عکس از خبرگزاری دانشجو
علم و قدرت یا قلم و شمشیر رابطهای نزدیک با هم دارند و علم بیعمل همانند مال بیتجارت است. دانشمندان بدون نزدیکی به میدان قدرت نمیتوانند اثربخشی و کارآیی نظریه خود را تحلیل کنند و میدان عمل به علم و روبناهای معرفتی نیاز دارد تا بتواند کارآمد باشد. در کشورهای دموکراتیک دانش خصلت علمی پیدا میکند یعنی دانشمندانی که سلسله مراتب دانشگاهی را طی کردهاند نظریههایی مطرح میکنند و در واقعیت میسنجند که به چه میزان توانستهاند درد و رنج را کاهش و شادی و رضایت انسان و اجتماع را افزایش دهند.
علم به جامعه باز و خرد انتقادی و تکثر دیدگاهها نیاز دارد. اگر جامعهای و حکومتی بسته و ذهنیت تکبعدی داشته باشد، پس از چندی همه دانشمندان و کارشناسان تبدیل به روباتهای وظیفهشناسی میشوند که هر چه حکومت گوید همان را اثبات و اجرایی میکنند. دانشمندان بر میراث علم تعهد دارند و خوشایند نظام سیاسی و اقتضائات، گزارههای مد روز تولید نمیکنند. اگر سیستم سیاسی بسته و فرهنگ استبدادی حاکم شود، پس از چندی نخبگان به سمت تایید و توجیه وضع موجود حرکت میکنند و شبهعلم همه جا را فرامیگیرد. شبهعلم ابتدا توسط عوامفریبانی که درجه و سلسلهمراتب علمی را طی نکردهاند و دشمن دانشگاه و تجربیات جهانی هستند، تولید میشود و به مدد رسانهها و شبکههای اجتماعی با سوار شدن بر احساسات و بازی لحن، صدا و موسیقی در کل کشور تبلیغ و ترویج میشود. انجمنها و شخصیتهای علمی در رشته پزشکی و مهندسی سریع شبهعلم را شناسایی و توهمات و خرافات و کلیشههای اشتباه آنها را برای افکار عمومی بازگو میکنند. اما در زمینه اقتصاد، مدیریت، علوم سیاسی، روابط بینالملل و دیپلماسی اوضاع بدتر است؛ چراکه شبهعلم متاسفانه به دانشگاهها و نهادهای اصلی نیز رسوخ کرده است و به علت ضعف انجمنهای علمی در دفاع از شرافت علمی رشته و گرایش تخصصی، خرافات، توهم و کلیشه در علوم انسانی رواج پیدا کرده است. شبهعلم پروندهسازی میکند و دانشمندان را هدف قرار میدهد.
جریانهای برآمده از مارکس، نیچه، فروید، هایدگر، فوکو و اغلب مکاتب انتقادی، پسامدرن، پساساختارگرا، پدیدارشناس و همه متعلقات مارکسیسم و روانکاوی در ایران تبدیل به جریان اصلی در سیاست، دیپلماسی و علوم انسانی شدهاند. این جریانها حاشیه جریان اصلی یعنی متعلقات انتقادی علم به شمار میآیند. در کشورهایی که دانشگاهها و سیاستگذاری آنها در رتبهبندیهای اول جهانی است، جریان اصلی علم در علوم انسانی رواج دارد و در حاشیه مارکسیستها، پدیدارشناسان و پسامدرنها به انتقاد و پر کردن کاستیها مشغول هستند. در ایران این سه جریان با توجه به غفلت و در برخی مواقع همراهی دانشگاه و انجمنهای علمی با روشنفکران به جریان اصلی تبدیل شدند و مثلث مارکس، هایدگر و فوکو و متعلقات آن به کمک رسانهها و شبکههای اجتماعی و حتی انجمنهای رشتهها و گرایشهای دانشگاهی در جامعه و سیاستگذاری کشور رسوخ کردند. حاشیهها و شبهعلم جهان در ایران جریان اصلی شده است و ذهنیت سیاستگذاران و سیاستمداران و حتی تفسیرهای ایرانی و اسلامی را نیز تصرف کرده است.
بهعنوان مثال در اقتصاد شعار، آرزو و اغلب مبانی و طرحوارههای عدالت از سطوح فلسفی تا دکترین و سیاستگذاریها متعلق به جریان مارکسیستی و مفسران آن است. دهکبندی جامعه، طرحهای یارانهای، حمایت پولی تورمزا از طبقات پایین، پولپاشی با بودجه عمومی و سیاه و سفید دیدن و قطببندیهای اقتصادی جامعه همه ریشه در شبهعلم مارکسیستی دارد. واژه سرمایهداری اصطلاحی مارکسیستی است که در ایران رسانهها و محافل اقتصادی استفاده میکنند و بهطور کلیشهای از بحرانها و پایان آن میگویند و مینویسند.
روستاگرایی و دشمنی با شهر و طبقه متوسط و بورژوازی نامیدن شهروندان رویکردی چپگرایانه و غیرعلمی است که در سیاستگذاریها مشهود است. طبیعتگرایی و دشمنی با تکنولوژی و رواج فلسفههای ضد علم در ترجمهها و محافل روشنفکری رواج دارد. حتی در سیاستخارجی بلوکبندی جهان، مبارزات دائمی برابر جهان سرمایهداری و پیشبینی فروپاشی قدرتمندان مفاهیمی انتقادی و پسامدرنیستی است. امپریالیسم و گذارهای متعدد و تقسیم کردن جهان بینالملل به شرق و غرب، شبهعلم است. چندمحورگرایی و اغلب تئوریهایی که بر پایان و مرگ موضوعی تاکید دارند نیز شبهعلم هستند. شبهعلم خود را سخنگوی حکومت و مدافع جامعه میداند و ظاهری آکادمیک دارد؛ اما تا زمانی که اجماع دانشمندان جهانی در یک موضوع را کسب نکرده باشد و نظریه به محک تجربه زده نشود، جهان زیست عوامفریبانه و شبهعلم دارد. وظیفه انجمنهای علمی اقتصاد، علوم سیاسی و روابط بینالملل دفاع از شرافت علمی رشتهها و نقد و واکاوی اشتباهاتی است که به نام آنها صورت میگیرد. انجمنهای علمی وظیفه مهمی در عصر جدید دارند و اگر در لاک خود فرو روند، حوزه عمومی و بعد از آن قلمروی سیاست عمومی را شبهعلم به نام آنها اشغال خواهد کرد.