محمدامین قانعیراد، مدیر گروه علم و جامعه مرکز سیاست علمی کشور- عکس: فارس.
هر کاری درون یک چارچوب و کلیتی صورت میگیرد. هر کلمهای، درون جمله و متن معنا میدهد. در دنیایی که ما زندگی میکنیم، همه مسائل وابسته به زمینه هستند. بنابراین مسئلهای واحد ممکن است در دو زمینه واحد، دو عملکرد متفاوت داشته باشد. اما ما هنوز اهمیت زمینه و چارچوب را درک نکردهایم. مسئله پزشکی نیز با توجه به زمینهای که در آن به کار میرود، میتواند عامل کنترل و کاهش بیماریها باشد، همچنین میتواند عامل تثبیت و نهادینهسازی بیماریها باشد. بحث این است که در حال حاضر، زمینههای پزشکی عوض شده و به پیامدهای منفی برای سلامتی انسانها رسیده است.
پزشکی میتواند بخشی از دانش باشد و در عین حال امکان دارد بخشی از یک صنعت باشد. اینکه آدمهایی که به آنها پزشک میگوییم و نهادهایی که به آنها بیمارستان میگوییم در کدام زمینهها قرار دارند، نشان دهنده مسئله است. در حال حاضر دانش پزشکی که یک نوع حرفه است و در آن حرفهگرایی حاکم است، و حتی یک رسالت روی دوش نهاد پزشکی برای ارتقای سلامت جامعه است، تبدیل به صنعت پزشکی شده است. این صنعت شغل و تجارتمحور است. به عبارت دیگر، پزشکی میتواند به مثابه دانایی و یا کسبوکار تلقی شود.
دانش پزشکی از دانشگاههای کشور جدا و وزارتی با عنوان وزرات درمان، بهداشت و پزشکی تشکیل شد. با این هدف ظاهری که بتواند ظرفیتهای پزشکی را افزایش دهد. در اینجا دانش پزشکی از درون زمینه دانشگاه به زمینه وزارتی دارای چارچوبهای بروکراتیک منتقل شد.
من از نزدیک شاهد این جابجایی بودم. یک روز صبح، مقابل بیمارستانها تابلوی دانشگاه علوم پزشکی نصب کردند. مثلا دانشگاه علوم پزشکی ایران، دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، دانشگاه علوم پزشکی تهران. بعد از اینکه به اینها رزیدنت زدند، سلسه مراتب آموزشی که در نظام آموزش پزشکی بسیار قوی وجود داشت، مثل دانشگاههای تهران که دانشکده علوم پزشکی داشت یا دانشگاه شهید بهشتی که دانشکده علوم پزشکی داشت، به هم ریخت. خب در بیمارستان آن ۳۰ پزشک که در طول عمرشان مقاله ننوشته بودند، در هیچ سمیناری شرکت نکرده بودند و به سازمانهای بهداشت و درمان وابسته بودند، کل بیمارها را دست دانشجوها دادند و در مواردی خودشان حاضر میشدند و آموزش میدادند. با آموزشی شدن محیطهای بیمارستانی، پیچیدگیهای پزشکی بسیار افزایش پیدا کرد.
بعد از انقلاب، دو نیروی شغلی دارای قدرت بودند. یکی مهندسان و یکی پزشکان. اینها نوعی ایدئولوژی شغلی برای خودشان پرورش دادند و کار به جایی رسید که مهندسان پیشنهاد دادند وزارت آموزش، مهندسی، تولید و صنایع در کشور ایجاد شود. وزارتی که داخل آن مهندسان هم آموزش ببینند. من سالهای پیش درباره این مسائل در کارهایم نوشتهام و نشان دادهام این الگوگیری غلطی است که با بحث پزشکی آغاز شده و حتی ممکن است به آنجا بکشد که جامعهشناسی را نیز به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی واگذار کنند.
در کشورهای توسعه یافته دانشگاه جامع وجود دارد و دانشکدههای پزشکی هم در دل دانشگاهها هستند. بیمارستانهایی هم وابسته به دانشگاه وجود دارد با همین نام بیمارستان، نه اینکه مرکز آموزشی پژوهشی باشد. همچنین صنعت آنجا مبتنی بر ضوابط و اخلاق تجاری است، این اخلاق اجازه میدهد مفهوم حقوق بیمار رعایت شود.
پزشکی میتواند بخشی از دانش باشد و در عین حال امکان دارد بخشی از یک صنعت باشد. اینکه آدمهایی که به آنها پزشک میگوییم و نهادهایی که به آنها بیمارستان میگوییم در کدام زمینهها قرار دارند، نشان دهنده مسئله است. در حال حاضر دانش پزشکی که یک نوع حرفه است و در آن حرفهگرایی حاکم است، و حتی یک رسالت روی دوش نهاد پزشکی برای ارتقای سلامت جامعه است، تبدیل به صنعت پزشکی شده است. این صنعت شغل و تجارتمحور است. به عبارت دیگر، پزشکی میتواند به مثابه دانایی و یا کسبوکار تلقی شود.
الان صنعت پزشکی اوضاع بسیار خوبی دارد،اعمال زیبایی و جراحی متعدد و بسیار پولسازی انجام میشود. ولی موج بیماریها و عوارض چطور؟ عوارض بعد از درمان چطور؟ آیا اینها هم وضعشان بهتر شده است؟ روز به روز بیمارتر شدن جامعه، ربطی به نظام پزشکی ندارد؟
مسئله آلودگی هوا به جامعه پزشکی مربوط میشود. اما نظام پزشکی کجا مقابل این مسائل ایستاده است؟ البته نایستد بهتر است، چرا که آنها را تبدیل به پزشکی میکند. ما به این کار میگوییم پزشکی کردن مسائل اجتماعی.
دانشگاههای تکرشتهای، از عوامل انحطاط علم هستند
در دوران گذشته، دانش پزشکی مبتنی بر سلسله مراتب و اخلاق حرفهای بود. دانشجوی پزشکی در دانشگاه بخشی از خط تولید انبوه پزشکی نبود، دانشجو چندین سال شاگردی میکرد و به تعهداتش آشنا میشد، چون درون دانشگاه بود. به این ترتیب مسئله سلامت را دیگر محدود به حوزه پزشکی نمیدید. با کلیت دانش و مسائل اجتماعی و فرهنگی آشنا میشد.
در حال حاضر ممکن است به پزشکی بگویی ایشان کیارستمی است! اما اصلا متوجه نمیشوند. چرا که در دانشکدهای نبوده که کنارش دانشگاه هنر باشد و با سینما هم برخوردی داشته باشد. کدام پزشک شب در خانهاش کتاب جامعهشناسی را ورق میزند؟ اصلا فرصت میکند؟ بیفرهنگی همین است که پزشکان ما از این فضا دور باشند و با هنرمندان تعامل نداشته باشند.
کسانی که فلسفه دانشگاه را پایهریزی کردند از جمله کانت در آلمان، اعلام کرد قلب دانشگاه، دانشکده فلسفه است. اگر دانشگاه این قلب را نداشته باشد، کارها خراب میشود. علوم انسانی قلب و مغز دانشگاه است و با نبودن اینها چیزی به اسم دانشگاه نداریم.
فارغالتحصیلان جدید پزشکی اصلا با بیرون از رشته خودشان ارتباط ندارند. رشته پزشکی نوعی احساس کاذب خودبرتربینی رشتهای و نارسیسیم رشتهای دارد. پزشکی همواره احترام داشته است. اما چون در درون دانشگاه جامع بود، اوضاع فرق میکرد. در دانشگاههای جمع، در خوابگاه، روی یک تخت دانشجوی پزشکی بود، تخت کناری دانشجوی هنر، تخت بعدی دانشجوی مهندسی و ... به این ترتیب دانشجوها با هم تعامل داشتند و با فضای سایر رشتهها آشنا میشدند.
الان بیمار به عنوان به فرد دیده شود که با تعرفه و پول عمل برابر است. صنعت پزشکی احترامی ندارد، دانش پزشکی محترم است. پزشکان نمیتوانند کنش صنعتگر پزشکی را انجام دهند ولی احترام دانشمند پزشکی را انتظار داشته باشند. به همین خاطر است که رابطه بیمار با پزشک مدام بحرانیتر میشود. از قدیم به ۴ رشته حرفه میگفتند؛ معلمی، پزشکی، قاضی و روحانی. قاضی که دنبال تجاریسازی باشد، عدالت را ویران میکند، پزشکی هم که دنبال تجاریسازی باشد، جان بیمار را سلب میکند. من پزشکانی را که از دانشگاههای جامع فارغالتحصیل شدهاند، حرفهای میبینم. اما دانشگاههای تکرشتهای مانند شریف و علوم پزشکی، در کنار دانشگاههای جامع از عوامل انحطاط علم هستند.
راه اصلاح مشکلات پزشکی، آموزش دانشجو درون سیستم جامع دانشگاهی است.باید به دانشجو در دانشگاه آموزش دهی که رشته خودش را با کلیت دانش ببیند، در این صورت دانشجو به جای آنکه تنها دنبال درآمد زایی باشد، به دنبال این است که جامعه را به سلامت برساند. نمیتوانیم تعداد زیادی پزشک ببینم که از ۱۵ اسفند تا ۱۵ فروردین پیدا نمیشوند و مشغول سفر هستند، از آن طرف هم وضع سلامت جامعه و رسیدگی به بهبود بیماران روزبهروز بدتر شود. در وضعیت کنونی، پزشکان هر روز به دنبال کسب سود بیشترند و در چندین بیمارستان فعالیت میکنند. آنها هم مقصر نیستند، داخل سیستمی قرار گرفتهاند که چنین میخواهد. در چرخدندههای صنعت پزشکی میدوند و مانند فیلم عصر جدید چاپلین، خود به بخشی از این صنعت تبدیل میشوند.
راه حل، بازگشت پزشکی به آغوش دانشگاه جامع است
اخیرا رئیسجمهور دستوری دادهاند که مسئله سلامت در ابعاد متعدد خود تحت نظر وزرات بهداشت باشد. مهمترین بعد سلامتی، سلامت اجتماعی و روانی و بعد سلامت جسمی است. همه اینها با هم ارتباط دارند و مواردی است که جامعهشناسان و روانشناسان بهتر میتوانند به آنها بپردازند. متاسفانه با شعار تجاریسازی که دولت درباره آموزش عالی و دانشگاهها راهانداخته، اوضاع بدتر هم میشود. انواع واقسام داروهای مربوط به بیماریهای روانی هر روز بیشتر میشوند و اندازه صنعت دارویی و پزشکی بزرگتر میشود. اما آیا سیر بیماریها نیز نزولی میشود؟خیر. در این صنعت سود وجود دارد. یکی از دلایل بیشتر شدن بیماریها هم همین نگاه صنعتی و بروکراتیک به مسائل اجتماعی و روانی است. وزارت بهداشت کارش این شده که به دولت فشار بیاورد و بودجه بگیرد، اما طرحهای چندانی ندارد.
تا زمانی که فکر نکنیم وزیر بهداشت میتواند فردی غیر پزشک باشد، نمیتوانیم مسائل درمان کشور را سامان دهیم. راه حل من بازگشت پزشکی به آغوش دانشگاه است. ممکن است بپرسند مگر الان پزشکی در دانشگاه نیست؟ خیر نیست. منظور ما از دانشگاه، دانشگاههای جامع است. در دنیا هیچجایی چنین وضعیتی ندارد. پزشکها الان سمتهای مدیریتی را برعهده میگیرند و حتی رئیس دانشگاه میشوند.
الان معاون علمی و فناوری رئیسجمهور مهندس است، وزیر علوم پزشک است، وزیر بهداشت پزشک است. جامعهشناسها و مدیریت خواندهها هم که در هیچجا نقشی ندارند.
صنعت، کسبوکار است دیگر. وقتی در سیکلی گرفتار شدهای، باید قشنگ هم بازی کنی. یک پزشک اول صبح میرود بیمارستان خصوصی چند عمل جراحی انجام میدهد، بعد میرسد به بیمارستان دولتی چند عمل دیگر، بعد ساعت 4 بعد از ظهر در مطب خودش بیمار ویزیت میکند. همهچیز ازدحام است. دیدن این حجم بالای مریض بدون اینکه قدرت تمرکز، تعمق و تشخیص صحیح داشته باشد، سخت میشود. پزشکی به نظر من یک فن نیست. اگر پزشکی را تبدیل به فن کنیم، میشود چند تا از ویژگیها را به یک نرمافراز داد و اعلام کند مشکل چیست. اما تشخیص پزشکی بحث دیگری است. نیاز به تعامل طولانی مدت با مریض دارد، نه اینکه دو دقیقه هم تامل نکنند و نسخه بنویسند. آن وقت پزشکها میگویند ما کارمان زیاد است، مسئولیتمان سنگین است. بله، وقتی در سیکلی افتادی و مجبوری در بیمارستانهای مختلف سهام داشته باشی، به نوعی به پیچ و مهره یک دستگاه صنعتی تبدیل میشوید. این دستگاه صنعتی، رونق دارد اما آدمها زیر چرخدندههای آن له میشوند. فقط پزشک له نمیشود، در کنار آن پرستار و بیمار هم له میشود.
در حال حاضر فوت انسانها هم قتل غیرعمد محسوب میشود و برای نظام پزشکی با بیمه قابل حل است. وقتی پزشکی به صنعت تبدیل شد، بیمه هم نیاز دارد. پزشکی به شغلی صرف تبدیل شده که با ریسکهایی همراه است. سازمان بیمه نیز پول میگیرد و به ازای میزان ریسک، پولی میدهد. اینکه کل راه حل قضایی در بیمهها و پرداخت دیه دنبال شود، به همان بحثی میرسد که از آن با عنوان کالایی شدن جان انسان صحبت میشود. همین میشود که پزشکان با غرور و نخوتی میگویند چه اهمیتی دارد؟ دیهاش را میدهیم. اگر بخواهیم همین ساز و کارهای صنعت بیمه مشکل روابط بین پزشک و بیمار را حل کند و جای اخلاق را بگیرد، همین وضعیت امروز رقم میخورد.
در حال حاضر در پرتوی روشنایی حاصل از رسانهها به ویژه شبکههای ارتباطی، اشتباهات گروههای مختلف حرفهای، در مقابل آفتاب دیده میشود. این مسئله را در مورد گروههای مختلف اجتماعی میبینید. چه در خصوص فیشهای حقوقی که اخیرا دیدیم چه حالا که بحث خطای پزشکی داغ شده است. کنشگران اجتماعی متفاوت در میدان سلامت به حاشیه رانده شده بودند، پزشک و نهادهای مختلف در متن قرار گرفته بودند و حالا بعد از مدتها، شبکههای اجتماعی به میدان کنشگران مختلف تبدیل شده است. آنها دعاوی خودشان را که تا کنون نمیتوانستند مطرح کنند، بعد از سالها در این شبکهها بروز دادهاند. من جامعهشناس درباره مسائل پزشکی حرف دارم. مگر من فقط باید ظرفیت دارو نوشتن داشته باشم تا بتوانم درباره مسائل پزشکی حرف بزنم؟ البته از دید پزشکان غیر پزشک هیچکس حق ندارد حرفی بزند.