بدون مقدمه باید درباره وضعیت امروز اقتصاد ایران چند نکته را بیان کنم:
1- فشار سنگین انبوه متقاضیان شغل و ظرفیت محدود اقتصاد برای ایجاد اشتغال در مقیاس موردنیاز، کاهش کمسابقه سطح درآمد خانوارهای شهری و بهویژه روستایی طی سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۲ و دشوار بودن ترمیم این کاهش در بازه زمانی میانمدت، مشکلات صندوقهای بازنشستگی، نظام بانکی، مسائل جدی زیستمحیطی و بحران منابع آب، عمدهترین مسائل یا همان ابرچالشهایی هستند که همچون چسبی غلیظ و قوی به آیندهٔ کشور چسبیدهاند و جز آنکه با تدبیر و صبر و متانت حل شوند راه دیگری ندارند. این در حالی است که حلّال همیشگی مشکلات، یعنی درآمدهای نفتی نیز در وضعیت پررونقی به سر نمیبرد.
2-در حوزهٔ روابط بینالملل، برخلاف سالهای نیمه دوم دهه ۱۹۹۰ و نیمه اول ۲۰۰۰، ازنظر سیاسی فضای جهانی با عدم قطعیتهای بسیاری مواجه شده است و شاید هیچ زمانی را در گذشته نتوان سراغ گرفت که امنیت داخلی طیف گستردهای از کشورهای جهان تا این اندازه به چالش کشیده شده و بهرهگیری از فضای جهانی برای حل مسائل داخلی کشورها تا این اندازه دشوار شده باشد. آمریکا در دوره ترامپ، در حال تبدیلشدن به یک بازیگر برهم زننده قواعد توافق شده جهانی است. ازنظر اقتصادی نیز ازیکطرف پیشبینیهای موجود از رشد اقتصاد چین بیانگر آن است که یک موتور مهم رشد تقاضای جهانی و بخصوص انرژی، در مسیر کُندی حرکت سیر میکند و از طرف دیگر، بعد از بحران مالی ۲۰۰۸، سختگیریها و احتیاطهای بانکی بهشدت افزایش پیداکرده که برای نظام بانکی ما با پیشینه بیاحتیاطیهای زیاد، بسیار محدودکننده است. درمجموع، در مقایسه با ۱۵ تا ۲۰ سال گذشته، فرصتهای بهرهگیری از منابع جهانی بسیار کمتر و نامطمئنتر و تهدیدهای آن بسیار بیشتر و قطعیتر شده است.
3- مسائل منطقهای پیرامون ما مسائلی بسیار جدی همراه با عواقب غیرقابلپیشبینی ازنظر گستره و عمق خشونت ناشی از پدیده داعش و نیز تضادهای روبه رشد منطقهای و تحولات سیاسی مترتب بر آن است.
4- در حوزه اجتماعی، بعد از توقف اشتغالزایی اقتصاد در فاصله زمانی سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲، همزمان با به سن کار رسیدن موج متولدین دهه ۱۳۶۰، مشکلات بزرگی از قبیل به تعویق افتادن سن ازدواج، افسردگی و اعتیاد جوانان، طلاق، جرم و جنایت و بسیاری دیگر از ناهنجاریهای اجتماعی گریبان کشور را گرفته است که همچنان نیز ادامه دارد.
5- در حوزه نظام مدیریتی و اجرایی، ظرف ده سال گذشته به سمت ضعیفترشدنِ این سرمایهٔ مهم و حیاتی حرکت کردهایم. حوادث سیاسی داخلی، جدای از ماهیت و قضاوت در مورد آنها، منجر به ضعیفتر شدن و محدودتر شدن توان مدیریتی کشور شده است. بهگونهای که امروز، پیدا کردن افراد واجد صلاحیت مدیریت ارشد به کاری بسیار دشوار تبدیلشده است. نتیجه آن است که توان حل مشکلات در مسیر مقابل ابعاد مشکلات حرکت کرده است.
6- تصویر موارد ذکرشده در پهنه جغرافیای وسیع و متنوع کشور در استانهای مختلف بهویژه ازنظر فقر و نرخ بیکاری جوانان تحصیلکرده، در کنار مسائلی از قبیل بحران آب و ریزگردها و غیره، متأسفانه بسیار نامتوازن و هشداردهنده است.
خلاصه آنکه هر کارشناسی با یک بررسی اولیه درزمینهٔ مشکلات مختلفِ چندبعدی کشور، بلافاصله به این نتیجه میرسد که مسائلی بزرگ و تعیینکننده بر سر راه آیندهٔ آن قرار گرفته است. ازیکطرف تهدیدهای بیرونی بر فرصتهای آن غلبه کرده و از طرف دیگر، ابعاد مسائل داخلی نیز شرایط دشواری را ایجاد نموده است.
در یک برخورد کاملاً منطقی، اولین نتیجهای که در چنین شرایط پیچیدهای به ذهن میرسد، آن است که حتی اگر قوای مؤثر کشور با انسجام کامل و در فضایی آرام و مسالمتآمیز بهطور کامل و منحصراً بر حل این مشکلات متمرکز شوند، رسیدن به شرایط مطلوب و عبور بدون مسئله از این گردنههای سخت، بسیار دشوار خواهد بود. پیدا کردن راهحلها دشوار است، رسیدن به توافق بر سر آنها دشوارتر و اجرای آنچه بر سر آن توافق میشود از هردو دشوارتر! پس قاعدتاً هیچ اولویتی مهمتر از این نیست که همه متانت و تدبیر داشته باشیم تا بتوانیم از این گذرگاه سخت عبور کنیم.
اما مسئله این است که لزوماً همیشه برخوردها در چارچوب منطقی مورد انتظار شکل نمیگیرد و آنچه امروز در فضای عمومی و در رفتار سیاستمداران کشور مشاهده میکنیم با آنچه به آن نیاز داریم فاصلهای بزرگ دارد. بنابراین شاید بتوان به حداقلهایی که در شرایط موجود ضرورت اجتنابناپذیر قلمداد میشود بسنده کرد و آنهم مواردی را شامل میشود که بیش از آنکه ایجابی باشد سلبی است. شاید ما در مرحلهای هستیم که هنوز هم باید بیشتر به "چه نباید کردها" فکر کنیم.
ازنظر نگارنده مؤثرترین سیاستمداران کشور در سطوح ملی و استانی، این نکته را که خود و مخالفینشان، هردو در یک کشتی قرار دارند کمتر موردتوجه قرار میدهند و اگر حداقلهایی را که متضمن سلامت اولیه کشتی است را فراموش کنند، هم خود و هم مردم صبور و فهیم کشورمان را به ورطه خطر خواهند انداخت. در اینجا درنهایت تواضع، سه رویکرد سلبی را پیشنهاد میکنم که اگر نتواند مبنای کار نیروها و گروههای مؤثر سیاسی قرار گیرد، تداوم وضعیت موجود را بهطورجدی نگرانکننده خواهد کرد.
اول: کینهزدایی از فضای سیاسی
سیاست، بهطور طبیعی عرصه اختلافنظر و واگرایی دیدگاهها است. بنابراین، اصل وجود اختلاف اجتنابناپذیر است. آنچه اهمیت دارد نحوه برخورد با این اختلافات است. اگر اختلافنظر در سیاست، شکل عقیدتی و ارزشی به خود گرفته و هر طرف، خود را در جبهه حق و طرف مقابل را از لشکریان باطل تصور کند، مبارزات سیاسی به خشونت خواهد گرایید و عاقبتی تلخ و ناگوار خواهد داشت. سیاست نه عرصه خصومت بلکه عرصه رقابت است. دو تیم فوتبال که با هم مسابقه میدهند رقیب یکدیگرند نه دشمن هم. مسابقه داور میخواهد و قبل از آن قانون و مقررات. در مسابقات رفتار پرخطر تعریفشده است. ضمن آنکه شکست و پیروزی هم در آن تعریفشده است. دو تیم ورزشی بهقصد نابودی یکدیگر با هم مسابقه نمیدهند. عرصه سیاستورزی در ایران اگر قاعدهمند نشود به سمت خشونت حرکت خواهد کرد. اگر پای خشونت به سیاست باز شود، مشکلات و زخمهایی سرباز میکند که مانند باتلاق، "همه" را خواهد بلعید.
دوم: سیاستزدایی از اقتصاد
سیاستورزان اهل ریسکاند و مخاطرهپذیری جزءِ ذات کار آنها است. در مقابل، بازار و سرمایه بسیار محتاط و گریزان از ریسکهای سیستماتیک است. اقتصاد اگر مستأجر سیاست شد، از آنجا که میداند هر لحظه ممکن است از مالک حکم تخلیه بگیرد دستش به کار نمیرود و تنها به روزمرگی و امور کوتاهمدت بسنده میکند. چیزی که هیچ تناسبی با راهحلهای مربوط به مشکلات بزرگ حال و آیندهٔ کشور ندارد.
سوم: سخنرانیزدایی از سیاستگذاری
شاید کمتر کشوری را بتوان در این جهان پهناور یافت که تا این اندازه سخنرانی در آن اهمیت داشته و اصولاً، خود بهعنوان یکنهاد کارکرد داشته باشد! بسیاری از مطالبی که لازم است در جلسات تصمیمگیری و پشت میزهای سیاستگذاری به بحث گذاشته شود، از طریق تریبونهای مختلف بیان میشود. ادبیات شفاهی و رویکرد مونولوگ، در مقابل فرهنگ مکتوب و رویکرد گفتگو، حجم بزرگی از ارتباطات سیاسی ناکارآمد را در کشور ما اشغال کرده و گویی قرار نیست تغییری در این رویه داده شود.
خلاصه آنکه، آنچه از مردم در پای صندوقهای رأی و در اجتماعات و راهپیماییهای ملی شنیده و دیده میشود، مسالمتجویی، آرامشطلبی، صلحخواهی، امنیتطلبی و عزتمداری و غرور ملی است. اما متأسفانه آنچه از تریبونها و سخنرانیها شنیده میشود، دعوا و کینهتوزی و بهکارگیری زبان غیرمسالمتآمیز برای بیان مطالبی است که بیان آنها در تریبونهای عمومی ضرورتی ندارد و نه تنها در جهت حل مشکلات کارساز نیست بلکه با ایجاد تشتت در ذهن فعال جامعه، مشکلی دیگر بر مشکلات قبلی میافزاید. در چنین فضایی، اعتماد به سیاستگزار و اطمینان به آینده از کشور رخت برمیبندد و اگر چنین شد، زبان نگارنده از بیان عواقب آن قاصر است.
پایان کلام؛ وقت آن است که همه قوای مؤثر در اداره کشور، در جهت حل مشکلات اصلی و احتراز از حاشیهها تلاش کنند و به تعبیر برگرفته از حافظ لسانالغیب، "دستبهکاری زنند که غصه سرآید".