سختیها در روستا مانده و با بنایی و عملگی روزگار میگذرانند و دسته چهارم جوانانی هستند که یا در روستا مغازهداری و کاسبی میکنند یا در کل منطقه دلالی.
خشکسالی و پولپاشیهای انتخاباتی
در ورودی یکی از روستاهای منطقه شرق اصفهان، چند سوله کنار هم ساخته و متروکه شدهاند. محمد، از جوانانی که پس از وقوع خشکسالی بیسابقه باز هم در این روستا مانده، میگوید: زمانی قرار بود اینجا کارخانه تأسیس کننـد و مجوزهای صنعتی هم گرفته شد اما وقتی هیچ حمایتی از طرف دولت انجام نشد، شراکت بنیانگذاران خیلی زود به هم خورد و تمام.
او که به قول خودش جزو خوششانسهای این منطقه است و یک چاه آب شیرین نیمهجان برایش مانده، مدتی است به پرورش ماهی روی آورده اما باز هم نتوانسته گلیمش را از آب بکشد. میگوید: خرجها بالاست و ماهی را باید به قیمتی که دلال میپسندد بفروشم، در نتیجه وقتی خرجها را کم میکنم هنوز در خانه اولم و انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته.
به گفته او، مناطق شرق اصفهان بهکلی فراموش شدهاند مگر زمان انتخابات که برخی از کاندیداها برای خریدن رأی مردم سری به این روستای سوت و کور میزنند و تا 4سال بعد اسمی از آنها نمیآورند. او میگوید: اینجا آخر دنیاست؛ مردم با هوا زندهاند، بازنشستگی ندارند و برای درمان نیز اگر به بیمارستانهای دولتی شهر اصفهان نروند، قادر نیستند از بیمه سلامت بهرهمند شوند. یکی دیگر از اهالی میگوید:
زمانی زایندهرود بود و اصفهان و در نهایت گاوخونی، اما حالا چندین شهر آب زایندهرود را میمکند و با اجازه احمدینژاد، همسایههای بختیاری نیز که روزگاری دامدار بودند حالا از بالادست رودخانه آب برمیدارند و کشاورزی میکنند در عوض مردانی که جد اندر جد آنها کشاورز بودند، باید کنار زنانشان بنشینند و با دستهای زمخت، فرش 6لای نایین ببافند که آن هم نونش برای دلال است و زحمتش و مریضیاش برای روستاییها.
به گفته او، یک کشاورز و همسرش میتوانند یک فرش 12متری 6لای نایین را در طول یک سال تمام کنند که حداقل 4.5میلیون تومان هزینه مواداولیه آن است و دلال در بهترین حالت این فرش را 17میلیون تومان میخرد؛ فرشی ابریشمکار، که اگر صادر شود خدا تومان پول آن است و مصرفکننده ایرانی هم حداقل باید دو برابر قیمت اولیه برای آن پول بدهد. بر این اساس یک کشاورز که از خشکسالی به قالی بافی پناه برده، در بهترین حالت ماهانه فقط یک میلیون تومان درآمد دارد که البته نیمی از آن متعلق به همسر اوست و این درآمد نیز بهدلیل عوارضی که قالیبافی برای بینایی و ستون فقرات به همراه دارد، برای مدت زیادی نمیتواند دوام بیاورد.
سر بیکلاه کشاورزان در بازیهای بیمه
عباس، یکی از جوانانی است که هنوز از زندگی در روستا دل نکنده اما معتقد است این منطقه دیگر جای زندگی نیست. او میگوید: از چندی پیش شایعه شده که از 20دیماه سد زایندهرود را برای تأمین آب گندمکاری رها میکنند و تا 15روز به کشاورزان سهمیه آب میدهند اما میترسد که مثل دفعات قبل، آب دوم گندم رها نشود و محصولی عمل نیاید. او که دل خوشی هم از بیمهکردن محصولات ندارد، میگوید:
چند سال زمینها را بیمه کردیم اما هر بار بیمه جوری با ما تا کرد که به نفع خودش باشد. یک سال که مردم زمینها را کاشتند اما خشکسالی به آنها امان نداد، بیمه به کسانی که کشت و کار نکرده بودند خسارت «نکشت» داد و سال بعد که کسی کشاورزی نکرد، بیمه فقط خسارت زمینهای کاشته شدهای را که محصول نداده بودند پرداخت کرد.
در مجموع از گفتههای کشاورزان شرق اصفهان چنین برمیآید که فعلاً 99درصد زمینهای کشاورزی بایر هستند و کشاورزان نیز زندگی خود را از محل فروش ادوات کشاورزی یا از محل پساندازها میگذرانند و برخی نیز چشم به یارانههای نقدی دوختهاند.