رضا منصوری؛ استاد فیزیک دانشگاه صنعتی شریف
تورم دانشجو و دانشگاه در چند دههٔ اخیر، بدون رشد متناسب هیئتعلمی و نیازسنجی و آیندهنگری برای کشور، و بدون شروع گفتمانی پیرامون مفهوم علم و نهاد دانشگاه در جامعهٔ مدرن و ارتباط آن با نیاز کشور به حبابی تبدیلشده که صدای ترکیدن آن میآید: تورمی بیش از تحمل جامعه در همهٔ شئون دانشگاهی، سالی یکمیلیون دانشآموختهٔ جویای کار، سالی 350 هزار کارشناسارشد جویای کار، و سالی 25 هزار دکتری جویای مقام استادی در دانشگاهها بدون امکان استخدام. بخشهای سیاسی و فرهنگی کشور، بدون توجه به این حباب، از این پدیده تورمی خرسندند و مانع شروع هرگونه گفتگویی دانشگاهی در این زمینه شدهاند. متولیان برخی رشتههای دانشگاهی نیز با به راه انداختن رشتهای به نام "دانش-شناسی" به این وضعیت کمک کردهاند و گفتمان پیرامون علم و نهادهای علمی را به عدد بازی فروکاستهاند! این شرایط پیچیدهٔ سیاسی و فرهنگی آیندهٔ کشور و توسعهٔ کشور را به مخاطره جدی انداخته و فرار مغزها را تشدید کرده است.
1- درآمد
دههٔ هفتاد و هشتاد اوج رشد کمی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی در ایران است. این دورهٔ کمسابقه را شاید بتوان با دههٔ 40 و رشد کمی دانشگاههای آنوقت مقایسه کرد. مرحوم عیسی صدیق در کتاب یادگار عمرش بهتفصیل از آن دوره و تأثیر آن روی کیفیت با مثالهایی بسیار جالب و تعجببرانگیز از دانشجویان دانشگاه تهران یاد میکند که پذیرش و درک آنها برای ما سخت است! در این دورهٔ اخیر هم به نمونههایی برمیخوریم که بسیار تأسفبار است. ازجمله، دانشجویانی در مقطعارشد در رشتههای علوم پایه و مهندسی که تفاوت سینوس و تانژانت را نمیدانند یا هیئتعلمی در دانشکده ادبیات که کتاب سلامان و اَبسال ابنسینا را با کولر آبسال اشتباه میگیرد! این رشد کمیت در همه ابعاد علم و دانشگاه دیده میشود. اما آنچه مشکل کنونی ما در علم و آموزش عالی را در این دوره از دههٔ 40 متمایز میکند تورم ناپایداری است که گرفتار آن شدهایم. به آن بیتوجهیم، و نیروهایی در جامعه حتی در دامن زدن به آن اصرار دارند و آن را حرکتی مثبت میانگارند.
درک اشتباه از مفهوم علم و نهادهای مرتبط با آن، نبود گفتمان علم، اصرار بعضی بر کاربرد واژههای شیک برای رشتههایی دانشگاهی مانند "دانش-شناسی" بهجای مطالعات علم، رشد و تأثیر سرطان گونه آنهمراه با انحرافهای علم-سنجی، بیکاری دانش-آموختگان دانشگاهی، بازار کسبوکار "پکیج کارشناسی ارشد، پکیج دکتری، پکیج استادیاری، پکیج دانشیاری، و پکیج استادی"، و نیز فرار بیشازحد مغزها بخشی از مظاهر تورم و پدیدهای است که در اینجا از آن بانام "حباب آموزش عالی" میخواهم یاد بکنم. در ادامه بهتفصیل از شاهدهایی برای این حباب و نیز راههای مهار و جلوگیری از بحران ترکیدن آن صحبت میکنم.
2-دانشگاه و مفهوم علم
نزدیک به 90 سال از تأسیس دانشگاه در ایران میگذرد. در تمام این مدت ما مفهوم علم را بدیهی تلقی کردهایم و دانشگاه را مهد علم دانستهایم (ر.ک کتاب معماری علم در ایران). این در حالی است که تمام شواهد نشان میدهد ما فرایند نوین علم را بادانش و معرفت عام حاصل از آن اشتباه گرفتهایم؛ نهادهای علمی که ساختهایم، ازجمله دانشگاه و پژوهشگاه، مبتنی بر همین اشتباه بوده است؛ ارزیابیهای ما از علم و فناوری مبتنی بر همین اشتباه بوده است؛ و سیاستگذاریهای ما هم مبتنی بر همین اشتباه بوده است! بهاینترتیب رفتار مدنی ما با موضوع علم منحصر بوده است به دانش و معرفت بهعوض فرایند نوین علم؛ به همین علت ما آموزشگاه (college) ساختهایم و اسم آن را دانشگاه گذاشتهایم و خیال کردهایم university ساختهایم!
ما در پنج برنامهٔ 5 ساله طی 25 سال خواستهایم بودجه پژوهشی کشور را از 0.2 به 0.6 در صد از درآمد ناخالص ملی، سپس به 1 درصد، بعد به 1.5، بعد به 2 و بعد به 3 درصد برسانیم؛ بله ربع قرن خواستهایم اما هنوز به هدف برنامهٔ اول جمهوری اسلامی نرسیدهایم! این در حالی است که ایران در عالیترین سطح کشور یعنی در سطح رهبری آن را توصیه و تصویب کرده است! چرا؟ سالها است این سؤال را از خودم میکنم. نمیتوانم فراموش کنم جلسهای را در دفتر مشاور علمی رئیسجمهور، قبل از رفتن لایحهٔ اولین برنامهٔ پنجسالهٔ جمهوری اسلامی ایران به مجلس، وقتی متن مربوط به افزایش بودجهٔ پژوهشی کشور از 0.2 به 0.6 درصد تولید ناخالص ملی کشور نوشته شد؛ و بعد هم جلسههای مشابه در طول 25 سال را، مدتی فکر میکردم کارشناسان و مدیران سازمان مدیریت و برنامهریزی در دلشان مخالفاند و بعد از هر تصویب در مجلس در اجرا مخالفت میکنند؛ شاید این برداشت درست باشد، اما حالا میتوانم بگویم که این برداشت اساسی نیست. نکتهٔ اساسی این است که نظام اداری ما هم بر مبنای همان اشتباه بناشده است: میگوید علم و دانشگاه و پژوهش اما در عمل بر مبنای دانش (معرفت)، آموزشگاه، و نیز مقاله نوشتن بهجای پژوهش میخواهد برنامهریزی و اجرا بکند!
در سالهای دههٔ 80 بسیار سعی کردم نظام اداری ما در سازمان برنامه اولین و بدیهیترین مفاهیم نوین تحقیق و توسعه را بومی بکند و در عرف اداری ما وارد بکند. نتیجه اینکه پس از چند سال دریافتم که نظام اداری ما هنوز بههیچوجه به این درک نرسیده است و مدیران آنهم با این مفاهیم آشنا نیستند، و شاید هم ورود این مفاهیم در عرف اداری را مانعی برای حفظ "اقتدار" اداری خود میدانند!
اکنون میتوانم قاطعانه بگویم که علت اساسی در جا زدن بودجه پژوهشی کشور بعد از 25 سال نبود درک مدرنی از فرایند علم است. بدیهی است که این ابهام در درک پیامدهای متعددی در همهٔ شئون علم و پژوهش و فناوری در ایران دارد. به نام همین همایش توجه کنید: همایش دانشمندان برتر (بگویید یک درصد آی اس آیی)! یعنی چه؟ آیا میتوانید چنین همایشی در یک کشور توسعهیافتهٔ علمی تصور کنید؟ نه! این خاص ایران است و شاید یکی دو کشور دیگر نظیر هند و چین! به موضوع انتحال و خریدوفروش پایاننامه و مقاله و "پکیج دانشیاری و پکیج استادی" در خیابانهای ایران نگاه کنید؛ همین پدیده است! به رشتههای دانش-شناسی و فعالیت فارغالتحصیلان آن نگاه کنید؛ همین پدیده است! به بحثهای پیرامون دانشگاه نسل چند و چند نگاه کنید همین پدیده است!
ما با یک سوءتفاهم در درک مفهوم مدرن علم و نهادهای مدرن دانشگاه و پژوهشگاه، بهعنوان نماد علم در جامعه، در 90 سال پیش شروع کردهایم. در این مدت، بهجای کوشش در اصلاح این سوءتفاهم، بر اشتباه خود به دلایل تاریخی و فرهنگی پافشاری کردهایم، و بهمرور رفتارمان با آگاهی نسبی از رفتار جهان صنعتی درزمینهٔ علم و فناوری فاصلهٔ بیشتر گرفته است؛ رفتار دانش-گاهی خاص خودمان را شکل دادهایم و به واژهها معنی خودمانی دادهایم و مفاهیم را مصادره کردهایم. اما، همزمان نسل بعد از نسل به جهان صنعتی دانشجو اعزام کردهایم و آنها با ویژگیهای در حال تغییر علم و دانشگاه آشنا شدهاند و به کشور برگشتهاند، و بعد از مدتی سرگشتگی، یا با روال موجود دانشگاهی همرنگ شدهاند و به خودشان مفید بودن روال موجود وطنی را تلقین کردهاند یا تحمل روال و رفتار موجود را نکردهاند و کشور را ترک کردهاند. بنابراین، نسل بعد از نسل به توهم ایجادشده در طول 90 سال خوکردهایم. نظامی در انزوا برای علم ایران ایجاد کردهایم، در توهم خود اصرار میکنیم، انزوا را ترجیح میدهیم و هر آنچه با این روال و رفتار و تعریف ما مخالفت کند دنبالهٔ استکبار جهانی مینامیم. این پدیده شبیه به شیزوفرنی یا اسکیزوفرنی در فرد است. من میخواهم این عنوان بیماری را به جامعه گسترش دهم و از شیزوفرنی اجتماعی مرتبط با مفهوم علم و دانشگاه صحبت بکنم. پس ما در رفتارمان با علم و دانشگاه دچار نوعی شیزوفرنی مزمن شدهایم؛ و دردی را حس میکنیم بدون اینکه آن را بشناسیم، و در نتیجه دردمان را هم در پافشاری روی روالهای معیوب می دانیم. در توهم پیشرفت علمی هستیم و باور داریم باهوشترین مردمیم و باسوادترین جوانان دنیا را تربیت میکنیم! هنگامی هم که رسانههای علمی دنیا پدیدههایی از جنس نشانههای بیماری را در ایران به رخ ما میکشند آن را کار جاسوسان و استکبار جهانی، بهعنوان "دیگری"، تلقی میکنیم و به دنبال "دنبالهٔ آنها" در ایران میگردیم. رفتارهایی جمعی مشابه شیزوفزنی فردی در ما زیاد دیده میشود.
3-نمایش و واقعیت (تاتر علم): فروش نقش
بگذارید نام پدیدهای را که ناظر بر نابهنجاریهای موجود در صحنهٔ علم در ایران است دوگانگی دانش-علم بنامم. شیزوفرنی که از آن نام بردم در نتیجهٔ وجود این پدیدهٔ دوگانگی در ایران است. خورده گیران بهتر است بهانه نیاورند که در عرف زبان فارسی دانش همان علم است. من برای درک یک پدیدهٔ بسیار مهم در کندی توسعه ایران مجبورم مفهومی نوپدید را با واژهای بیان بکنم؛ این پدیده خاص فرهنگ ما است و در جهان صنعتی مصداق ندارد. واژهٔ دانش را در اینجا معادل knowledge میگیرم؛ گرچه معرفت هم معادل دیگری برای این واژهٔ انگلیسی است اما عامتر از دانش است و جوابگوی نیاز من برای بیان این مفهوم جدید نیست. هر وقت هم که بخواهم موقع به کار بردن لفظ دانشگاه معنی ایرانی آن یعنی کالج و آموزشگاه را تداعی و تاکید بکنم آن را چنین مینویسم: دانش-گاه!
در تأسیس دانش-گاه تهران، 60 سال پس از تأسیس دارالفنون، جدیتی بی نظیر از جنس اهل فضل در سنت مدرسی ما دیده میشد. اما استادهای آن بهمرور این جدیت را فراموش کردند و سنتی متناطر با سنت علم نوین را هم جایگزین آن نکردند. این است که این دانشگاه و تأسیسهای دههٔ سی در شهرهای عمدهٔ ایرآنهمگی به سنت آموزشگاهی درافتادند. این سنت کالجی یا آموزشگاهی به ایرادی بر نمیخورد اگر در جایی دیگر از دنیا دانشگاه مبتنی بر فرایند علم در جامعهای پویا وجود نمیداشت، و نسل بعد از نسل جوانان ما در این دانشگاهها آموزش نمیدیدند، اهل دانش-گاه ما، بعد از آموزش دیدن در همین نهادها، در چنبرهٔ نظام دانش-گاهی ما در میافتادند و همرنگ میشدند و هیچ نا بهنجاری هم در جامعه پیدا نمیشد. اما هستند کشورهای دیگر با نظام دانشگاهی پویا و درونزاد که عدهای از جوانان ما در آنها آموزش میبینند. این متخصصان تحصیل کرده در جهان صنعتی پس از آشنایی با و شناختن "اصل" علم در جهان صنعتی، به ایران برمی گردند. علاوه بر این، دانش-گاهیان موجود هم گهگاه در همایشها و در فرصت مطالعاتی دوباره با "اصل" برخورد میکنند و دوگانگی دانش-علم در آنها زنده میشود یا تشدید میشود. این است که ما شاهد نوعی شیزوفرنی، که قبلاً مطرح کردم، در جامعهٔ دانش-گاهی هستیم! همین پدیده است که ما را مجبور کرده است هنجارهای بومی دانش-گاهی برای ارزیابیهای خودمان ابداع بکنیم. این امر ما را به نوعی شبیه-خوانی و نمایش یا تئاتر واداشته است! ما در حال وانمود کردنیم!
ما اصیل نیستیم، ما اهل نمایشیم و تنها "وانمود" میکنیم! ما در بهترین شرایط اهل دانش هستیم نه اهل علم، ما در بهترین شرایط نهادهایی به نام دانشگاه تأسیس کردهایم و آنها را بر مبنای آموزشگاه اداره میکنیم اما وانمود میکنیم دانشگاه داریم. همان گونه که بازیگران در تئاتر نمایش زندگی را در میآورند با این تفاوت که هم خودشان میدانند و هم تماشاگران که در تئاتر هستند و به تمایزِ میان نمایش و واقعیت آگاهاند. اما ما در دانش-گاه هایمان در ابهام غرقه هستیم! و مردم تماشاگر نیستند، به ما مانند دانشگاهیان واقعی مینگرند. دانشجویان تا سالها ما را واقعاً دانشگاهی میپندارند تا زمانی که درک بکنند در دانش-گاه اند؛ ازجمله هنگامی که به شهری یا کشوری از جهان صنعتی وارد شوند و دانشگاهی واقعی را ببینند. این پدیدهٔ نمایش ابداع ما ایرانیان برای درمان شیزوفرنی اجتماعی است که گرفتارش هستیم و مظاهر زیادی در فضای علمی ایران دارد که به چند نمونه از آن اشاره میکنم:
در این شرایط که چشماندازی برای درمان این شیزوفرنی و رفع دوگانگی دانش-علم دیده نمیشود سخت است پذیرفتن این گزاره که "همه چیز برای مرجعیت علمی ایران در دنیا فراهم است".
شک ندارم بسیاری دانشگاهیان و دانش-گاهیان بر من خورده خواهند گرفت، به خصوص اهل سیاست بر خواهند آشفت که این چه سیاه نمایی است در شرایطی که ایران در " آهنگ تولید علم در دنیا" بی نظیر است! اما توجه نمیکنند که تولید علم در عرف جهانی بیمعنی است و ترکیبی بدترکیب ساختهشده توسط ما ایرانیان است! اما با همین اطمینان شک ندارم اهل علم مطلع هم عصر ما و قطعاً در آینده این حرفها را با پوست و استخوان درک خواهند کرد؛ و شک ندارم ایران توسعه یافته نخواهد شد مگر برای درمان این شیزوفرنی و رفع این دوگانگی دانش-علم فکری بشود! از حدود 70.000 هیئتعلمی دستکم میتوان انتظار داشت 10 درصد یعنی حدود 7000 نفر این حرفها را درک بکنند و خودشان اهل علم باشند، یعنی 7000 نفر که تعداد قابل توجهی است؛ ولی من از پدیدهای صحبت می کم که دستکم 90 در صد درگیر آن هستند! به این معنی این پدیده فراگیر است و باید برای درک و رفع آن اندیشید. ما راهی نداریم بهجز اینکه همان ده در صد دست به دست هم بدهند و جامعهٔ علمی ایران را از این دوگانگی برهانند. در این جهت من امید کمی دارم که در 20 سال آینده دولت و نهادهای رسمی دیگر بتوانند یا فرصت بکنند به درمان این شیزوفرنی بپردازند یا حتی متوجه آن بشوند.
4- سندرم دوهٔ نقل
مصداقهایی که برای پدیدهٔ نمایش و نقش فروشی عنوان کردم بیانگر مجموعهای از نابهنجاریهایی است که در موضوع علم و آموزش عالی گرفتارش هستیم. این نابهنجاریها را سندرم نام نهادهام. دورهٔ نقل از این باب است که ما هم در دورهٔ گذار و انتقال به مدرنیت هستیم و هم در دورهای که در دانشگاهها "نقل" علم میکنیم و نه اینکه به خود فرایند علم توجه داشته باشم یا درگیرش باشیم، مانند نقالی شاهنامه! نقل علم بدون درک مفهوم آن، تأسیس دانش-گاه بدون داشتن دانشگاه، و مجموعهٔ نابهنجاریها یا سندرم دورهٔ نقل همگی به خاطر این دوگانگی دانش-علم است که ایرانِ دورهٔ گذار به مدرنیت گرفتار آن است.
توجه به این سندرم دورهٔ نقل لازم است تا تحولات علمی ایران را بهدرستی درک بکنیم. بسیط اندیشان سیاست زده هنگامی که مفهوم سندرم یا دوگانگی دانش- علم را میشنوند از آن تلقی سیاه-نمایی میکنند و به انگ زدن رو میآورند. این روش انگ زدن روال شناخته شدهای است در جامعههای اقتدار گرا که همیشه نوعی فلسفهٔ قدرت بر سیاست مدنی حاکم است. افراد قدرت-مدار، چه اهل سیاست و چه اهل علم و دانش، هر زمانی که در تفکر و استدلال کم میآورند و مفاهیم پیجیده را درک نمیکنند و از آنها به هر دلیلی وحشت دارند، همان مفاهیم پیچیده را به سلاح زبانشناختی برای کوبیدن دشمن به کار میبرند و به معنای جامعه شناختی آن بی توجهند چون برایشان قابل درک نیست.! طرف صحبت من این بسیط اندیشان نیستند. امیدوارم این ادعای من به گفتمانی در سپهر علم ایران تبدیل بشود. فقط از این طریق است که میتوان امیدوار بود ما به سرعت این دورهٔ انتقال را پشت سر بگذاریم و به روشهای ابداعی خودمان به توسعهای درون-زا دست پیدا کنیم مبتنی بر سنتهایمان و به همین دلیل پایدار. پس من اگر از شیزوفرنی مرتبط با پدیدهٔ دوگانگی دانش-علم و از سندرم دورهٔ نقل صحبت میکنم کاملاً به جنبهٔ مثبت آن یعنی توان درک خودمان از شرایط تاریخی ایران توجه دارم که علامت زنده بودن جامعهٔ علمی ما و کوشش اینجامعه برای برونرفت از این دورهٔ نقل و تبدیل شدن به یک اجتماع علمی با حضور گفتمان علم است. اگر بر گردیم به 40 سال پیش اصلاً حرفی برای زدن در این جهتها نداشتیم. اینکه نابهنجاریها را درک میکنیم نشان از تحولات عمیق در جامعهٔ علمی ما دارد.
توجه به همین سندرم نشان میدهد چگونه اهل سیاست توانستهاند در غیاب اجتماع علمی در ایران و سازوکارهای شناخته شدهٔ آن در جهان صنعتی به دانشگاه همچون یک نهاد حزبی نگاه بکنند و افرادی را بهعنوان دانشجوی دکتری یا هیئتعلمی به دانشگاهها "تزریق" بکنند که صرفاً با ضابطهٔ "هم-حزبی" بودن انتخاب شدهاند. حتی اگر این انتخابها و تزریقها با نیت خیر اصلاح دانشگاه و مفید بودن در راه رفاه و امنیت جامعه هم اتفاق افتاده باشد، بیشترین ضرر را به جامعه زده است. این روال باعث شده مفهوم "زرنگی" و "زِبلی" که در بیرون دانشگاه روالی جاری در ایران کنونی است، و ناشی از رفتار "سلجوقیانی" انسان ایرانی باید تلقی بشود، به دانشگاهها رسوخ کند و مانع رشد حرفه گرایی علمی ناشی از مفهوم علم در دانشگاه بشود؛ و باز هم در غیاب اجتماع علمی و سازوکارهای درون آن انواع انتحال در دانشگاهها عادی و نوعی "زرنگی" مجاز تلقی شده است. همین است که پایاننامه فروشی و مقاله فروشی و خلاصه نقش فروشی را در دانشگاهها عادی کرده است و مقابله با آن مسخره تلقی میشود گرچه در نمایشی که همه بازی میکنیم وانمود میکنیم که با آن در حال جنگیم؛ جنگی "زرگری" که همه از آن مطلعیم؛ گاهی هم در کمال صداقت درِ گوشی به هم می گوییم "نجنگ که طرف قدرت دارد"؛ و قدرت نه اعتبار علمی که مالی یا سیاسی است! تصور کنید اگر در ورزش قهرمانی هم چنین روالی مرسوم میشد ورزش قهرمانی ما در جهآنچه وضعیتی پیدا میکرد! در علم اما چون نظارتها خودمانی است و در عرصهٔ جهانی لزومی به حضور نمیبینیم یا ایجاد نکردهایم متوجه قبح رفتارمان نمیشویم. در نتیجهٔ همین زِبل-بازی در سپهر علم ایران و در دانش-گاه های ما است که بازیگران جدی علم در سطوح مختلف که حاظر به پذیرش بازی در نقش نیستند و جدیت در علم را میطلبند به جلای وطن مجبور میشوند. "زبل-بازان با مهارت در نقش" هم هزار دلیل برای فرار این افراد آماده دارند که دلیل اصلی در میان آنها نیست! این گونه است که توجه به این سندرم و کوشش برای رفع آن باید جدی گرفته بشود.
5-حباب آموزش عالی
تورم در آموزش عالی ما به دو دلیل بوده است. یکی تشنگی مردم برای علم پس از رها شدن انرژیهای فراوان بعد از انقلاب و جنگ تحمیلی، و دیگر موج اول جمعیت در دههٔ هفتاد و سپس موج دوم در اواخر دههٔ هشتاد و اوائل دههٔ نود. دولت در این دوران نتوانست به گفتمانی دامن بزند که جامعهٔ علمی و سیاست گذاران علمی ما این دورهٔ نقل را بهتر درک بکنند و برای رفع آن و رسیدن به مدرنیت تلاش بکنند. به عکس، در همین سالهای موج دوم جمعیت، دولت با تمرکز دادن به انتخاب دانشجوی دکتری و استخدام هیئتعلمی، و نیز تزریق دانشجو و هیئتعلمی به دانشگاهها بدون توجه به مفهوم علم و دانشگاه و توسعه اما تاکید بر ضابطههای ایدئولوژیک به نام اسلام، به بدترین وجه ممکن به توسعهٔ آیندهٔ کشور لطمه زد و به مصداقهای سندرم افزود و شیزوفرنی دانش-علم را تشدید کرد. مجموعهٔ این عاملها، به علاوهٔ مشکلات اقتصادی کشور و تحولات ژئوسیاسی منطقه و جهان، این تورم در آموزش عالی و در دانشگاههای ما را به یک حبابی تبدیل کرد که ترکیدن آن حتمی است. دانشگاهها و مراکز عالی ما دیگر نخواهند توانست به سبکی که در 90 سال گذشته طراحی شده و مدیریت شدهاند ادامهٔ حیات بدهند و این تنها به خاطر کاهش رشد جمعیت نیست بلکه تا حد زیادی ناشی از اشتباه در برنامهریزیهایی است که به درک نا درست ما از مفهوم علم و فناوری و پژوهش وابسته است.
چرا این تورم را در حد حبابی میبینم که خواهد ترکید؟ ترکیدن این حباب مترادف است با بحرانی سخت که در پیش داریم که ما را با تلخی به بازنگری بنیادی در مورد علم و آموزش عالی در ایران و سازمان دهی نهادهای مرتبط با آن سوق خواهد داد.
6-راهکارهای برونرفت سالم از بحران ترکیدن حباب
دانشگاهها و پژوهشگاههای ما در یک دههٔ گذشته رو آوردهاند به برنامهریزی راهبردی و سندهایی به این عنوان تهیهکردهاند. ندیدهام دانشگاهی یا پژوهشگاهی در این اسناد اول خود را بهدقت تعریف کرده باشد یا تصویری از جایگاه خود ارائه داده باشد؛ نه در تعریف دانشگاه و چشمانداز و مأموریت به واقعیتها توجه شده و نه در راهبردهای اجرایی عزمی برای اجرا و روشی برای نظارت بر اجرا در زیر بخشهای سازمانی دیدهشده است. در موردهایی که من دیدهام میشد همان برنامهریزی راهبردی را مثلاً برای وزارت ارشاد یا حوزهٔ علمیه هم تلقی کرد! این نوع برنامهریزیها بعید است راه بهجایی ببرند. اگر به هرکدام از این اسناد راهبردی دانشگاهها نگاه کنید، که بیش از 5 سال پیش نوشتهشده است، میبینید هیچکدام به هیچیک از اهداف یا چشمانداز خود حتی نزدیک هم نشده است. بهعبارتدیگر، این برنامهریزیهای راهبردی حتی مشق خوبی هم نبوده است.
اکنونکه نهادهای دانشگاهی و پژوهشی ما وارد بحران میشوند بهتر است همان آشنایی با ادبیات راهبردی را به فال نیک بگیریم و امیدوار باشیم این آشنایی باعث استفادهٔ درست از مفاهیم و دقت به راهبردهای اجرایی متناسب با توان اجرا در ایران بشود. در این صورت میتوان امیدوار بود نهادهای علمی ما برای اولین بار در طول 90 سال گذشته به بازنگری کلی از نقش خود در جامعه بپردازند. میتوانم تصور کنم این بحران، که تمام نهادهای آموزشی و پژوهشی ما را در برخواهدگرفت و همه را به فکر واخواهد داشت، منجر به گفتمانی در سطح جامعه بشود؛ منظورم این نیست که فقط به ترجمهٔ نوشتارهای جهان صنعتی در مورد مفهوم علم و دانشگاه رو بیاوریم بلکه برای اولین بار به ویژگیهای جامعهٔ خودمآنهم توجه کنیم و دستکم چشماندازهای جهانی را در بافتار فرهنگی خودمان و تجربههای گذشته خودمان به برنامه تبدیل بکنیم. تنها در این صورت است که میتوان امید داشت دانشگاههای آیندهٔ ما ارتباطی تنگاتنگ با جامعه و تحولات آن داشته باشند، و به نهادی پویا و مفید و منعطف و درونزاد تبدیل بشوند.
تعریف ما از علم هر چه باشد مصداقهای آن طیف وسیعی از فعالیتها را در برمیگیرد. بنابراین، دانشگاه که نهادی مرتبط با علم است میتواند تعریفهای بسیار متنوعی داشته باشد و به روشهای متفاوت تعریف بشود. اما دانشگاه، مستقل از نوع تعریف، باید ارتباط خود را با جامعه درست تعریف بکند. این تعریف باید بهگونهای باشد که اگر دانشگاه خواست به سمت تعطیلی برود صدای جامعه به درآید تا جلوی تعطیلی را بگیرد.
جامعهٔ در حال تحول دههٔ 60 و هفتاد ما به دلیلهای گوناگون علاقهٔ زیاد به تأسیس دانشگاه داشت بر مبنای مدلهای موجود و بدون هیچ گفتمانی که آیندهٔ آنها را در ارتباط با جامعه بهدرستی تشریح بکند. تازه در این دهه است که صداهای بومی و ملی بلند شده در بازتعریف دانشگاههای ما بدون اینکه به گفتمانی منجر شده باشد؛ این صداها هم کمابیش ترجمهٔ برخی متونی است از جهان صنعتی. ادعای من این است که هنوز صدایی بلند نشده که بحران پیش رو را منعکس یا تحلیل بکند. این علامت خوبی برای پویا بودن دانشگاههای ما نیست؛ تا شروع گفتمان در این خصوص هم فاصلهٔ زیاد داریم.
دانشگاهها درهرصورت باید دست بکشند از انتظار از دولت. گرچه این وظیفهٔ دولت است که اعلام بکند چه انتظاری در مقابل چه اعتباری و امکان مالی از دانشگاه دارد، اما من در ناصیهٔ دولت در 10 تا 20 سال آینده نمیبینم که توان فکری و اداری کافی برای شروع چنین اقدامی داشته باشد؛ بهویژه اینکه گفتمان کار نهادهای دانشگاهی و نه دولت است! بنابراین، دانشگاهها اگر مدعی محل تفکرند باید خودشان دست به اقدام بزنند. در این میان، تا دولت فرصت و توانایی پیدا بکند انتظاراتش را از دانشگاه بهروشنی و خردمندانه تعریف بکند، و امکانات متناسب تخصیص بدهد چارهای نیست بهجز اینکه دانشگاهها راسا برای حضور مطلوب خود در جامعه بیندیشند و بکوشند منابع لازم برای انجام برنامههای خود فراهم بکنند. معنی این اقدام این است که دانشگاه از نمایش و وانمود کردن دست بکشد، و با تعریف خود به انجام نقش تعریفشدهٔ متناسب با نیاز کشور بپردازد، و جدیت خود را با استانداردهای جهانی نشان بدهد.
راهکار جلوگیری از تخریب بیشازحد ترکیدگی این حباب درک درست آن، تعریف مسئله، و به دنبال آن بحث پیرامون راهحلها و سپس انتخاب راهحل موردقبول جامعه است. مهندسان در طول قرنها یاد گرفتهاند چگونه مسئله حل بکنند، اما تاریخ نشان داده است واگذاری راهحل به آنها اشتباه است! اینکه راهحل معضل آب سدسازی باشد، یا راهحل رفتوآمد مردم بزرگراههای دوطبقهٔ شهری باشد، یا راهحل سکونت مردم برجهای بلندمرتبهتر باشد سادهترین راهحلی بوده که مهندسان میتوانستهاند پیدا بکنند. مهندسی توان یافتن راهحلهای پیچیدهٔ دیگر را هم دارد، اما انتخاب راهحل نباید به دست مهندسان سپرده شود. در انتخاب راهحل مردم و به نمایندگی از آنها جامعه شناسان و فیلسوفان باید حضورداشته باشند و تعیینکننده! اگر این روزها عدهای از مهندسی جامعه صحبت میکنند مواظب در غلتیدن در ورطهٔ انتخاب راهحل به دست مهندس-لقبان اجتماعی باشیم. گفتمان جمعی و مشارکت فراگیر پیشنیاز راهحل سیاسی و مهندسی جامعه است. حباب را جدی بگیریم.