هفته بسیج گرامی باد

رادیو مجازی اتاق ایران - 4 آذر 1403

گفت‌وگوی منتشر نشده «پایگاه‌خبری اتاق ایران» با بنیان‌گذار سازمان گسترش و نوسازی

آخرین توصیه رضا نیازمند برای رونق اقتصاد ایران

صبح روز گذشته، رضا نیازمند، بنیانگذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران درگذشت. او قبل از مرگ در گفت وگو با پایگاه خبری اتاق ایران که تاکنون منتشر نشده، از راهکارهای نوین خروج از رکود گفته است.

لیلا ابراهیمیان

روزنامه‌نگار
19 آذر 1396
کد خبر : 11332
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام واتس اپ
لینک
صبح روز گذشته، رضا نیازمند، بنیانگذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران درگذشت. او قبل از مرگ در گفت وگو با پایگاه خبری اتاق ایران که تاکنون منتشر نشده، از راهکارهای نوین خروج از رکود گفته است.

رضا نیازمند. عکس: رضا جلالی

اگر اوایل دهه چهل، اقتصاد ایران روزهای دشواری را می‌گذراند انتهای این دهه، دوره رونق و شکوفایی برای آن بود؛ نتیجه سیاست‌های اصلاحات ارضی، رکود در سیستم کشاورزی ایران بود. در این دوره گروهی دورهم جمع شدند؛ علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد و رضا نیازمند به‌عنوان مشاور و بنیان‌گذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران (ایدرو) در تیرماه سال 1346 به همراه دیگر دوستان آن‌ها. قرار بر این بود که راهی برای رهایی از بند رکود پیدا کنند و این راه از مسیر صنعتی شدن ایران می‌گذشت.

رضا نیازمند، در ماه‌های آخر زندگی خود در اتاق 12 متری‌اش در ویلای کامرانیه از روایت آن روزهای خود می‌گوید و از تلاشش برای این روزهای اقتصاد. می‌گوید محمدرضا نعمت‌زاده، وزیر صنعت، معدن و تجارت دولت یازدهم از برنامه او برای خروج از رکود اقتصاد ایران استقبال کرده است. پیرمرد در 96 سالگی خود صبور بود و در فکر؛ فکر اقتصاد ایران او را رها نمی‌کرد. می‌گوید برنامه خوب نباید به دست افراد بی‌سواد سپرده شود و مشکل امروز اقتصاد کشور را «بی‌سوادی» و «بی‌تجربگی» مجریان آن می‌دانست. روزی هشت ساعت قرآن می‌خواند. قرآن به ترتیب نزول و قرآن به ترتیب موضوع و کتاب «شیعه چه می‌خواهد و چه می‌گوید» را تدوین کرده است. رضا نیازمند در سال ۱۳۰۰ در همدان متولد شد و در ۲۲ سالگی در رشته مهندسی معدن فارغ‌التحصیل شد. او یکی از تکنوکرات‌هایی است که تاریخ ایران به او مدیون است؛ بنیان‌گذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و بنیان‌گذار سازمان مدیریت صنعتی و اولین مدیرعامل شرکت ملی مس ایران. او نویسنده کتاب «تکنوکراسی و سیاست‌گذاری اقتصادی در ایران» است که صنعتی‌شدن ایران را ورق می‌زند. این گفت‌وگو چند ماه قبل از فوت رضا نیازمند انجام‌شده است.

 مهم‌ترین مشکل اقتصاد امروز ایران چیست؟ پرسشی که رضا نیازمند برای پاسخ به آن کمی مکث می‌کند و به پایگاه خبری اتاق ایران می‌گوید: «امروزه ایران در یک گرفتاری شدید مالی و اقتصادی گیر افتاده است، گرچه گرفتاری‌هایی ایران با آمریکا درباره پرونده هسته‌ای برطرف شده است اما اثرات آن هنوز برجای‌مانده است؛ مع‌ذلک دست و پای مابعد از مدت‌ها با برجام بازشده و می‌توانیم فکر کنیم. البته مدتی طول می‌کشد تا برنامه‌ریزی‌های ما عمل کند.»

او از تجربه دهه 40 و تلاش‌های آن دوران خود می‌گوید: «ما تجربه‌ای از رکود و خروج از رکود و آغاز دوران رونق را در دهه 40 داشتیم؛ اقداماتی که در 40 انجام شد توانست ما را از رکود شدید دوران دکتر امینی و اصلاحات ارضی بیرون آورد و یک‌مرتبه پیشرفت شروع شد و توانستیم به‌سرعت به رونق ژاپن برسیم یعنی بیش از 14 درصد رونق را در سال تجربه کردیم.»

مدام پای خود را تکان می‌دهد؛ پیرمرد چانه‌اش را به عصایی چوبی تکیه داده و از درد استخوان می‌نالد؛ اما بازهم صبورانه ادامه می‌دهد: «ما در آنجا مدلی را تجربه کردیم که موفق بود، ولی امروز شرایط تغییر کرده و نمی‌توانیم دوباره با آن مدل کار کنیم. برای همین من برای شرایط حاضر مدل جدیدی را طراحی کرده‌ام و خلاصه این طرح را قبلاً به وزیر صنعت، معدن و تجارت دولت یازدهم نوشته بودم. ایشان هم نامه‌ای به رئیس‌جمهور نوشتند و دستور هم داده‌شده است. اما کارها بسیار یواش، بی‌علاقه و به دست افراد ناوارد انجام می‌شود.»

او از راهکاری می‌گوید که آن‌ها در دهه چهل به کار بسته بودند:‌ «هر وقت ما می‌خواهیم از دوران بعد از رکود و دوران مبارزه با رکود صحبت کنیم بهتر این است که ببینیم به چه دلیلی رکود شروع شد و این رکود چه وسعتی دارد.» رکود دهه چهل به این دلیل بود که یک‌مرتبه آقای امینی که سفیر ایران در آمریکا بود با «جان اف‌کندی»، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا توطئه چینی کردند و برنامه اصلاحات ارضی به دست امینی در کشور اجرا شد. حالا هم مهم‌ترین عامل رکود در اقتصاد ایران تحریم‌های آمریکایی است.»

رضا نیازمند آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد:‌ «امینی کسی بود که شاه از او بدش می‌آمد و دوست نداشت او را ببیند. اما یک‌دفعه به‌عنوان نخست‌وزیر به کشور آمد و مجری برنامه تهیه‌شده‌ای شد که در آمریکا آماده‌شده بود و آن برنامه اصلاحات ارضی بود یعنی تمام زمین مالکان را گرفته و به زارعان دادند.»

خبر از پایان فئودالیته دادند

او خاطرات آن روزها را چنین روایت می‌کند: «برنامه اصلاحات ارضی را با آب‌وتاب مطرح می‌کردند. مجلس شورای ملی مخالف این برنامه بود و شاه مجبور شد برنامه کندی را اجرا کند. مجلس سنا هم با این برنامه مخالف بود؛ اولین پیشنهاد امینی تعطیلی این دو مجلس بود و شاه به‌اجبار هر دو مجلس را تعطیل کرد. دلیل محکمی برای این کار هم نیاورد. ما هم در آن دوره مشکوک به این مسئله بودیم. تبلیغات زیادی شروع کردند که ظلم سرمایه‌دارها و زمین‌دارها به مالکان چنین و چنان بوده است و دهقان مظلوم ایرانی باید زمین‌دار شوند. محیط به‌گونه‌ای بود که زمین مالکان گرفته شود و فضا کاملاً علیه مالکان بود. درنتیجه قانونی نوشته شد و در تعطیلی مجلس این زمین‌ها به تعداد افراد ساکن در ده‌ها تقسیم شد. روزنامه‌ها دستور داشتند که از پایان فئودالیته بگویند. آقای ارسنجانی وزیر کشاورزی بود و او به این‌کاره‌ای کمونیسم بازی علاقه‌مند بود و می‌خواست اسمش در تاریخ ایران ماندگار شود. سندهای کاغذی صادر شد و از پایان مشکلات خبر دادند. به مالکان گفتند ما پول زمین شما را از زارعان گرفته و هشت‌ساله پرداخت می‌کنیم. آن‌ها هم چون شرایط را می‌دانستند و با وضعیت کشور آشنایی داشتند وطن را ترک کردند. و تازه مشکلات رونمایی می‌شد.»

مشکلات رخ‌نمودند

این مشکلات چه بود؟ او پاسخ می‌دهد: «ارسنجانی و امینی فاتح این طرح بودند و هر روز در حال نطق؛ بعد از مدتی موقع کاشت بذر برای سال آینده فرا رسید. اما زارع بذر نداشتند. وقتی به دولت گفتند، بذر می‌خواهیم، دولت می‌پرسید که پارسال چه‌کار می‌کردید و این‌ها جواب داند که مالک به ما بذر می‌داد. در این دوره دوباره برای خردی بذر به آمریکا مراجعه کردند. بازهم با قرض کردن پول از وزارت کشاورزی آمریکا بذر خریدند. این روند خیلی طول کشید و بخشی از پول‌ها هم حیف‌ومیل شد.

بعد مشکل آب مشخص شد، مالکان این قنات‌ها را لایه روبی می‌کردند و این بار وزارت کشاورزی این قنات‌ها را لایه روبی کردند. مدتی طول کشید تا آب جاری شد. آن‌ها تقسیم آب را بلد نبودند با کمک زارعین بذرها کاشت شد ولی محصول مثل هرسال پربار نبود. خوشه‌ها تنک بود و نوع بذر هم خوب نبود. بالاخره 10-20 درصد ازآنچه قبلاً از زمین درمی‌آمد برداشت کردند و باز ناچار شدند از بانک صادرات آمریکا قرض کرده و برای خوراک مردم گندم بخرند. نه شاه، نه نخست‌وزیر و نه مردم ایران نمی‌دانستند در آمریکا قانونی هست که باید دولت غذای 4 سال مردم امریکا را در سیلوهای خود داشته باشد و این نباید کمتر از این حجم باشد. این‌ها سیلوهای عظیمی دارند که پر گندم است و هرسال این سیلوها را با محصول جدید جایگزین می‌کنند.»

آمریکا گندم کهنه فروخت

او از سیاست‌های آمریکا می‌گوید: «معمولاً وقتی یکی از امریکا گندم می‌خرد گندم تازه را نمی‌فروشند بلکه گندم چهارساله را می‌دهند که بنیه‌اش را ازدست‌داده است. سال‌ها بعد از اصلاحات ارضی، خوراک ما گندم بی‌قوت آمریکایی بود. همه تعجب می‌کردند که چرا نان ایران با گندم آمریکایی بی‌قوت است ولی نان خود امریکا باکیفیت است. درنتیجه این سیاست‌های غلط کشاورزی ما این‌گونه از بین رفت حدود 10-15 درصد بیشتر از آن باقی نماند.

ما تا چند سال اخیر از آمریکا غذا و گندم می‌خریدیم. این یعنی تمام اختیار ما دست آن‌ها افتاد و این‌گونه در سیاست و امور کشور ما دخالت کردند. ابزار فشار آن‌ها گندم بود. این دلیل رکود آن دوره بود و این تنها دلیل بود.»

راه‌حل صنعتی شدن بود

رکود دهه چهل شناسایی‌شده بود و ما راه‌حل را نه در بازگشت به کشاورزی که در صنعتی شدن می‌دانستیم. او از آن برنامه می‌گوید: «اجرای برنامه صنعتی شدن در وزارت اقتصاد با من بود، اصل برنامه توسعه صنعت محور بود. من معاون صنعتی وزارت اقتصاد بودم. مجبور بودم یکی‌یکی بازاری‌ها را صدا کنم و به آن‌ها بگویم که چرا پول‌هایتان را قایم کرده‌اید این‌ها پول‌ها را در حجره و زیرزمین‌ها چال کرده بودند که مبادا مثل زمین مالکان، دولت پول این‌ها را بگیرد. ما گفتیم پول‌هایتان را در صنعت بگذارید و با کمک مدیریتی ما و تخفیف عوارض گمرکی کالای صنعتی خود را بفروشید. بالاخره این‌ها یکی‌یکی به ما اعتماد کردند پول‌ها را از زیرزمین درآوردند، کارخانه ساخته شد، دستگاه‌ها را خریدید و تولید آغاز شد؛ از رادیو و تلویزیون تا لوازم‌خانگی یخچال و کولر و تمام این لوازم در دوران چهار سال به ایران آمد. نساجی نخی و پشمی به ایران آمد. نساجی پشمی ما کت‌وشلوار درست می‌کردند که بهتر از پارچه انگلیسی درآمده بود. چون این‌ها آخرین ماشین‌ها را می‌خریدند و بهترین متخصص را همراه خود می‌آوردند. مثلاً آقای مقدم در کرج فاستونی تولید می‌کرد که از فاستونی انگلیس بهتر بود.» او با شوق ادامه می‌دهد به‌سان شوقی که در جوانی از پیروزی خود تجربه می‌کرد: «بالاخره صنعت راه افتاد و از گرفتاری بیرون آمدیم. سرمایه‌داران از سرنوشت پول خود مطمئن شدند. رکود از بین رفت. اقتصاد شکوفا شد تا جایی در چهار سال بالای 14 درصد رشد اقتصادی داشتیم؛ رشد اقتصادی ژاپن هم این‌گونه بود.»

اوبار دیگر از تجربه تلخ تاریخی خود می‌گوید: «متأسفانه حسادت‌ها باعث شد که آقای عالیخانی از وزارت اقتصادی کنار گذاشته شد و من هم به‌جای دیگری فرستاده شدم. بقیه هم به‌جای دیگر رفتند. بالاخره نگذاشتند این گروه بیشتر توسعه یابد و ثمرات اقتصادی خود را تثبیت کند. با رفتن ما آن رونق اقتصادی ادامه یافت ولی نرخان روزبه‌روز پایین آمد از 14.5 درصد به 12 تا پایین آمد و تا به 5 درصد رسید و در اواخر حکومت هم این نرخ منفی شد. کم‌کم صنایع از رونق افتاد تا اینکه در همین دوره اخیر سرنوشت دو صنعت کفش ملی و ارج سقوط بود.»

یک روز در مسکو

من به مسکو رفته بودم، با دوستی که همراه من بودم در خیابانی قدم می‌زدیم؛ دیدیم صفی یک کیلومتری تشکیل‌شده است. ما عادت به‌صف نان و گوشت داشتیم. من پرسیدم این‌ها برای چه اینجا ایستاده‌اند و درنهایت شنیدم که امروز روز سه‌شنبه است. من پرسیدم مگر روزهای سه‌شنبه چه خبر است؟ گفتند روز سه‌شنبه از ایران به مسکو کفش ملی فرستاده می‌شود. این افتخار است که وسط مسکو در روز سه‌شنبه صفی تشکیل شود و با هواپیما کفش از تهران به مسکو بیاید. ولی الآن این کارخانه از بین رفته است. ما نه بلدیم اقتصاد را راه بیندازیم و نه بلد هستیم آن را راهبری کنیم. کولر ارج شصت سال قبل ساخته شدد. از پنجره اتاق کوچک خود حیاط پشتی را نشان می‌دهد؛ کولر سفیدرنگ گردوخاک گرفته‌ای گوشه حیاط است. می‌گوید: «من این را از مهندس ارجمند خریداری کرده‌ام؛ شصت سال است که در منزل من این کولر کار می‌کند و در زیر باد و باران است و اصلاً خراب نشده است. اما این کارخانه اخیراً تعطیل‌شده است.»

سرش را تکان می‌دهد؛ سکوت می‌کند؛ لبش را با فشار زیادی به لبه استکان کوچک می‌فشارد؛ شاید می‌خواهد غضب خود را به لبه بلوری منتقل کند. نه استکان می‌شکند و نه پیرمرد غضبناک‌تر می‌شود. او از آن دوره به دوره دیگری پرش می‌کند؛ یک پرش تاریخی. دوره همان دوره نیست اما مشکل همان مشکل است. بازهم رکود اقتصادی و او این بار می‌گوید «صورت‌مسئله هم یکی باشد مرض یکی نیست».

به گفته نیازمند «تحریم‌ها به دلیل پرونده هسته‌ای اقتصاد را با مشکلاتی روبرو کرد.» از او می‌خواهند برای خروج از رکود چاره بیاندیشد. در این دوره بار دیگر می‌خواهند اقتصاد را از رکود نجات دهند. به من می‌گویند بار دیگر برنامه خروج از رکود ارائه دهید. حالا باید بگویم چه‌کار کنیم. رکود این دوره هیچ شباهتی به این دوره ندارد. بیمار امروز ما بیمار دیگری است و هیچ شباهتی بین این بیماری با بیماری قبلی وجود ندارد. این ناخوشی از جنس دیگری است و تجربه قبلی راهکار امروز نیست. ما برنامه نو می‌خواهیم.»

این برنامه چه محورهایی باید داشته باشد؟ نیازمند فکر می‌کند، دستان لرزانش به سمت نامه‌ای می‌رود که محمدرضا نعمت زاده از او تشکر کرده است؛ با اشتیاق تقدیرنامه را نشان می‌دهد و بعد جزئیات طرحش را چنین بیان می‌کند: «اختلاف و دعوا با آمریکا و کشورهای 5+1 تمام‌شده اما آن‌ها به قول‌های خود صد در صد عمل نمی‌کنند. اگرچه ما توانسته‌ایم اجازه فروش نفت داشته باشیم ولی هنوز کارشکنی‌ها ادامه دارد و ما هنوز از شر این گرفتاری‌ها خلاص نشده‌ایم.»

راه‌حل تهاتر گاز با صنعت است

او ادامه می‌دهد: «باید در چارچوب اوضاع‌واحوال روز برنامه‌ریزی کنیم اما در عمل چنین نیست. مثلاً در دوره جدید ما پول‌نداریم که هزینه کارمندان دولت را بدهیم؛ سخن گفتن از توسعه صنعتی امری گزاف است. تأسیس صنعت پول نیاز دارد و بازدهی آن زمان‌بر است و این برای ما در این شرایط ممکن نیست.»

او از خام فروشی نفت گله می‌کند، همان گله‌ای که در همه برنامه‌های توسعه‌ای ایران تکرار شده است ما باید نفت را تبدیل به فرآورده کرده و بفروشیم. اما نیازمند مهم‌ترین راهکار را در "تهاتر گاز با صنعت" می‌داند: «در دهه 60 میلادی با روس‌ها قرارداد تهاتر گاز با صنعت امضا شد؛ ما باید لوله‌ای گاز از آبادان تا ارس سرحد روسیه می‌کشیدیم و آن‌ها در عوض کارخانه ذوب‌آهن و کارخانه ماشین‌سازی اراک را راه‌اندازی و مونتاژ می‌کردند. الآن هم می‌توانیم این کار را انجام دهیم.»

سیستم حمل‌ونقل ریلی شود

نیازمند راهکار جدید خود را چنین تبیین می‌کند: «ما مطالعه کرده‌ایم که چه‌کاری را باید در ایران امروز انجام داد. بهترین کار وزارت صنعت، معدن و تجارت ریلی کردن نظام حمل‌ونقل در کشور است. این پروژه بسیار کارگر بر است؛ و باید تمام سیستم حمل‌ونقل شهری را در بیرون و داخل شهر در بربگیرد. البته عده‌ای می‌گویند این کار عظیم است اما من معتقدم که این کار بسیار هم راحت است. کارخانه ذوب‌آهن در کشور داریم و می‌توانیم خود ریل تولید کنیم. چند دهه هم هست که تجربه مدیریت راه‌آهن در کشور وجود دارد. اما قبلاً این تجربه را نداشتیم.»

قرارداد راه‌آهن با فرانسه و آلمان امضا کنیم

پیشنهاد نیازمند برای خروج از بحران کنونی این است: «قراردادی با آلمان (لوکوموتیو) و فرانسه (ریل) که در این حوزه خیلی قوی هستند امضا شود؛ ما به این دو کشور گاز و نفت صادر کنیم و آن‌ها حمل‌ونقل ما را ریلی کنند. این‌چنین معضل بیکاری هم حل می‌شود.»

به گفته نیازمند وزارت‌خانه نفت، صنعت، معدن و تجارت و وزارت خارجه هر سه می‌توانند با فرانسه و آلمان قراردادی را امضا کنند. این طرح را آقای نعمت زاده و آقای روحانی دوست داشتند و مقاوله‌نامه‌ای هم با فرانسه نوشته‌اند.»

او درباره مقاوله‌نامه می‌گوید: «اما وقتی مقاوله‌نامه را می‌خوانید می‌بینید که این افراد اصلاً سوار کار و حرفه‌ای نبودند؛ این مقاوله نامه در دو صفحه تنظیم‌شده است درحالی‌که باید این قرارداد 300 صفحه می‌شد. این قرارداد باید به همه جزئیات اشاره داشته باشد. نتیجه این همکاری سیستم حمل‌ونقل کارآمد داخل شهری و ارتباط بین‌شهری، رونق دوباره کارخانه ذوب‌آهن، است. همچنین راه‌اندازی این پروژه به چندین کارخانه برق نیاز دارد.»

او گفته خود را بار دیگر تأکید می‌کند: «فرانسوی‌ها از ما نفت و گاز می‌خرند. ما می‌توانیم حسابی را در پاریس بازکرده و هزینه پول آن‌ها را به این حساب واریز کنیم. آن‌ها در ایران کار کنند و ما هم به آن‌ها نفت و گاز بفروشیم. اگر این برنامه را دست آدم‌های قوی و کارآمد بدهند می‌تواند قرارداد بزرگ تجاری-صنعتی را با فرانسوی‌ها امضا کنند. اما باید این افراد در داخل کشور خود صنعت را بشناسند، حقوق بین‌الملل بدانند.»

رضا نیازمند خسته است. مهمان‌ها را به خوردن چایی دعوت می‌کند؛ اما از پذیرش دعوت عکاس برای ایستادن در مقابل دوربین خودداری می‌کند: «من حال مساعدی برای سرپا ایستادن ندارم؛ همینطور عکس بگیرید.» می‌خندد به آرامی: «پیری است دیگر؛ دکترها هم مرا از سرپا ایستادن زیاد منع کرده‌اند.»

عقربه‌های زمان ساعت 10 صبح را نشان می‌دهد؛ او فراموش کرده بود که هم‌زمان با دو رسانه قرار  مصاحبه گذاشته است، بااینکه خسته است می‌خواهد بار دیگر در مقابل دوربین یک رسانه اقتصادی بنشیند و بار دیگر از خود بگوید و از تجربیات خود. باید اتاق کارش را ترک کرد از حیاط پشتی خانه به سمت خیابانی در کامرانیه؛ عکاس می‌گوید: «به نظر می‌رسد پیرمرد چند ماهی بیشتر زنده نباشد» و سکوت تنها پیونددهنده این هم‌قدمی در سربالایی خیابان لواسانی است در یک صبح سرد. حالا چند ماهی از این گفت‌وگو می‌گذرد و پیرمرد در هجدمین روز آذرماه دنیا را ترک گفته است.

در همین رابطه