پدیده نوظهور ترامپ، ابهامها و نگرانیهای بسیاری در آمریکا و تقریبا همه مناطق جهان ایجاد کرده است. شتاب تحولات و سرعت خبرسازی این پدیده در 10 روز گذشته تقریبا همه تحولات بینالمللی را تحتالشعاع قرار داده است. اکنون سوال بزرگ در میان مخالفان عمومی ترامپ و کانونهای قدرت در واشنگتن و نیز متحدان سنتی آمریکا در گوشه و کنار جهان این است: با این پدیده چه باید کرد؟
آخرین حرکت نامتعارف ترامپ (اگر تا زمان انتشار این شماره از روزنامه کار دیگری نکند) برکناری بیمقدمه دادستان کل آن کشور است.
برخی ناظران عرصه سیاسی آمریکا دیروز این حرکت ترامپ را با اقدام مشابهی که ریچارد نیکسون رئیسجمهوری پیشین آمریکا در اوایل دهه 1970 انجام داده بود، مقایسه کردند. شاید تداعی این موضوع و مقایسه این دو رئیسجمهوری بتواند تا حدی به روشن شدن پاسخ سوال مقدری که امروز ذهن همه را مشغول کرده کمک کند و معیاری برای ارزیابی چشمانداز ناروشن حاکمیت در آمریکا و سرنوشت رئیسجمهوری آن به دست دهد. اهمیت این ارزیابی در آن است که رئیسجمهوری آمریکا (هر که باشد) در راس بزرگترین اقتصاد و قدرتمندترین نیروی نظامی جهان قرار دارد. همچنین نباید از یاد برد در میان حکومتهای ریاستی (administrative) جهان که نوعا از حکومتهای پارلمانی مقتدرترند، هیچ یک به لحاظ قانون اساسی، مناسبات بین قوا و سایر مولفههای یک نظام سیاسی، قدرتمندتر از دولت به معنای قوه اجرایی در آمریکا نیستند.
با این مقدمه اگر نگاهی به تاریخچه این حکومت و مقایسه روسای جمهور آن با یکدیگر بیندازیم، درخواهیم یافت دونالد ترامپ تقریبا هیچ یک از ویژگیهای پیشینیان خود را ندارد، سهل است که از حداقل ویژگیهای یک سیاستمدار معمولی نیز محروم است.
پاسخ به این پرسش که چگونه چنین فردی به کاخ سفید راه یافته است، موضوع این مطلب نیست. سرنوشت این پدیده، موضوع این یادداشت است و یادآوری سرنوشت نیکسون به موضوع کمک میکند:
نیکسون سیاستمدار کهنه کاری بود که بیش از 30 سال در منصبهای مهم سیاسی از جمله مجلس نمایندگان و سنا گرفته تا رقابت ناکام با جان اف کندی در انتخابات 1960 و ورود به کاخ سفید در اواخر دهه 60 حضور داشت. نیکسون در ابتدای دور دوم ریاستجمهوریاش اعلام کرد زمینه پایان جنگ ویتنام این زخم کهنه آمریکا را در یک توافق سرنوشتساز با ویتنامیها فراهم کرده است. این توافق به مذاکرات معروف پاریس کشیده شد و نهایتا دو سال بعد و البته در دوره ریاستجمهوری جرالد فورد منجر به پایان جنگ ویتنام شد. نیکسون در جریان یک سلسله مذاکرات طولانی برای نخستین بار موافقت اتحاد جماهیر شوروی را برای کنترل تسلیحات اتمی جلب کرد.
نیکسون توانست در جریان یک سلسله مذاکرات طولانی چین را به متوقف کردن سیاست انزواگرایانه و پیوستن به جامعه جهانی آن دوران تشویق کند. سفر سیاستمداران آمریکایی به پکن از رویدادهای شگفتانگیز آن دوره بهشمار میرود. در عرصه داخلی هم موفقیتهای نیکسون قابل توجه بود. البته سیاستهای نیکسون برای ملتهای دیگر هزینههای سنگینی داشت؛ از جمله برای ویتنامیها که در دوره اول ریاستجمهوری او سیاست ویتنامیزه کردن جنگ ویتنام را تجربه کرده بودند یا ما ایرانیها که در چارچوب دکترین نیکسون به یکباره سرزمینمان انبار سلاحهای گرانقیمت و پیچیده آمریکایی و حکومتمان مامور به نظامیگری از عمان گرفته تا سومالی و اقیانوس هند شد. اما نیکسون در تامین منافع ملی آمریکاییها مثالزدنی بود. چنین رئیسجمهوری هنگامی که نظام سیاسی آمریکا را دچار انشقاق و با خطر مواجه کرد، با هیچ مماشات و نرمشی مواجه نشد و تنها رئیسجمهوری در تاریخ آمریکا بود که مجبور به استعفا شد.
تجربه نیکسون نشان داد آمریکاییها در انتخاب میان فرد و سیستم قطعا دومی را برمیگزینند حتی اگر فرد چهره نامداری مثل ریچارد نیکسون باشد.
در شرایط امروز و در مقایسه نیکسون با ترامپ که حتی یک روز سابقه سیاسی یا خدمات عمومی به جامعه آمریکا را ندارد و تا امروز تنها ویژگیاش رفتار سخیف و هیستریک و تنشآفرینی، خصومتورزی با ملتها و دولتها، تهدید کشورهای کوچک و بزرگ به رویارویی اقتصادی و نظامی و در نهایت احیای کابوس یک رویارویی هستهای بوده است، باید گفت علیالقاعده ترامپ سرنوشت بهتری نخواهد داشت. اینکه سیر تحولات چگونه جریان یابد، قابل پیشبینی نیست؛ اما آنچه روشن است اینکه حکومت دونالد ترامپ با ویژگیهایی که تا امروز به نمایش گذاشته است، قابل دوام نیست. یا این ویژگیها باید تغییر کند که دیگر ترامپ، ترامپی نخواهد بود که ما میشناسیم (گرچه با غرور و حماقتی که در او میبینیم بعید است خصلتهایش را کنار بگذارد) یا مجبور خواهد بود از قدرت کنار رود.