علاءالدین میرمحمدصادقی و حکایت یک زندگی وقف انقلاب

رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت درگذشت سیدعلاءالدین میرمحمدصادقی، از مؤسسین و اعضای هیئت‌های مؤتلفه اسلامی و خیّرین برجسته کشور در یادداشتی، زندگی مبارزاتی آن مرحوم را مرور کرده است.
تاریخ: 02 دی 1403
شناسه: 72465

شاید شنیدن نام سید علاء میرمحمدصادقی برای بسیاری که او را می‌شناسند، همراه است با خاطره‌ای شیرین از یک گره‌گشایی یا اقدام خیر. اما این گره‌گشایی تنها در حوزه زندگی روزمره هم‌وطنانش نبود، او برای انقلاب اسلامی نیز دغدغه گره‌گشایی داشت. در پس متانت و وقار مردی که آرام سخن می‌گفت و لهجه شیرین اصفهانی بر جاذبه گفت‌وگو با او می‌افزود، غوغایی از خاطرات مبارزه و مقاومت موج می‌زد که بسیاری از آن بی‌خبر بودند.

مبارزه ارثی از خانواده

او متولد ۱۳۱۰ بود؛ یعنی سه سال پس از اجرای «قانون لباس متحدالشکل» و همین اولین خاطراتش از مبارزه پدرش با رضاشاه را شکل داده بود: «پدرم، کمال الدین میر محمد صادقی، روحانی بود، اما پس از اتفاقاتی که در دوران حکومت پهلوی اول رخ داد لباس روحانیت را به اجبار از تن بیرون آورد و دیگر لباس روحانیت بر تن نکرد. این اتفاق خود آغاز دوره‌ای جدید در زندگی ما بود و سبب افسردگی پدرم شد... حتی درگیری مختصری هم با حکومت داشتند که به خاطر آن، ایادی پهلوی مدتی ایشان را به زندان بردند.»(۱)

البته این تنها یادگار او از آن دوران نیست. با هربار شنیدن نام خود نیز سودای مبارزه در دلش زبانه می‌کشید: «فشارهای سیاسی دوران رضاخان از مقابله با اعتقادات مذهبی مردم حتی به رسوم و قواعد نام گذاری هم کشیده شد. پدرم برای نامگذاری فرزندان خانواده هم گرفتار همین سرکوبها شد. در آن زمان با قراردادن کلمه دین به عنوان پسوند نام مخالفت می‌کردند. در شناسنامه من هم این تغییر و حذف پسوند دین صورت گرفته است. نام من در شناسنامه علاء ذکر شد، درحالی که نام کامل من علاءالدین است.» اولین خاطره مبارزه انگیز او که مستقیم شاهد آن بوده است به پنج یا شش سالگیش باز می‌گشت. روزی که مادرش تحت تعقیب یک پاسبان قرار می‌گیرد تا او را مجبور به کشف حجاب کند؛ اما برغم موفقیت مادر در فرار و رسیدن به منزل، فرزند او سقط می‌شود و مادر نیز همچون پدر دچار انزوا و افسردگی می‌شود.(۲)

او پس از سقوط رضاشاه و در دوره نوجوانی کار تشکیلاتی را از اصفهان آغاز کرد و عضو انجمن تبلیغات اسلامی اصفهان شد: «به دلیل روحیه ضد حکومتی، در جلسات حاج آقا ضیاء علامه شرکت می‌کردم. در جلسات ایشان افراد سرشناسی حاضر می‌شدند.» از جمله آنها آیت‌الله خادمی بود و حتی او برای نخستین‌بار، شهید بهشتی را در همین جمع دید.

میرمحمدصادقی در ادامه همین مسیر به مرور وارد مبارزات ملّی شدن صنعت نفت شد: «ما در اصفهان آرم‌هایی حک کردیم که روی این آرم‌ها نوشته بود که صنعت نفت باید ملّی شود و سعی می‌کردیم این را در بازار و محل‌های به افراد بدهیم تا روی سینه خودشان نصب کنند و من خودم هم یکی از این آرم‌ها را به سینه زده بودم.» او از سال ۱۳۲۶ به تهران رفت و آمد داشت و با رهنمود اساتید خود به آیت‌الله کاشانی علاقه‌مند شده بود؛ اما با فوت پدر در سال ۱۳۲۹ و تغییر شرایط، به مرور ترجیح داد به طور کامل به تهران برود: «فروردین سال ۳۱، من دیگر به تهران هجرت کردم... البته در اصفهان جلساتی بود و جمعیتهایی بودند تا زمانی هم که به تهران آمدم، ما با آنها ارتباطاتی داشتیم من جمله یک مجمعی بود مجمع مسلمانان مجاهد که در کنار آن انجمن تبلیغات اسلامی در اصفهان فعال بود.» (۳)

پنجره تهران به سوی سیاست

حضور سیاسی او در تهران بیشتر شد، از تلاش برای رد اعتبارنامه نمایندگان ضد نهضت که در مجلس شانزدهم نامشان به عنوان منتخب اعلام شده بود تا حضور در قیام با حکم جهادی آیت‌الله کاشانی: «۳۰ تیر ... نزدیک منزل مرحوم آیت‌الله کاشانی آمدیم بعد در هنگام برگشتن، در سه راه ژاله یک موتور سواری شروع به تیر انداختن به ما کرد و بالاخره تیر از بغل گوش من رد شد و به من اصابت نکرد. ولی عده زیادی آنجا کشته شدند.» (۴)

این تجربه‌ها او را به اجتماعاتی جدید کشاند. «در بازار با گروهی از دوستان ارتباطاتی داشتیم و در مورد مسائل سیاسی تبادل نظر می‌کردیم. از جمله به یاد می‌آورم که آقایان محمود میرفندرسکی، علی حبیب اللهیان، عزت الله خلیلی، مرتضوی، مهدی بهادران و اسدالله بادامچیان (که ایشان در آن روزها خیلی جوان بودند) در این بحث‌ها شرکت می‌کردند. این جلسات منحصر به دیدارهای معمولی در منازل یکدیگر نبود و با علما هم ارتباط داشتیم. یکی از اولین علمایی که با او ارتباط برقرار کردیم، مرحوم آقای مطهری بود. ایشان در تهران منبرهای بسیاری می‌رفتند و ما در جلسات ایشان حضور داشتیم. ایشان در یکی از همین جلسات به من توصیه کردند که به دیدار آقای بهشتی برویم. این توصیه آقای مطهری باعث شد تا ما وارد مرحله تازه‌ای از فعالیت شویم.» (۵) او که خاطره دیدار اصفهان با خطیب مدعو از قم را به یاد داشت، تجربه جدیدی با شهید بهشتی را آغاز کرد. «دیگر با جوانی کم سن و سال مواجه نبودیم.» از سال ۱۳۳۹ جلسات او و دوستانش با شهید بهشتی به صورت منظم در صبح‌های جمعه برگزار می‌شد و از همین مسیر بعد از ارتحال آیت‌الله بروجردی، با «حاج آقا روح‌الله» به عنوان مرجع آشنا شد. «هفته‌ها سپری شد تا ما و آقای بهشتی شناخت بهتری از یکدیگر پیدا کنیم. تا روزی مرحوم بهشتی به صراحت ما را مورد پرسشی قرار دادند. این دیدار تعیین کننده‌ترین دیدار گروه ما با آقای بهشتی بود. ایشان بدون مقدمه پرسید آیا شما حکومت اسلامی می‌خواهید؟ همه در ذهن برای مبارزه با حکومت به جلسات می‌آمدند، ولی کسی تا پیش از این چنین موضوعی را مطرح نکرده بود. بازاریان تصوری از مبارزه داشتند، ولی شاید برای طرح چنین موضوعی آمادگی لازم را نداشتند. آقای بهشتی ناگهان بحث را پیش کشیدند. پرسیدند اگر حکومت اسلامی در جامعه می‌خواهید چه کارهایی باید انجام دهید. قرار شد هرکس نظر بدهد. نظرات گوناگونی هم ابراز شد.»(۶)

آغاز مبارزات در نهضت امام

این جلسات همراه شد با ارتباط بیشتر با امام خمینی رحمه‌الله، مرجعی که بیش از دیگران اعلامیه‌های مبارزه داشت. رابط این گروه با امام، مهدی بهادران بود؛ اما گاهی هم میرمحمدصادقی به حضور امام می‌رفت. تا روزی که امام آنها را به ائتلاف با دو گروه دیگری که از تهران با ایشان در ارتباط بودند، دعوت کرد. «از آنجا که امام فرموده بودند شما بروید ائتلاف کنید، به پیشنهاد شهید مهدی عراقی، به پیروی از امام اسم‌مان را هیئت‌های مؤتلفه اسلامی گذاشتیم. بنابراین، این اسم فلسفه خودش را داشت. ما هرکدام گروه جدایی بودیم که به فرمان امام متحد شده بودیم.» (۷)

مبارزات او در این دوره، بیشتر در چارچوب همان خط اصلی نهضت امام، یعنی آگاهی‌افزایی عمومی بود. حتی زمانی که به دلیل اجرای حکم اعدام انقلابی با تکیه بر فتوای برخی علما از سوی شاخه مسلحانه مؤتلفه، او خود را در معرض دستگیری دید و مخفیانه عازم نجف شد، با خود حجمی از اعلامیه را نیز برد. چند روزی از حضورش در نجف گذشته بود که از رادیو شنید حکم تعداد زیادی از همرزمانش صادر شده است. «ظاهراً یازده نفر بودند. آقای عراقی و بخارایی و آقای امانی و نیک‌نژادی و صفار هرندی و عسکراولادی و آقای انواری و ... که در دادگاه بدوی نظامی اینها همه محکوم به اعدام شدند... لذا منزل مرحوم آیت‌الله خویی رفتم. ایشان خیلی ناراحت شدند و یک تلگرافی برای هویدا نوشتند که تازه نخست وزیر شده بود که اینها باید حتماً آزاد بشوند و به چه مناسبت همچنین کاری در کشور اسلامی می‌کنید؟ تلگراف را خود من مخابره کردم ... بعد آقای خویی گفتند که البته من تلگراف دادم ولیکن خوب آقای حکیم باید یک اقدامی بکنند.» او با داماد آیت‌الله حکیم سوابقی داشت. به محضر آیت‌الله حکیم رفت و به ایشان معرفی شد. «وقتی من گفتم من میرمحمدصادقی هستم، یک عالمی هم که من او را نمی‌شناختم، باز به آقای حکیم گفت که اینها از خانواده خیلی بزرگی هستند و از خانواده مرحوم میرسیدحسن مدرس، استاد المجتهدین هستند و طوری شد آقای حکیم از آن پس به من خیلی محبت کردند... آقای انواری هم در میان اعدامی‌ها قرار داشتند که اتفاقاً آقای حکیم با ایشان هم آشنا بودند. آقای حکیم وقتی نام ایشان را شنیدند، بسیار متأثر شدند. گفتند باید کاری کرد.» آیت‌الله حکیم به آیت‌الله میرزا احمد آشتیانی از علمای شاخص تهران تلگرام تندی می‌زند که سران دولت ایران باید از سرنوشت مسئولین کشورهای همجوارشان عبرت بگیرند و به به کودتای عبدالکریم قاسم علیه ملک فیصل، شاه عراق اشاره می‌کند و می‌خواهد همه این مسلمانان که دستگیر کرده‌اید، منجمله شیخ الانواری را آزاد کنید. هرچند شاه در مقابل پیام میرزا احمد آشتیانی و انتقال نظر آیت‌الله حکیم، جواب می‌دهد که «انواری گفته بوده است شاه را باید کشت.» اما فشارهای نجف، قم و تهران اثر می‌کند و سرانجام محکومین به اعدام طی دو مرحله به چهار نفر کاهش می‌یابد. «چند روز پس از صدور حکم، هر چهار نفر اعدام شدند تا فرصت دیگری برای رایزنی باقی نمانده باشد.»(۸)

 گره‌گشایی اقتصادی به‌مثابه مبارزه

اما دو سال قبل از این ماجرا، او میدان متفاوتی برای مبارزه را خالی از سرباز یافت و برای خود تکلیف بیشتری در این حوزه احساس کرد، تکلیفی که تا آخر عمر خود را رهین آن قرار داد. مبارزه نیاز به پشتیبانی مالی داشت و باید برای تأمین مالی آن، افرادی خطر می‌کردند. «پس از ماجرای فیضیه [در دوم فروردین ۱۳۴۲] احساس شد حوزه به کمکهای مالی تازه‌ای نیاز دارد. مؤتلفه اسلامی پیش قدم شد تا از بازار این کمک‌های مالی را جمع آوری کند. قرار شد حساب بانکی باز کنیم تا افراد کمک‌هایشان را به آن حساب بریزند. ما در تمام بازار افراد را تشویق می‌کردیم تا به این حساب پولی واریز کنند این کار به لحاظ امنیتی مشکلاتی داشت، چرا که بانک هر روز گزارش می‌داد که مثلاً هزار نفر به این حساب پول واریز کرده‌اند.»(۹)

او در این راه خودش هم هزینه‌های بسیاری کرد اما میانداری او برای تجمیع کمک‌ها که همراه با خطر بازداشت بود، اثر بیشتری داشت. خاصه آنکه خاطر کمک‌کنندگان از عدم افشای نام‌شان آسوده بود. این نوع مبارزه را در سالهای بعد هم ادامه داد. بعد از آرام گرفتن اوضاع در ایران به تهران بازگشت. او با توصیه شهید بهشتی، که به دلیل آنکه امام او را نماینده خود در غیاب معرفی کرده بود، برایش حجت شرعی داشت؛ ترجیح داد در زمان تبعید امام از طریق فرهنگی مسیر مبارزه را ادامه داده و با تأسیس صندوق‌های قرض‌الحسنه و همچنین مدرسه‌سازی به فرهنگ‌سازی و تربیت افراد بپردازد.

«انگیزه تأسیس صندوق‌های قرض الحسنه از سال ۱۳۴۶ بین مردم ایجاد شد. مبدأ تشکیل صندوق‌ها این بود که در آن زمان خفقان فوق‌العاده شدیدی در مسائل اجتماعی وجود داشت. در عین حال مردم اجازه فعالیت‌های سیاسی نداشتند. دولت و ساواک کاملاً بر حرکات مردم مسلط بودند و از هر تحرک و تجمعی در جامعه جلوگیری می‌کردند. این در حالی بود که گروهی از مردم مایل بودند حرکات اجتماعی داشته باشند.»(۱۰) این صندوق‌ها توسط گروهی از مبارزان متدین آغاز به کار کرد تا هم از مشکلات مالی مردم گره‌گشایی کند و هم امکان حمایت از مبارزین را داشته باشد. او و چند نفر دیگر پشتوانه صندوق بودند تا در زمانی که یکی از سپرده گذاران برای دریافت پولش مراجعه می‌کند و آن پول به دلیل وام در صندوق موجود نیست، اختلالی در استرداد وجه ودیعه‌گذار پدید نیاید.

او با رهنمود شهید بهشتی، گام دیگری را هم برداشت و به حمایت از مدارسی پرداخت که به تربیت اسلامی می‌پرداختند. مدارسی همچون علوی، نیکان، فخریه، روزبه، علوی اسلامی و… که در میان همه آنها، مدرسه رفاه شاخص‌تر بود. از یک جهت به دلیل اختصاص فضایی اسلامی برای تربیت دختران و از سوی دیگر، به دلیل تمرکز همفکران او در این مدرسه که به مدیریت شهیدان رجایی و باهنر اداره می‌شد و این مدرسه برخلاف برخی دیگر، رویکرد مبارزاتی نیز داشت.

 اصرار بر کتمان کمک‌ها

حمایت‌های مالی او از مبارزه اغلب بدون نشان باقی ماند و او تمایلی به افشای آن نداشت. حتی پس از آنکه مطبوعات مطالب متناقضی از بیمه هواپیمای امام نوشتند که برخی موجب سوء استفاده شد و توضیح آن ماجرا ضرورت یافت، او در پاسخ به خبرنگاری که از جزئیات آن می‌پرسید گفت: « پیروزی انقلاب آن‌قدر در خود مسائل و جریانات مهم داشته است که این اتفاق جزیی برای آن زمان به حساب می‌آید. به جای این سؤال می‌توانید دلایل پیروزی انقلاب، رسیدن پیغام انقلاب به دنیا و... جستجو کنید.»

این گفتگو درباره مقطعی است که پرواز امام بارها به تعویق افتاده بود و وقتی پرواز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ قطعی شد، شرکت‌های بیمه فرانسه به دلیل احتمال بالای حادثه برای هواپیمایی که قرار بود رهبر انقلاب اسلامی را به ایران منتقل کند، حاضر به عقد قرارداد نشده و از این کار طفره رفتند. او وقتی چنین گرهی را در کار مبارزه می‌بیند، طبق آنچه برخی مطبوعات نوشتند چکی با مبلغ دو میلیون دلار صادر می‌کند تا در صورتی که مشکلی پیش بیاید، چک مذکور را در اِزای ضرر و زیانشان بردارند. او در پاسخ به سماجت آن خبرنگار که سعی بر ارزیابی این خبر داشت و از مبلغ چک می‌پرسید، با خنده گفت «حالا شما مگر سؤال‌های دیگری ندارید؟» و نهایت پاسخی که داد فاقد جزئیات از رقم چک بود: «آن زمان من به آیت‌الله بهشتی گفته بودم که حاضرم تمام دارایی‌هایم را بدهم تا هواپیمای امام خمینی در تهران بنشیند.»(۱۱)

او در روزهای اوج انقلاب اسلامی به همراه جمعی از بازاریان برای تأمین هزینه‌های ستاد نوفل‌لوشاتو و کمیته استقبال از حضرت امام می‌کوشید و مسئول کمیته تنظیم اعتصابات بود و پس از انقلاب اسلامی نیز در شئون مختلف تلاش برای گره‌گشایی اقتصادی از انقلاب نوپا را ادامه داد. اگرچه در اغلب موارد، اقدامات حاصل مشارکت جمعی بود اما او شانه زیر بار می‌داد و محور می‌شد.

این تجربه حمایت از مبارزات، او را به شناختی نو از امکان هم‌افزایی مردمی رساند که وقتی در ۲۸ دیماه ۱۳۹۵ همراه با آن حلقه قدیمی به دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی شتافت، از آمادگی برای تکرار آن الگو برای شکل‌گیری اقتصاد مقاومتی در حوزه مشاوره و اجرا و رصد اقتصادی خبر داد.[۱۲]

 مأموریتی از سوی امام

انتقال امام خمینی (ره) از مدرسه رفاه به مدرسه علوی که فضای بهتری برای فعالیت امام در روزهای پرشور پس از بازگشت داشت، با حضور او ممکن شده بود و در همان ایام بود که اولین و آخرین مأموریت رسمی خود را پذیرفت. او با حکم امام یکی از اعضای اتاق بازرگانی ایران شد تا آن را احیا کند و تا وقتی که توان داشت، بر آن عهد خود ایستاد و ضمن حضور در جمع‌های حمایتی یا مشورتی گوناگون در نهادها، هیچ سمت اجرایی دیگری را نپذیرفت. او حتی مسئولیت وزارت بازرگانی که شهید رجایی پیشنهاد کرد را نیز نپذیرفت. «گفتم علاقه‌ای به حضور در ادارات دولتی ندارم و از سوی دیگر با شناختی که بنی‌صدر از من دارد، محال است که با این انتخاب موافقت کند.»(۱۳)

البته مسئولیت او در اتاق بازرگانی جایگاه متفاوتی از امروز داشت و وظایف متعددی بر دوش: «از مسائل کارگری گرفته تا رسیدگی به اوضاع کارخانه‌ها و واحدهای تولیدی. در آن زمان دولت موقت هم خیلی پا نگرفته، به همین دلیل شورای انقلاب وظیفه رسیدگی به اموروزارتخانه بازرگانی را هم به عهده اتاق بازرگانی گذاشت. در آن زمان کارهای زیادی نیز بر زمین مانده بود و کارخانه‌ها مواد اولیه برای تولید نداشتند و برخی از واحدهای تولیدی نیز با فرار مدیران آن بی‌سرپرست مانده بودند. بنابراین ما در اتاق بازرگانی دست به کار شدیم و با وام‌هایی که از بانک مرکزی برای تهیه مواد اولیه کارخانه‌ها گرفتیم چرخ تولید در واحدهای صنعتی به گردش درآمد. در واقع اتاق بازرگانی، نقش مهمی در رتق و فتق امور جاری داشت.» (۱۴)

 آرزوی ناکام

او در حوزه بخش خصوصی نیز اقدامات بسیاری داشت. اولین آن تلاش برای تأسیس آرزوی دیرینی بود که ایده صندوق‌های قرض‌الحسنه را ایجاد کرده بود. او و همفکرانش آمادگی خود را برای تأسیس بانک اسلامی، اعلام کردند و با حمایت شهیدان بهشتی و مطهری مواجه شدند. امام هم ضمن صدور اجازه چنین اقدامی، قبول کردند که اولین حساب به نام خودشان باشد. اما «کارها داشت سامان می‌گرفت و مقدمات تأسیس بانک اسلامی با سرمایه اولیه فراهم شده بود که دولت موقت اعلام کرد، بخش خصوصی حق تصدی این کارها ندارد.» آن‌ها کوتاه نیامدند و سراغ امام رفتند. «امام فرمودند این بانک استثنا است زیرا قرار بود که بانک اسلامی فعالیت غیرربوی بکند.» نظر شورای انقلاب این بود که دولت را نباید تحت فشار گذاشت، شهید بهشتی از آنها خواست که از موضع‌شان کوتاه بیایند و آن ایده به «سازمان اقتصاد اسلامی» تقلیل یافت. «اما معتقدم اگر مطابق نظر امام عمل می‌شد و بانکداری اسلامی غیرربوی توسعه می‌یافت، وضع بانکداری ما خیلی بهتر از این بود.» (۱۵)

بانک اسلامی او اگرچه محقق نشد، اما او سال‌ها در «سازمان اقتصاد اسلامی» به حمایت از نزدیک به هزار صندوق قرض‌الحسنه مردمی پرداخت.

 کارآفرینی بخشی از مبارزه

او از حامیان تأسیس شرکت لعاب قائمیان بود که همانطور که احمد احمد در خاطراتش اشاره کرده است(۱۶)، نقش محوری در ایجاد اشتغال برای مبارزینی داشت که از زندان آزاد می‌شدند و به همین دلیل، نمی‌توانستند شغلی بیابند. او در بیان این موضوع هم خود را کمرنگ می‌کند «رویه آقای بهشتی این گونه بود که به تمام بخش‌های زندگی افراد توجه داشتند. یعنی اگر احساس می‌کرد گروهی از مبارزان به لحاظ اقتصادی شرایط خوبی ندارند، دیگران را مجاب می‌کرد که با ایجاد اشتغال به این افراد کمک کنند. ... بعد از این توصیه گروهی از دوستان کارخانهٔ لعاب قائم را راه اندازی کردند.» (۱۷)

این مشی او بعد از انقلاب اسلامی، با توجه به رفع موانعی که رژیم شاه برای انقلابیون ایجاد می‌کرد، توسعه یافت. علاءالدین میرمحمدصادقی اگرچه با فعالیت‌های اقتصادی خود همچون تأسیس کارخانه‌های متعدد گچ و سیمان، شخصاً کارآفرین بود اما نقش حمایتی او پس از انقلاب از کارآفرینان، اهمیت حیاتی‌تری داشت. هرچند این مسیر هم بدون چالش نبود. آنچنان که برخی کارآفرینان و صنعتگران در این روزها در رثای او با اشاره به غلبه ادبیات چپ توسط برخی گروه‌ها در ابتدای انقلاب اشاره می‌کنند که موجب می‌شد این فعالیت‌ها دشمنانه تلقی شود و با دشنام‌هایی همچون زالوصفت، بیگانه‌پرست و ... همراه شود و می‌گویند او در اتاق بازرگانی، صنایع و معادن ایران در حمایت از کارآفرینان سینه سپر کرد و نقش ویژه‌ای در حمایت از گروه‌های مختلف کارآفرین داشت.(۱۸)

رها از ساختارزدگی

اما به درستی گفته‌اند که شهرت او بیش از آنکه به سیاست یا اقتصاد مربوط باشد، به امور فرهنگی و خیریه گره خورده است. او که روح تشکیلاتی داشت؛ در کنار تأسیس صندوق‌های قرض‌الحسنه در سراسر ایران، تأسیس بیش از یکصد مدرسه، سازمان تجهیز مدارس، مشارکت در تأسیس دانشگاه امام صادق (علیه السلام) و ... در استیلای ساختارها محدود نماند و از اقدامات فردی خودداری نمی‌کرد. هرجا کار خیری در میان بود، پا پیش می‌گذاشت. او در خیریه‌های بسیاری فعال بود و در هرجا حضور داشت، برکاتش جاری بود. به عنوان نمونه یکی از دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیه السلام) می‌گوید: «سال ۸۳ یا ۸۴ بود، آیت‌الله مهدوی کنی در نماز اعلام کردند هر کس بخواهد ازدواج کند، آقایان اعتمادیان و میرمحمدصادقی ۵ میلیون وام بلاعوض می‌دهد. مبلغی که آن زمان واقعاً کارگشا و مشوق ازدواج بود.»

منابع:
۱)  پنجره‌ای به گذشته: خاطرات علاء الدین میر محمد صادقی، بهراد مهرجو و متین غفاریان، نشر کارآفرین، تهران: ۱۳۹۱، ص ۱۶

۲) همان، ص ۲۰ تا ۲۲

۳) مصاحبه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با علاء میرمحمد صادقی جلسه: ۳ شماره پرونده: ۱۲۲۳۴

۴) همان

۵) ره‌نشان؛ شهید محمد صادق امانی به روایت یاران، محمد مهدی اسلامی، انتشارات ایران، تهران: ۱۴۰۳، ص ۱۲۰

۶) همان، ص ۱۲۲

۷)  همان، ص ۱۲۴

۸)  پنجره‌ای به گذشته، ص ۱۰۸ و سایت بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید آیت‌الله دکتر بهشتی، خاطره با کد ۸۷۹۰

۹) بازار تهران: تحولات سیاسی و انقلابی، ایمان حسین قزل ایاق، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران: ۱۴۰۱، ص ۱۵۶

۱۰) گفتگو با روزنامه شرق، ۹ مرداد ۱۳۸۵

۱۱)  خبرگزاری تسنیم، ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، خبر شماره ۷۶۰۰۵۶

۱۲  https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=35421

۱۳)  پنجره‌ای به گذشته، ص ۱۷۲

۱۴) مصاحبه با روزنامه قدس، ۱۹ بهمن ۱۳۹۰

۱۵) همان

۱۶)  خاطرات احمد احمد، محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر، تهران: ۱۳۸۵، ص ۲۸۷

۱۷) پنجره‌ای به گذشته، ص ۹۷

۱۸) یادداشت‌های متعدد منتشره پس از درگذشت در سایت اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران.

در همین رابطه