اقتصاد ایران به کدام سمتوسو میرود؛ این اقتصاد تنه به مکاتب و رویههای سوسیالیستی میزند یا با نظام لیبرالیستی همسویی دارد؟ از پیروزی انقلاب اسلامی تا پایان سال 1367، اقتصاد ایران با شرایط جنگی اداره میشد و مثل هر اقتصاد دیگری شرایط جنگ بر آن حاکم بود. در این دوره بخشی از جناح راست یا اصولگرایان فعلی، در مقابل برنامه اقتصادی مقاومت نشان دادند و از همان دوره کژکارکردیهای نهادی را بنیاد نهادند؛ نهادهای ناقد شکل گرفتند و اجاز ندادند برنامه اول توسعه تصویب شود و نهاد پایه به سامان برسد. شاید از همین دوران مفهوم اقتصاد توسعه همراه با کژکارکردهایی در جامعه شکل گرفت؛ طوری که یک اقتصاد با منابع غنی خود دچار نفرین مدیریت شد نه نفرین منابع. در دوران جنگ همه اقتصادها، مثل اقتصاد انگلستان در جنگ جهانی دوم، به رویه سوسیالیستی اداره میشود. در انگلستان آن دوره شخصی مثل آلک نو حضور داشت که مبدع سوسیالیسم بازار با تعریف جدید و متفاوت از تعریف اسکار لانگ بود که بعدها الگوی اقتصاد چین شد.
برخی برای اثبات یا منافعی که در کژکارکردی نهادی دارند یا دچار کژفهمی از اقتصاد و موقعیت اجتماعی-سیاسی کشور هستند، اقتصاد دهه اول انقلاب را اقتصاد سوسیالیستی میخوانند، درحالیکه این اقتصاد، اقتصاد جنگی بود. ولی در همان اقتصاد جنگی عدهای با مقاومت دربرابر برنامهریزی که آن را ضد اعتقادی خواندند، سبب شدند اقتصاد کژکارکرد شود؛ طوریکه میتوانست بنیادی برای اقتصاد توسعه ایران قرار شود.
کژکارکردی اقتصادی یعنی در اقتصاد کشورهای سرمایهداری دورههایی چون دوره «رفاه» داریم که در آن با غلبه «برنامه» مواجه هستیم. دوره تاچر از دهه 1970-1980 غلبه بازار وجود دارد؛ اما در آنجا نهادها کژکارکرد و گسیخته نیستند، بلکه مجموعه کاملی از خود اقتصاد تا مشارکت اجتماعی و سیاسی و مجموعه سیاستهای اجتماعی در بخشهای مختلف مجموعه هماهنگی را تشکیل میدهند. اما در دوره کژکارکردی مجموعه این نظام نمیتواند بازتولید گسترده اقتصادی و حداقل رفاه اجتماعی را فراهم کند. نهادهای کژکارکرد در این دوره در خدمت رانتجویی قرار میگیرد.
بعد از پایان جنگ، دوره سازندگی آغاز میشود، اما سازندگی نمیتواند با نهاد کژکارکرد ادامه یابد، اگرچه نیت برنامهریزان، جریان سیاسی و سیاستگذاران چیزی جز «توسعه و سازندگی» نبوده است. این سیاست بسیار شتابزده و با «منیت» بالا گمان کرد که یکشبه میتواند نظام اقتصاد را درک کند ولی بسیاری از آنها تکنوکرات بودند نه اقتصاددان و افرادی مثل دکتر حسین عظیمی را از سازمان برنامه و بودجه راندند. به این ترتیب با دانش سطحی در اداره اقتصاد ما حاکم شد. این لیبرالیسم نبود. وقتی در دوره تاچر، نئولیبرالیسم حاکم میشود این سیستم نهاد یا شیوه انتظامبخش اقتصاد دوره پساصنعتی را با خود دارد، این دستگاه منتظم مدتها رشد بالای اقتصادی را برای آنها به ارمغان میآورد و در مقابل سیستم برنامهریزی دولتی هم آنها را موفق کرده بود.
این شیوه انتظامبخش کشورمرکزی را کسی نمیتواند با گرتهبرداری و رونگاری یا کپیبرداری ناقص در اقتصاد ایران حاکم کند. آنکسانی که خود را اقتصاددان لیبرال نامیدند با شیوه رایج در کشورمرکزی خواستند اقتصاد ایران به توسعه برسد و این هم همان کژکارکردیهایی بود که با ابتذال دانش برمیگردد.
اقتصاد توسعه یعنی در کشور پیرامونی چگونه قواعد اقتصادی همراه با مقولات اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شود. اما در ایران به مقوله اجتماعی توجه نکردند. اقتصاددانهای توسعه هیچکدام به گرتهبرداری معتقد نیستند؛ از امریکایی طرفدار بازار چون روسو تا کسانی چون پل باران و آمار تیا سن هیچکدام رونگاری از یک الگو برای الگو دیگری تجویز نمیکنند. با گرتهبرداری سطح گفتمان در اقتصاد ایران تنزل پیدا کرد؛ اینکه بازار خوب است یا برنامه؟! هنوز هم این گفتوگوها ادامه دارد که برنامه به درد اقتصاد ایران نمیخورد.
این رونگاریهای کوچک اقتصاد توسعه به همراه ندارد. این اقتصاد نه با رویه سوسیالیستی اداره میشود نه با رویه لیبرالی و نئولیبرالی. واژگان اقتصاد توسعه مشخص است و روی آن اقتصاددانهای دنیا کار کردهاند. مثلا یکی از این اصطلاحهاpast dependency یا وابستگی به مسیر است؛ توسعه امری نیست که به تاریخ وابسته نباشد؛ نمیتوان تغییرات زیستبومی را در امر توسعه نادیده گرفت ولی باید به تغییرات در طول مسیر هم توجه داشت؛ این بیاعتنایی به قواعد محیط طبیعی و اجتماعی خود آفت توسعه است. این همان وابستگی به مسیر است، بدون در نظر گرفتن تاریخ، موقعیت و سطح توسعه از دانش توسعه استفاده کنند. اگرچه عدهای نوآوری را با نوگویی و رونگاری اشتباه میگیرند. نوآوری معمول کردن دانش نو، فرآیند و محصول است ولی نوگویی اقتباس سطحی از دانش نو است. در جایی که مطبوعات و نقد آزاد پرهزینه است این کجفهمیها معمول شده است. نوآوری در روشها بهرهوری را بالا میبرد. آنچه در ایران رایج است علم اقتصاد توسعه نیست و در پشت این عده، معدودی رانتجو، در پشت پرده جهل آویخته شده، عدهای هر انتقادی را علیه خود به «سوسیالیسم» تعبیر میکنند و در مقابل عدهای خود آنها را به «لیبرالیسم» متهم میکنند. سندرز خود را در امریکا سوسیالیست مینامد و این در زبان وزرای ما به اهانت تبدیل شده است. مرام اشتراکی با سامان دادن به لجامگسیختگی بازار در همه امور تفاوت دارد؛ آیا همه کسانی که در اقتصاد جایزه میگیرند و درباره دست نامرئی بازار در اقتصاد میگویند سوسیالیست هستند؟ نظام اقتصادی ما نه سوسیالیسم را درست میشناسد و نه لیبرالیسم را. ابتذالی بر دانش اقتصاد حاکم شده است که اجازه نمیدهد تئوریها و مکاتب توسعه به دور از حبها و بغضها شناخته شود.
کسانی که این ابتذال را دامن میزنند راه را برای حضور و ظهور پوپولیسم هموار میکنند؛ در غیبت عدالت اجتماعی، پوپولیستها از این مفاهیم سوءاستفاده خواهند کرد؛ بهکار بردن این مفاهیم، الهام گرفتن آنها از چپ نیست، بلکه سوءاستفاده از چپ است. برای داشتن کالای جهانپیما، دانش جهانپیما، باید به نوآوری و دانش روز توسعه اهمیت داد. اما این انشای «علم بهتر است یا ثروت؟ سوسیالیسم بهتر است یا لیبرالیسم؟» همان رایج شدن گفتمان نازلی است که از دل این گفتمان توسعه و رفاه ممکن نیست. اقتصاد توسعه، اقتصاد واقعی است و روی جامعه و دقایق تاریخی و توسعه جامعه مینشیند و این جز با شناخت درست و نقد واقعی نه انتزاعی ممکن نیست. وقتی نهادها ناقص و کژکارکرد باشد از دل این کژکارکردی نه سوسیالیسم ممکن است نه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم. در نبود نهادهای کارآمد، همه راهکارهای توسعه یک قطعه است در شنزار.
باید نهادهای رقابتی در اقتصاد برپا بشود تا بخشی از اقتصاد به بازار سپرده شود؛ رقابت مرحلهبندی دارد و بدون توجه به زیرساخت سخت و زیرساخت نرم، مرحله بعدی که رقابتی شدن است انجام نمیشود. بدون توجه به ساختارها هیچ توسعهای ممکن نخواهد بود. اقتصاددانها و سیاستگذاران اقتصادی باید با هم توافق کنند و این همان مبانی اقتصاد توسعه است؛ با ایدئولوژیگرایی، وفاق ممکن نیست. برای وفاق کارل مارکس و آدام اسمیت از گور برنمیخیزند، باید نزاع را برای حرکت پایه با توافق حل کرد؛ همه طیفهای اقتصاد توسعه باید در این توافق حضور داشته باشند.