استادیار موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی
پیش از پرداختن بهجایزه نوبل امسال، ذکر نکتهای ضروری است. من به دو دلیل مرتبط به هم، با اعطای جایزه به فقط رشتهٔ اقتصاد، موافق نیستم. اول، تلاشهایی که دانشمندان سایر حوزههای علوم انسانی برای نیل به معرفت بیشتر و استفاده از آن برای رفع چالشهای جامعهٔ انسانی و پیشگیری از وقوع شرایط بد، دارند، کماهمیتتر از تلاشهای دانشمندان اقتصاد نیست. دانشمندان رشتههای جغرافی، تاریخ، فلسفه، سیاست، جامعهشناسی، مدیریت و روانشناسی، نقش مهمی در شکلگیری تمدّن کنونی داشتهاند.
دوم، اینکه جایزه سالیانه، اعتبار بسیار بیش از اندازهای به اقتصاددانان برنده میدهد و فاصلهٔ آنان با اقتصاددانان دیگری که در مرزهای پیشروی مشابه هستند را یکباره بهصورت اغراقآمیزی افزایش میدهد.
اگر این جایزه به رشتههای مختلف علوم انسانی تعلق بگیرد، در این صورت، هر چند سال یکبار، به یک نفر، بافاصلهٔ زیاد با دیگران، در این رشتهها، اعطاء و در نتیجه، معنادارتر میشود.
امّا، دو نکتهٔ مثبت و یک نکتهٔ انتقادی در مورد جایزهٔ نوبل امسال:
1- کمیتهٔ نوبل اعلام کرد جایزه برای مطالعات مهم بنرجی، دوفلو و کرمر در حوزهٔ فقر و اقتصاد توسعه است. آیا مطالعات فقر ویژگی خاصی دارد که از آن، با تاکید زیاد، به اقتصاد توسعه ربط داده میشود؟ پاسخ مثبت است. فقر و نابرابری در کنار توسعهٔ صنعتی و فناورانه، از موضوعات محوری اقتصاد توسعه است. درحالیکه اقتصاد متعارف با موضوع "تخصیص بهینهٔ منابع کمیاب به گزینههای مختلف" سر و کار دارد، اقتصاد توسعه به کاهش فقر و نابرابری و پیشبرد توسعهٔ صنعتی و فناورانه، بهطور مستقیم، میپردازد.
به همین دلیل، بناهای نظری که بر مبنای این موضوعات شکل میگیرند از نظر ترمینولوژی (واژهشناسی) و روش تحقیق و زبان و تجویز سیاستی، با یکدیگر تفاوتهای قابلتوجهی دارند. برای مثال، در مقام تجویز، درحالیکه اقتصاددانانی چون لوکاس، طرح موضوع برابری را مضرّ به حال " علم اقتصاد" میدانند، و به همراه آرتور لافر، سیاستهای بازتوزیعی مالیاتی را مانع رشد میدانند، بنرجی در سخنرانی اخیر خود اعلام میکند که "فرضیه تأثیر منفی مالیات بالا بر سرمایهگذاری و رشد، ساخته و پرداختهٔ صاحبان سرمایه است"؛ و با نگاه اجتماعیگرای کینزی میگوید: "مالیات پیشرفته، از طریق تقویت تقاضای مؤثر، موجب رشد بیشتر هم میشود".
2- روش تحقیق مورد استفادهٔ این سه اقتصاددان برای آزمون فرضیهها و شناسایی رابطههای علّی، بهجای روش رایج در حوزهٔ اقتصاد متعارف (مدلهای اقتصادسنجی)، مبتنی بر روش رایج در علوم پزشکی، آزمایشهای میدانی گروههای کنترلشدهٔ تصادفی، است. (این روش در اصل نوعی مقایسهٔ تطبیقی است که جان استوارت میل در قرن نوزدهم معرفی کرده بود.)
این یعنی ساختارشکنی از سیطرهٔ زیانآور روش تحقیق مبتنی بر مدلهای اقتصادسنجی. اگر، پیش از این، فردی، بر مطالعات میدانی و اهمیت روشهای تطبیقی مبتنی بر دانش مقدماتی آمار و ریاضی، تاکید میکرد، به کفرگویی و ناآشنایی با ریاضیات متّهم میشد.... ازاینپس، با چنین جایزهای باید در انتظار گسترش چنین روشی در حوزه مطالعات اقتصادی بود.
3- مطالعات برندگان نوبل امسال نشان میدهند که با تغییرات کوچک میتوان به دستاوردهای بزرگ دست یافت. ضربالمثل "قطره قطره جمع شود وانگهی دریا شود" و مفهوم "اثر پروانهای"، بیانی از این پیام نوبلیستهاست. این، از یک نظر، درست و از نظری دیگر نادرست است. از این نظر که بهرغم وجود قیدهایی در مقام مانع، میتوان با کارهایی از قبیل ارتقای آگاهی و شناخت فقرا (با سازوکارهای انگیزشی مختلف)، بر زندگی آنان اثر مثبت گذاشت، درست به نظر میرسد. امّا، اگر این برداشت بدون توجّه به ساختارهای کلی همراه با کژکارکردیهای منفی جدّی باشد، میتواند نادرست باشد و سر از رویکردی محافظهکارانه در جهت حفظ ساختارهایی در بیاورد که مانع اصلی در برابر کاهش فقر هستند.
درجایی که ساختارها، کژکارکرد یا کارکردهای حداقلی دارند، قطعاً نتایج مطالعات این اقتصاددانان میتواند در کاهش فقر و محرومیت اثرگذار باشد. میتواند به سیاستگذاران و فعالان مساواتگرا، در جهت استفاده از روشهای پیشنهادی آنان (" تلنگر زدن" به فقرا) و کاهش فقر کمک کند؛ ولی در جاهایی که کژکارکردیها، بسیار زیاد و شدید است، با چنین روشهایی نمیتوان چندان ره بهجایی برد؛ ساختارهای اجتماعی همراه با فساد و ناکارآیی اداری، اتلاف و تاراج منابع، نظام مالیاتی ضعیف و فرار مالیاتی، مانع از اثرگذاری اقدامات در سطح خرد میشوند.
در چنین ساختارهایی، خطر چنین مطالعاتی این است که با جزئینگری رفتاری فردگرایانه، موجب غفلت از ریشههای طبقاتی و اجتماعی فقر میشوند.