کلمه تجدد در فرهنگ لغت معین به معنی نو شدن، تازه شدن و گرایش به نوشدن و نوخواهی، آمده است. این نوخواهی و نوسازی در عصر پهلوی اول، با یک ویژگی آمرانه ترکیب و اصطلاح تجدد آمرانه زاده شد. اکنون اگر بخواهیم از این تجدد آمرانه، پنداری ذهنی بیابیم، شاید یکی از راههای سودمند، خواندن برخی خاطرههای نزدیکان دربار پهلوی اول باشد. یکی از این کتابهای خاطرات که البته کمتر به آن توجه شده، «خاطرات تاجالملوک» همسر پهلوی اول و مادر پهلوی دوم است. این خاطرات با وجود خشمی که از انقراض پهلوی در لابهلای صفحههای خود دارد اما منبعی خوب برای دریافت ساده برخی رویدادهای عصر پهلویها به شمار میآید. تاجالملوک در رابطه با تجدد آمرانه در عصر پهلوی اول، برخی تعبیرهای عامیانه را به کارمیگیرد که صرف نظر از درست یا نادرست بودنشان، میتوانند تصوری از شرایط آن روز ایران به دست دهند. اگرچه نگاه ستایشگرانه در این خاطرات غالب است، اما باز هم میتواند برخی اطلاعات را به ویژه درباره شرایط تهران عصر پهلوی اول به مخاطب دهد. وی بنیانگذار حکومت پهلوی اول را همچون طبیبی میداند که داروی تلخ تجدد و نوسازی را به گلوی مردم ایران میریزد؛ دارویی که با وجود تلخی، نوشیدناش برای همپایهشدن با دگرگونیهای دنیای جدید ضروری است. نکتههایی که درباره کشف حجاب و رویارویی اندرونی رضاشاه با آن بیان شده است نیز شایسته درنگی پژوهشگرانه به شمار میآید. همچنین اجبار در رفتن به سوی کشف حجاب و تغییر لباس، قابل چشمپوشی و پنهانکاری نمیشود. با وجود این بازخوانی تجدد آمرانه، مدرنیته، مدرنیزاسیون و توسعه و نیز نوع واکنش ساختار حکومتی ایران به تجدد و مسیری که گذرانده شده، از مسائلی برشمرده میشود که نیاز است درباره آن با تحقیقات میانرشتهای پژوهش شود؛ تجدد آمرانه که به نگاه تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نیازمند است و جدا از نگاه ایدئولوژیک، باید بررسی شود چرا جامعه در رابطه با برخی دگرگونیها واکنش نشان نداد و حتی با مجریان پروژه همراه شد و به قول دکتر سعید لیلاز، اقتصاددان و تاریخنگار، به آن شکل پروسهای بخشید. سعید لیلاز در کنار تحلیلگری و تدریس در حوزه مسائل اقتصادی، دانشآموخته دکترای رشته تاریخ است. پایاننامه دکترای او به بررسی مساله تجدد آمرانه در تاریخ معاصر ایران اختصاص داشته است. به همین دستاویز، مساله تجدد آمرانه را در گفتوگویی با او به بررسی و واکاوی نشستهایم.
جناب لیلاز! دگرگونیهایی که در سالهای پایانی حکومت قاجار در ایران پدید آمد و سرانجام به انقراض آن حکومت و برآمدن حکومت پهلوی اول انجامید، از نظر تاریخی، برههای مهم و قابل درنگ و بررسی در تاریخ ایران به شمار میآید. از جنبههای سیاسی و ایدئولوژیک این دگرگونیها بگذریم، در این دوره با یک دگرگونی مهم روبهرو میشویم که از آن به «تجدد» یاد کردهاند. تجدد در عصر پهلوی اول، در دهههای اخیر به یکی از مسائل چالشبرانگیز در تاریخ معاصر ایران بدل شده است. تاریخنگاران و پژوهشگران در حوزههای گوناگون، بسیار در اینباره نگاشته و پژوهیدهاند. با وجود توافقی که بیشتر اینان بر رخداد مساله تجدد در این دوره تاریخی دارند، اما در شکل، رویکرد و سوگیری آن نظرهایی گوناگون ارایه شده است. آمرانه بودن تجدد، موضوعی است که پیشتر شما در قالب رساله دکترا بدان پرداختهاید. مسالهای که در این حوزه اما همچنان، اختلافبرانگیز به نظر میآید، آن است که این تجدد را یک پروژه میتوان در نظر آورد یا پروسهای که در جامعه ایرانی شکل گرفته است؟
طرح این پرسش از نگاه تاریخی چندان درست به نظر نمیآید، از آنرو که وقتی پروژهای به درستی اجرا شود، پروسه نیز به شمار آمده و پذیرش همگانی جامعه را با خود به همراه خواهد داشت. برای دستیابی به تصویری روشن از تبدیل یک پروژه به پروسه، میتوان به تاریخ رفت و البته از ورای آن به چنین پدیدهای نگریست. ایران در اواخر دوره قاجار به ویژه در میانه سالهای ١٢٩٠ تا ١٢٩٩ خورشیدی در گرفتاریهای مالی، بیثباتی اجتماعی- سیاسی و ناتوانی دولت در پرداخت حقوق و دستمزد غرقه شده بود. این مساله به ویژه زمانی به بحرانی فراگیر بدل شد که اصلاحات مورگان شوستر آمریکایی شکست خورد و او با اولتیماتوم روسها اصلاح ساختار مالی ایران را نیمهکاره گذارد و به ترک ایران واداشته شد. اوضاع ایران با خروج شوستر به گونهای به وخامت گرایید که دولت به جای حقوق به کارکنان خود در برخی موارد آجر میداد، زیرا دولت به اندازه کافی پول در اختیار نداشت و به همین دلیل از پرداخت دستمزد کارکنان خود ناتوان بود، همچنین به دلیل تضعیف دولت مرکزی، شرایطی فراهم آمده بود که نمیتوانست عوارض و مالیات را از ایالتها و ولایتها گرد آورد. این وضعیت به گونهای پیش رفت که در سال ١٩١٩ میلادی در قراردادی که میان ایران و بریتانیا در دولت وثوقالدوله منعقد شد، ایران کامل به تحتالحمایگی بریتانیا درآمد تا بتواند هزینههای جاری دولت را بپردازد و همزمان ساختارهای حکومتی و ارتش را از نو بسازد. این قرارداد اما با واکنش بسیار تند رجال، معاریف و اقشار گوناگون جامعه روبهرو شد و با نقش پررنگ سیدحسن مدرس و دیگر رجال ملی در مخالفت با آن، به شکست انجامید. بدینترتیب شرایط به گونهای شد که بریتانیا به دلیل فشار حکومت تازهبنیاد اتحاد شوروی و ناتوانی در تامین هزینههای نیروی نظامی خود در ایران، به خروج از این سرزمین ناچار شد. در پی این دگرگونیها و نابسامانیها، زمینه، هم به لحاظ سیاسی به عنوان یک پروژه و هم به لحاظ تاریخی، اجتماعی و اقتصادی به شکل یک پروسه، برای برآمدن شخصی به نام رضا خان میرپنج فراهم شد. تجدد دوره رضاشاه بنابراین اگرچه آمرانه بود اما دیرپایی دوران تجدد و همینگونه موفقیت نسبی این دگرگونیها به آن معنا است که این، یک پروسه مورد علاقه و خواست اکثریت مردم نیز بوده است. دقت بفرمایید! رضا خان در دوره نخستوزیری و رضا شاه در اوایل سلطنت، تا اندازهای مورد حمایت مدرس بود؛ آنها در آغاز روابطی خوب داشتند، به ویژه در دوران نخستوزیری سردارسپه که مدرس به وی کمک کرد در صحنه سیاسی ایران مطرح شود. مدرس، سردارسپه را به عنوان یک وزیر مقتدر جنگ، بسیار میپسندید. او همچنین در اوایل حکومت پهلوی اول، زمانی که نماینده مجلس بود، در تصویب لایحهها در مجلس شورای ملی بسیار کمک میکرد اما آرامآرام که پهلوی اول به استبداد گرایید، هرچه بیشتر از روح مشروطیت فاصله گرفت و نظامیها را در ساختار سیاسی کشور مداخله داد، مدرس از او دور شد، به گونهای که این رابطه به ترور نافرجام، سپس تبعید و سرانجام قتل مدرس انجامید.
تجدد آمرانه از آنجا که ١٥ و ١٦ سال به درازا انجامید و پروژه نوسازی یا مدرنیزاسیون، همه ساختار اداری، اجتماعی، شهروندی، ارتش و دیگر نیروهای مسلح و همینگونه دستگاه اجرایی دولت را به سامان رساند، فکر میکنم همزمان هم یک پروسه به شمار آمده هم مورد خواست ملت بوده است؛ در غیر این صورت اگر پهلوی اول را به غیر مردمی بودن نوسازی یا تجدد متهم کنیم باید به احمد شاه هم بدینگونه بنگریم؛ او که قراردادی مستقیم و بیواسطه با بریتانیا، به عنوان حامی سردارسپه منعقد کرد! باز باید پرسید، چرا وثوقالدوله، نخستوزیر حتی برای چند ماه هم نتوانست در برابر فشار افکار عمومی در برابر قرارداد ١٩١٩ میلادی دوام بیاورد؟ او هم به فسخ قرارداد مجبور، هم به ترک ایران و رفتن به اروپا وادار شد! بنابراین زمانی که مردم تجدد یا نوسازی را با اصل کشور هژمو (انگلستان؛ کشور مسلط بر ساختار سیاسی ایران) نپذیرفتند و نوسازی و تجدد را با دولت پهلوی اول پذیرفتند، نشان میدهد این تجدد آمرانه در ایران مورد حمایت مردم نیز بوده است.
آیا این دریافت درست به نظر میآید که چون این تجدد، رویکردی آمرانه داشته و از بالا تکلیف شده است، مردم و جامعه به ناچار از آن پیروی کردهاند؟
به طور کلی هرگونه فرآیندی که از برنامهریزی سرچشمه گرفته باشد و در روال عادی اقتصاد دخالت کند، به گونهای حرکت آمرانه در جهت بهبود اوضاع به شمار میآید. بنابراین در این که تجدد دوره پهلوی اول آمرانه بوده است، تردیدی نداریم و هر دگرگونی آمرانه، حرکت از بالا را معنا میدهد؛ اما این که مورد پذیرش همه یا بیشتر مردم قرار گیرد یا نه، مسالهای دیگر است. ممکن بود وثوقالدوله هم در پی اجرای تجدد آمرانه از بالا بوده باشد اما چون آن شکل از تجدد را مردم نمیپذیرفتند، بیدرنگ به شکست انجامید. شکل دیگر تجدد آمرانه، حکومت نظم و امنیتی بود که پهلوی اول در ایران پدید آورد و جامعه ایران آن روزگار، چنان فرآیندی را پذیرفتند، زیرا در این زمان ساختار اجتماعی به جایی رسیده بود که مساله حفظ امنیت، تمامیت ارضی و جلوگیری از تجزیه ایران برای همه ملت ایران، دغدغه و مساله اصلی شده بود. اگر به ارتش پهلوی اول بنگرید، درمییابید این ارتش اساسا برای حفظ انسجام داخلی، نه برای رویارویی با تهاجمها و خطرهای بیرونی پدید آمده بود.
اگرچه ما در دوره پهلوی اول با خطر بیرونی، جز بریتانیا در جنوب و غرب و اتحاد شوروی در شمال روبهرو نبودیم که ایران برای ایستادن در برابر آنها تجهیز نبود! همچنان که تا پایان پهلوی اول نیز این توان رویارویی ایجاد نشد. بنابراین مساله ارتش، برقراری نظم، امنیت، حفظ انسجام و تمامیت ارضی ایران در برابر گرایشهای تجزیهطلبانه برخی گروهها بود، نه عاملی دیگر. مردم هم آنگونه که اسناد و دیگر منابع تاریخی نشان میدهد، این ترتیب و نظم را پذیرفتند. برای درک همراهی مردم با تجدد آمرانه باید به شرایط و وضعیت کشور نگریست و شرایط آن روزگار را نیز در نظر گرفت.
برخی تاریخنگاران و پژوهشگران، ریشههای این تجدد را دههها پیشتر، به اقدامات عباس میرزا، ولیعهد فتحعلی شاه قاجار میرسانند. با این که وی به عنوان ولیعهد در مصدر بسیاری امور بود و البته برخی تصمیمهای وی عواقبی بد برای ایران به دنبال داشت اما در تاریخ از این شاهزاده قاجار به خوبی یاد میشود. با توجه به سخنان شما و پذیرش تجدد آمرانه رضاشاه از سوی مردم، چرا پس از شهریور ٢٠ جامعه به شدت به اقدامات بنیانگذار پهلوی
معترض شد؟
عباس میرزا نتوانست حکومتی تشکیل دهد. او همه عمر خود را در ولایتعهدی گذراند و یک سال پیش از مرگ پدر، درگذشت.
بله، منظور عباس میرزای ولیعهد است. مگر نه این که وی در این زمان در بیشتر امور نقشی پررنگتر داشت، به ویژه در فرستادن برخی افراد به خارج از کشور برای تحصیل در سطح عالی، تلاش برای تجهیز نیروی نظامی؛ در واقع نوعی حرکت برای تجدد یا نوسازی از بالا. همچنین تلاشهای امیرکبیر برای نوسازی یا اصلاحات در برخی روایتها آمده با نوعی سختگیری همراه بوده است.
ایران در دوره حکمرانی فتحعلی شاه قاجار، دو بار با روسیه جنگید. این جنگهای دوگانه، به طور کلی به بیداری ایرانیان در زمینههای گوناگون انجامید. این آگاهی و بیداری در ایران پس از شکست در جنگ، البته پیشتر نیز پیشینه داشت. جنگ چالدران میان ایران و عثمانی در سال ٩٢٠ در دوره حکومت شاه اسماعیل صفوی، موجب شکلگیری گونهای اندیشه نوسازی در ایران عصر صفوی شد. شکست ایران در این جنگ موجب شد دگرگونیهایی در سازمان اداری و نظامی حکومت پدید آید که اساس آن را در دوره شاه عباس یکم میبینیم. جنگهای ایران و روس هم از چنین ویژگی برخوردارند. در دو نوبت و به فاصله ده سال انجام شد. برآیند این دو رویارویی که به فاصله ده سال شکل گرفت، نه تنها فتحعلی شاه و عباس میرزای ولیعهد، که، همه جامعه ایران را در آن برهه به این مساله آگاهانید که ایران چه اندازه از جهان آن روزگار، به ویژه اروپا عقب افتاده است. پس از آن، باز در دورههای بعد، ناصرالدین شاه نیز برای مدرنیزاسیون کوشید. اینجنبشها و دگرگونیها اما نمیتوانند تجدد آمرانه پنداشته شوند؛ اینها از نگاه من، میل به نوسازی یا مدرنیزاسیون بودهاند. تجدد آمرانه یعنی این که کشوری با ویژگیهای ایران عصر قاجار، با بهرهگیری از الگوهای کشورهای پیشرفته، بکوشد همه ساختارها را به گونهای سامان دهد که بتواند برنامههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را پیش برد؛ برنامههایی که از بالا تدوین شدهاند و به گونه طبیعی قابل اجرا نیستند. عباس میرزا، این نگاه و انسجام را نداشت. همچنین در آن دوره نیز نمیشد اینچنین کرد. زمانی که عباسمیرزا و رضاشاه را مقایسه میکنیم از یک فاصله صد ساله سخن میگوییم. ایرانیان در دوره عباس میرزا هنوز غرب را نمیشناختند و نمیتوانستند کاری در این حوزهها انجام دهند؛ باز یادآور میشوم هنگامی که از دوره عباس میرزا سخن میرانیم، منظورمان زمانه پیش از پیروزی جنبش مشروطیت است. یادمان باشد رضا خان برآمده و برکشیده انقلاب مشروطه بود. ایرانیان در انقلاب مشروطه به گونهای بیدار شدند که دیگر برایشان تغییر سلطنت مسالهای عجیب و
غریب نبود.
آیا جز ایران، در تاریخ معاصر نمونههایی از فرآیند تجدد آمرانه وجود دارد؟
فرآیند توسعه از انقلاب اکتبر در روسیه شروع شد. ایرانیها در این زمینه اما نسبت به بسیاری کشورهای دیگر، پیشینهای قدیمتر دارند. ایران در واقع پس از اتحاد جماهیر شوروی، دومین کشور در این زمینه به شمار میآید. فرآیند توسعه یا تجدد، اگر بخواهیم این دو را با تسامح و تساهل همسان یا مترادف بدانیم، در کشورهای جهان سوم اساسا در مفهوم توسعه، نوسازی و بازسازی اقتصادی، اجتماعی آمرانه است؛ به عبارتی دیگر، اقدام به برنامهریزی و طراحی یک حرکت از یک نقطه به نقطه دیگر است و بدون برنامهریزی رخ نمیدهد. به نظرم به جز توسعه سنتی اروپای غربی و آمریکای شمالی بقیه نقاط تاکنون به همین شیوه پیش رفتهاند.
مورخان و پژوهشگران بر این باورند که در ایران تجدد آمرانه یا مدرنیزاسیون رخ داده اما در غرب فرآیند مدرنیته شکل گرفته که بر پایههای فلسفی بنیاد گرفته بوده است. چرا در ایران مدرنیزاسیون روی میدهد اما
مدرنیته نه؟
در پاسخ به این پرسش، چندان ذیصلاح نیستم. به نظرم جامعهشناسها و متخصصان علوم سیاسی بهتر میتوانند به این پرسش پاسخ دهند. آنچه اما من دریافته و بر آن واقفام و البته سخنی تازه هم نیست، آن است که ایران ویژگیهای خود را دارد و الزاما نوسازی و بازسازی ساختهای اداری و اجرایی به مدرنیته نمیانجامد و ممکن است فاصلههای متفاوت زمانی را از سر بگذراند. ممکن است ایران با درنگی بیشتر به فرآیند مدرنیته وارد شود یا حتی اصلا با این حوزه پیوند نخورد. این فرآیند به ساختارهای ویژه هر جامعه به لحاظ تاریخی، فرهنگی و مذهبی
بستگی دارد.
با همه این تفاصیل ما در تجدد آمرانه ناگزیر بودیم یا راه انتخابی بود؟
هر اتفاق که در تاریخ روی داده، یگانه محتملِ ممکن است؛ این البته اعتقاد من است، برای همین مطمئنام اتفاقی که در یک دوره تاریخ میافتد، یگانه راهی است که کشوری در آن زمان میتوانسته بیازماید. اگر گزینهای بهتر وجود داشت حتما آزموده میشد. مقایسه قرارداد ١٩١٩ میلادی (١٢٩٨ خورشیدی) وثوقالدوله با دولت بریتانیا و کودتای اسفند ١٢٩٩ خورشیدی رضا خان نشان میدهد در این میان، قراردادی که با تحتالحمایگی ایران از سوی دولت بریتانیا منعقد شد و آماده بود برای اداره ارتش و دولت ایران هزینه کند و پول بپردازد، با اقبال همگانی روبهرو نشد اما فردی دیگر با ندای میهنپرستی و برقراری امنیت، موفق شد آن را به شکلی دیگر اجرا کند. آوازه رضاخان و قشون او چنان در کشور پیچیده بود که مجلس شورای ملی بیدرنگ تشکیل بانک سپه را که ابتدا بانک قشون بود پذیرفت و سپس نظام وظیفه اجباری را تصویب کرد. همه این اقدامات البته به کمک آزادیخواهانی چون مدرس انجام شد؛ این نشان میداد مطالبه امنیت بر اساس میل و انگیزه داخلی، نه تحتالحمایگی، یک مطالبه همگانی بوده که اقدامات رضاخان به آن پاسخ میداده است. اگر به بیانیه رضاخان بنگرید که در سالگرد کودتای سوم اسفند ١٢٩٩ خورشیدی منتشر شد، نگاه کنید میبینید، خیلی به مطالبههای تاریخی ایرانیان به ویژه در روزگار معاصر نزدیک است. او در این بیانیه آورده است «من میخواستم با مشتی فاسد و غارتگر برخورد کنم؛ مشتی از اشراف بر مقدرات ملت ایران حاکم شده بودند در حالی که سربازان این سرزمین گرسنگی میخوردند و نمیتوانستند از کیان کشور دفاع کنند. این اشراف و قلدرهای وابسته به خارج منافع ملت را به جیب خودشان میریختند ...». مطالب بیانیه کمتر مواردی دارد که حتی امروز بتوان با آن مخالفت کرد. این بیانیه نشان میدهد وقتی کسی چنین چیزی را حتی به شکل حرف منتشر میکند به سختی مورد موافقت ملیون قرار میگیرد و موجب میشود آقایان در مصدر امور حزبی، سیاسی و مطبوعاتی، با کودتا و آنچه پس از آن رخ داد، موافقت کنند؛ گرچه در مجلس موسسانی که رضاخان بر آن کنترلی تام نداشت، معدودی با سلطنتاش مخالفت کردند و دو تا از آن مخالفان مدرس و مصدق بودند. مدرس در ادعای مخالفتاش استدلال و سخنی منطقی بیان میدارد و میگوید «وی شمشیر برنده ایران است». او تاکید میکند «حیف است چنین شمشیری را که میخواهیم، به کار مُلکداری و کشورداری مشغول کنیم». مدرس هم از ناحیه رضاخان احساس خطر میکند، هم وی را برای تامین امنیت بسیار مناسب میداند. با وجود رای و نظر مخالف او اما روابط آنها پس از سلطنت نیز ادامه پیدا کرد. آن دو تا مدتی حتی در زمینههایی اتحاد داشتند، سپس آهستهآهسته اختلافها آغاز شد. از مقدمهچینیها میخواهم به این نتیجه برسم که تجدد آمرانه یک مطالبه همگانی بوده است؛ البته باز هم تکرار میکنم، آن، یگانه محتملِ ممکن به شمار میآید که در تاریخ معاصر ایران رخ داده است.
تجربه تجدد آمرانه از نگاه شما، بیشتر در چه حوزههایی روی داده است؟
پروژه تجدد و مدرنیزاسیون تقریبا در حوزههای علمی و مادی روی میدهد، زیرا تجدد وقتی بخواهد در حوزه فرهنگ تعریف شود از راه سازمانهای نوین فرهنگی صورت میپذیرد چون خود فرهنگ را مستقیم نمیتواند متاثر سازد اما میتواند در حوزه اداری و اجرایی دولتی و اقتصادی به طور مستقیم تاثیر بگذارد، یعنی میتواند جاده بکشد. این که بخواهد مدرسه به شکل نوین تاسیس کند که دانشآموزان در آن درس بخوانند و فرآیندی موفقیتآمیز باشد یا خیر، امری است که احتمال موفقیت آن کمتر و دیربازده است. جدیترین، فوریترین و عینیترین تجسم تجدد اما در حوزههای مادی، علمی، اقتصادی و اداری روی میدهد و در حوزه فرهنگی از راه سازمانهای اداری مانند مدارس نوین، دانشگاههای نوین و مراکز تربیت معلم شکل میگیرد. تجدد همچنین در حوزههای اجتماعی، کمتر از حوزههای فرهنگی توفیق میتواند یابد. برای مثال در مساله کشف حجاب یا تغییر لباس، اینها پروژههایی بود که قرار بود به صورت آمرانه انجام شود و البته هیچکدام هم موفق نبود. همچنین تسلط بر حوزه روحانیت، رضا شاه کوشید مانند آتاتورک روحانیت را مواجببگیر دولت کرده، روحانیت را شعبهای از وزارت اوقاف بدل سازد، اما در این کار هم موفق نشد. او کوشید لباسی جدید به تن ایرانیان کند که این دگرگونی هم با توفیقی کمتر روبهرو شد و البته در پروژه کشف حجاب اساسا کامیابی به دست نیاورد. تجدد به این ترتیب در حوزههای اقتصادی، اجرایی، اداری و علمی کاملا مشهود و ملموس است، برای مثال وقتی قرار است جادهای کشیده شود، دستاورد کار مشخص است اما وقتی میخواهید در حوزه فرهنگ کاری به آن شیوه انجام دهید، کمتر موفقیتآمیز میشود یا دیربازده خواهد بود؛ تجددی اینگونه، در حوزههای اجتماعی ممکن است اساسا بازده نداشته باشد، حتی به نتیجه عکس بینجامد.