مردم ساعتها و روزهایی متمادی را در میان کتابها گردش کردند و کتاب های زیادی خریداری شد و از این چرخش مالی، هزاران تن بهره بردند، کارهایی آفریده شد و دلهایی از مطالعه، روشن و بسیاری، لحظاتی را با فرهنگ و جشن کتاب شاد شدند. از این زاویه و البته تنها از این زاویه که تا حد زیادی کمّیگرایانه و فارغ از نگاهی عمیق به وضعیت کنونی است، میتوان ادعا کرد که بی شک نفس وجود چرخههای مثبت با رویدادهایی همچون نمایشگاه و رونمایی کتاب، نشریه، بحث و میزگردها و هرگونه فعالیت فرهنگی در این سرزمین همچون هر کجای دنیا را باید دارای ارزش دانست. جهان امروز، جهانی است که در آن اصل و اساس بر خشونت و بی خردی و سودجوییهای مالی، ظلم و تبعیض و سانسور و سرکوب اندیشه و فکر است: جهانی که در آن همه این عناصر منفی دست در دست بدترین اشکال پوپولیسم و عوامگرایی و استبداد و بیاعتبار دانستن فرهنگ پیش می روند و تاکید بر ارزش دادن به پیشرفتهای مادی بدون اخلاق و همه زیباییهایی است که باید در آنها، هماهنگی میان انسان و طبیعت و صلح میان انسانها را جُست. بنابراین، در این شرایط بیانصافی خواهد بود که در کشوری در منطقهای جنگ زده و تخریب شده به وسیله قدرتهای بزرگ برای منافع اقتصادیشان، در کشوری که زیر فشار یک تحریم بزرگ و زورگویانهای است، ازبرگزاری یک جشن بزرگ کتاب و اهمیتی که همه نکات مثبت برشمرده بالا، در خود دارند، خوشحال نبود.
اما این خوشحالی برای آنکه در سطح نماند و برای آنکه پایدار باشد و بتواند به هدفی برسد، نه امروز و نه هیچگاه، نباید از دیدن آسیبها و مقابله و مبارزه با آنها، حتی یک لحظه دست بردارد. هدف از این یادداشت کوتاه که به مناسبت سی ودومین نمایشگاه کتاب تهران (1398) نوشته می شود، انگشت گذاشتن بر برخی از این آسیبها، بحثی کوتاه درباره پیآمدهای آنها و ارائه چند راهکار برای بیرون آمدن از آنها و وارد شدن در چرخههای مثبت است. یکی از این آسیبها را من، «انحصار و ابتذال» در نشر می نامم و آن را حاصل نبود یا کمبود راهبردی روشن، دقیق و پایدار نسبت به سرنوشت نشر در کشور میدانم. چنین راهبردی بدون تردید میتواند حاصل گردهم آمدن اکثر متخصصان و دستاندرکاران کتاب و نشر، آفرینندگان و عناصر مختلف حلقههای تولید و توزیع و فروش و بهرهبرداری از کتاب باشد و نه نتیجه تصمیمگیریهایی از بالا و یا ارادههایی از پایین. بنابراین اگر در این یادداشت نقدی مطرح میشود، نباید آن را به هیچ عنوان به صورت شخصی در نظر گرفت. هیچ یک از کنشگران در اینجا مورد هدف گیری برای یافتن مقصر نیستند، همان گونه که هیچ کسی را نمی توان در این میان از هر خطایی مبرّا دانست.
ابتدا بگوییم سخن ما بر سر چیست و کدام آسیب مورد نظرمان است؟ در برابر این پرسش که آیا اصولا با آسیبی سروکار داریم باید گفت: وقتی در کشوری به گفته همه مسئولان، نویسندگان، مترجمان، ناشران، ویراستاران، توزیع کنندگان، فروشندگان و خوانندگان، وضعیت کتاب به گونهای نیست که باید باشد، یعنی تقریبا همه، البته هر یک از آنها از چیزهایی متفاوت، ناراضی هستند باید لزوما مشکل و یا بهتر بگوییم مشکلاتی اساسی وجود داشته باشد. فکر نمی کنم برای اثبات گزاره نخست یعنی نارضایتی، نیاز به صرف زمان زیادی باشد؛ کافی است پای صحبت هر یک از کنشگرانی که نام بردیم، بنشینیم تا ببینیم همه از گرانی، از پایین بودن کیفیت بسیاری از کتابها، از بالا رفتن بی اندازه و بی معنای کمیّت آنها، از ورود گسترده تعداد بیشماری از افراد غیر حرفهای اعم از ناشر، نویسنده و مترجم در بازار، از پخش نامناسب و دسترسی سخت به کتاب و البته همه از نبود علاقه ای چندان در مردم به مطالعه و بازار نابسامان، شکایت می کنند. در هر یک از مواردی که در این شکایت ها می شنویم می توان درباره دلایل، موقعیتها و نتایج بسیار بحث کرد و پیش از این نیز من در نوشتهها، گفت وگوها، یادداشت ها و مقالات متعدد به آنها پرداخته ام . از این رو در این یادداشت کوتاه، هدفم صرفا انگشت گذاشتن بر یکی از این آسیبها است که به نظرم اهمیت زیادی دارد بی آنکه خواسته باشم آن را با آسیب های دیگر بسنجم و درباره اولویت بندی این آسیب ها نظر بدهم؛ البته بدون آنکه معتقد باشم چنین کاری لازم نیست.
اما آسیب مورد نظرم در اینجا به فرایند و بهتر است بگویم چرخه باطلی مربوط می شود که من آن را «دور باطل انحصار و ابتذال» می خوانم. منظور از انحصار در آن است که امروز بازار نشر کشور در بسیاری از موارد و شاخه ها به دست گروههایی انحصاری در آمده که به صورت زنجیرهای و پیوسته به یکدیگر و در اصطلاحی که امروزه بسیار رایج شده، «مافیایی» عمل می کنند: این گروهها عمدتا تشکیل می شوند از یک یا چند ناشر، به همراه یک یا چند توزیع کننده، کتابفروشی و مراکز فرهنگی و بالاخره در انتهای کار مجموعهای نویسندگان روزنامهها و نشریاتی خاص و حتی مراکز فرهنگی و شبکههای اجتماعی که به صورت هماهنگ عمل کرده و تمام چرخه نشر اعم از انتخاب کتاب برای ترجمه و تالیف، توزیع و سپس مطرح کردن و فروش و تبلیغ درباره آن را بر عهده دارند و در این چرخه، تنها کتاب هایی را وارد می کنند که از شرایط آنها تبعیت کنند و به هر علتی که آفرینندهای نخواهد وارد شبکه ای از این دست شود، و یا حتی فروشنده و فروشگاهی و یا نویسنده ای به این کار مایل نباشد، خود را با نوعی تحریم آگاهانه یا ناخودآگاهانه روبرو می بیند. بدین ترتیب نتیجه کار آن است که نوعی «سلیقه عمومی» عمدتا به وسیله کسانی که کمترین مشروعیت را در ساختن این سلیقه دارند، شکل میگیرد؛ گروهی از کلیشهها نیز به مثابه «حقایق بدیهی» رایج شدهاند، مثلا اینکه «ترجمه همیشه بسیار از تالیف بهتر است»، «ویراستاران هستند که از نویسندگان و مترجمان، نویسنده و مترجم ساختهاند»، «ناشران و توزیع کنندگان بهتر از هر کسی می دانند چه کتابی ارزش دارد یا ندارد» و از همه بدتر «معیار ارزش یک کتاب در موفقیت آن در بازار است». البته کلیشه ها به اینجا ختم نمی شوند. ناشران برای خود امپراتوری های خیالی ساخته اند و توزیع کنندگان از آنها بدتر؛ و در نهایت نویسندگان و به اصطلاح ناقدان که اغلب کارکنان همان ناشران بوده یا هستند و یا به گونه ای به آنها نزدیکند، در بده بستان هایی که در آنها همه چیز جز اندیشه، فکر و خلاقیت وجود دارد، شریک می شوند. نتیجه آنکه کتاب هایی نه چندان ارزشمند بیش از اندازه دیده می شوند و کتاب هایی ارزشمند، اصلا دیده نمی شوند. بسیاری از کسانی که هیچ مشروعیتی نه برای ناشر بودن، نه برای نویسنده بودن، و نه به خصوص برای مترجم بودن ندارند، تبدیل به تصمیم گیرندگان اصلی این بازار مکاره می شوند و برای همه تعیین تکلیف می کنند که چه کتابی خوب است و چه کتابی بد، کجا و چطور باید تالیف کرد یا نکرد و غیره. این چرخه انحصاری که صد البته با سیستم های انحصاری توزیع و روابط بالا دستی نیز پیوندهای آشکار و نهان دارد، بیشتر از آنکه به سرنوشت یک شاخه علمی و هنری و ادبی در آینده کوتاه یا دراز مدت در زبان فارسی و فرهنگ این کشورعلاقمند باشد، به فکر «برند سازی» برای خود و تولید «محصولاتی» در رده محصولات شیک است. همین گروه هستند که کتاب را بیش از پیش به یک کالای لوکس تبدیل کرده و به دلیل نبود سیاست فرهنگی کتابخانه ساختن در کشور به جای آنکه به فکر فروش نهادی باشند، به فکر شکل و ظاهر و حجم و سلبریتی ساختن از نویسندگان (به ویژه خارجی) برای فروش محصولات بی ارزش خود (به ویژه ترجمه ها) به تازه به دوران رسیده هایی هستند که قصدشان از خرید کتاب، «پُز دادن» است و نه خواندن و فهمیدن چیزی از آن. و همین گروه انحصارگر هستند که همه را تشویق به مترجم شدن می کنند تا بازار را آن گونه که می خواهند برای خودشان بسازند و سلیقه عمومی و درک آن را یا بهتر است بگوییم عدم درک آن را نسبت به کتاب و فرهنگ یک سرزمین مخدوش کنند.
اما در کنار این چرخه نخست و در پیوند با آن و درست برخلاف آنچه ممکن است در نگاه سطحی اندیشیده شود، هم جهت و همسو با آن، فرایند مبتذل سازی کتاب و فرهنگ مطالعه قرار دارد. کمتر از بیست سال پیش در بسیاری از شاخه های علمی و فرهنگی و ادبی تعداد کتاب ها و نویسندگان و مترجمان آنقدر محدود بود که اغلب در هیچ زمینه ای نمی توانستیم کتابی بیابیم. اما امروز در هر زمینه ای وارد شویم، آنقدرعنوان و کتاب وجود دارد که به معنای واقعی کلمه با ابتذال در این زمینه روبرو هستیم. تعداد ناشران به چندین هزار و تعداد «مترجمان» و «نویسندگان» به ده ها هزار رسیده است آن هم در کشوری که هر روز تیراژ کتاب کم تر می شود و امروز در حدود 500 نسخه است.
در یک کلام همان گونه که پیشتر هم گفته ام ما وارد جامعه ای شده ایم که در آن ظاهرا همه نویسنده شدهاند ولی ظاهرا چندان خواننده ای وجود ندارد. در این میان خشک و تر با هم می سوزند و همه مفاهیمی که ما از کشورهای توسعه یافته گرفته ایم و آنها را تخریب کرده ایم، به مفاهیمی تبدیل می شوند که باید زیر شک بردشان: نویسنده، مترجم، ناشر، کتاب فروشی، کتابخانه، خواننده، ویراستار، ناقد و... کاری که ما با این مفاهیم کرده ایم بی رحمانه ترین کاری است که کسی می تواند با فرهنگ خود بکند. امروز چه بسیار دانشمندان، دانشگاهیان و روشنفکرانی که بهترین پروژه ها را در ذهن خود دارند که به یک حوزه در کار خود با گروهی از انتشارات شکل بدهند، چه بسیار جوانان مستعد که می توانند به بهترین پژوهشگران در آینده تبدیل شوند، چه بسیار مترجمان جوانی که اگر به صورت درست و مناسب عمل کنند، می توانند نسلی از بهترین مترجمان متخصص در یک حوزه را ایجاد کنند و چه بسیار جوانان دیگری که استعدادی بسیار بالا در ارزیابی و نقد درست و عمیق کارها دارند، یا دیگرانی که می توانند ناشرانی کاملا دارای تخصص و مشروعیت در یک حوزه تخصصی باشند یا به فعالیت های بین رشته ای دامن زده و آنها را توسعه دهند، اما همه و همه این کنشگران در این دو چرخه باطل و مخرب ِ انحصار و ابتذال از میان می روند زیرا دیر یا زود دچار افسردگی و سرخوردگی و نومیدی می شوند.
اما پاسخ به اینکه چه باید کرد را پیش تر داده ایم و در اینجا نیز به صورت کوتاه می دهیم: بیش و پیش از هر چیز باید برنامه ریزی گسترده ای کرد تا ناشران علمی و دانشگاهی جایگاه درخور خود را همچون همه ناشران دانشگاهی در جهان بازیابند و بتوانند هدایت کننده سیاست گذاری علمی شوند والبته این امر به نقد و بهبود وضعیت دانشگاهها باز می گردد که خود پروژه عظیمی است. سپس باید سیاست گذاری نشر در سطح کشور را در رابطه با نیازهای علمی و فرهنگی آن تنظیم کرد و همچون همه کشورهای جهان به قانون کپی رایت پیوست تا از این موقعیت وحشیانه ای که در پهنه نشر ما وجود دارد، خارج شویم. سرو سامان دادن به نقد و ایجاد فرایندهای فکری لازم برای احیای اندیشه در این زمینه از طریق وارد شدن آفرینندگان، دانشگاهیان و روشنفکران در آن نه برای تخریب، پُز دادن، مچ گرفتن و به رخ کشیدن سواد و زبان دانی یکدیگر به هم، بلکه برای ساختن زمینه های بهتر شدن زمینی که در آن امکان رشد برای جوانان در همه زمینه ها وجود داشته باشد، از موارد دیگری است که باید به آن توجه داشت. و شاید مهم ترین اصلاحی که بتوان پیشنهاد داد، ایجاد شبکه ای هر چه بزرگتر از کتابخانه های کوچک محله ای است که با تعداد زیاد، خریدار اصلی کتاب ها باشند و امکان دهند که بتوان فرهنگ کتاب خوانی را به درون تمام کنشگران شهری برد. این ها البته پیشنهاد هایی اولیه هستند که در آن نگاه ما تنها به فناوری کتاب در قالب سنتی و کاغذی بوده است وگرنه اگر عرصه اندیشه خود را به سوی فناوری های جدید انتشار الکترونیک باز کنیم، صدها پیشنهاد و راه حل دیگر نیز می توان مطرح کرد. حُسن نیت، بلوغ و شناخت از جهان در نزد همه دست اندرکاران کتاب، اندیشه و مسوولان در این زمینه، مهم ترین امری است که به آن نیاز داریم، بدون این شرط، تقریبا هرگونه امید بستن به آنکه با افزایش کمّیت بتوان کیفیت نشر را در کشور بالا برد، کاری که سال هاست همه مشعول به آن هستند، بیهوده است و فرایندی که پیش روی ما است چیزی نیست جز همان چرخه باطل «انحصار وابتذالی» که در نهایت کتاب را از سبد خانوارهای متوسط و پایین جامعه حذف و در سبد خانوارهای بالای جامعه نیز به یک کالای لوکس و تزئینی تبدیل خواهد کرد.