یلدا را همه از خانه یاد گرفتهایم؛ از شبی که دیرتر از همیشه خوابیدیم، صدای قصه و خنده در خانه پیچید و کسی گفت «این شب میگذرد». هزاران سال پیش هم همین بود. ایرانیان وقتی فهمیدند این شب از همه شبها بلندتر است، دورهم نشستند تا تنها نمانند؛ نه برای جنگیدن با تاریکی، بلکه برای فهمیدنش.
یلدا آنجا متولد شد؛ در سرزمینی که مردمش میتوانستند زمان را بشمارند، حرکت خورشید را دنبال کنند و برای طولانیترین شب سال، معنا بسازند. ایرانِ آن روزگار جایی بود که میشد به آینده فکر کرد، نه فقط به فردا. مردم میدانستند بعد از این شب، روز کمی بلندتر میشود و همین دانستن، دلگرمکننده بود. یلدا برایشان فقط یک رسم نبود؛ تمرین کنار هم ماندن بود، تمرین صبر، تمرین عبور. انگار از همان روزها یاد گرفته بودیم که اگر سختی را با هم و با قصه تاب بیاوریم، آینده روشن است.
امروز هم بیاغراق، میتوان گفت ایران در یلدای توسعه ایستاده است؛ شبی طولانی، پرابهام و آکنده از انتظار. شبی که در آن امید به گشایشهای بزرگ، بهویژه در نسبت ما با جهان، کمرنگتر از همیشه شده و چشمانداز یک اتفاق ناگهانیِ نجاتبخش، دور از دسترس به نظر میرسد.
بسیاری، خسته از وعدهها و تعلیقها، حس میکنیم زمان کند میگذرد و مسیر روشن نیست؛ اما درست همینجاست که شباهت ایران امروز با یلدا معنا پیدا میکند. یلدا شبی نیست که ناگهان تمام شود؛ اما پایانش حتمی است. از همان لحظهای که به اوج تاریکی میرسد، روندی آغاز میشود که بازگشتپذیر نیست؛ ثانیهبهثانیه، بیهیاهو، روز بلندتر میشود. توسعه هم دقیق چنین است: نه با معجزه، نه با هیجان، بلکه با صبر، استمرار و حرکتهای کوچک اما پیوسته. اگر این را بپذیریم، یلدای توسعه ایران دیگر فقط یک شب سخت نیست؛ آغاز فهم یک مسیر است.
سالها خشکسالی، ایران را با یکی از جدیترین بحرانهای کمآبی تاریخ معاصر روبهرو کرده است؛ بحرانی که دیگر فقط مسئله طبیعت نیست و به آزمونی برای حکمرانی، برنامهریزی و عقلانیت جمعی بدل شده است.
در همین روزها، بارشهای گسترده برف و باران در گوشهگوشه ایران عزیز، همه را شگفتزده و امیدوار کرد. تصاویر زیبایی که از کرمان تا بندرعباس، از شیراز تا اصفهان، از اسالم تا خلخال منتشر شد؛ رودخانههایی که دوباره جان گرفتند، زمینهایی که نفسی تازه کشیدند و مردمی که زیر باران، لبخند را از نو تمرین کردند.
گویی آسمان، پس از سالها قهر، دوباره با ما سخن گفت و یادمان آورد که هنوز میشود امیدوار بود. اما واکنش ما به این بارشها، خود روایتی قابل تأمل بود. هر جریان و هر طیف، این اتفاق را بهنوعی به نیت نیک و کارنامه خود نسبت داد؛ تا آنجا که حتی عوامل ماراتن کیش، با طنزی شیرین، گفتند این بارندگیها از «تصدق سر» این رویداد بوده است. راستش را بخواهید، همان لحظه با خودم فکر کردم کاش من هم در این ماراتن میدویدم؛ شاید سهم کوچکی در این بارانِ امید داشتم.
این شوخی، اگرچه لبخند بر لبها نشاند، اما حقیقتی جدی را هم یادآوری کرد: ما هنوز بیش از آنکه به ساختن سازوکارهای پایدار دل ببندیم، به نشانهها و لحظهها دلخوشیم. در حالی که توسعه، چه در آب و چه در اقتصاد، نه با اتفاقهای مقطعی، بلکه با برنامه، استمرار و روایت درست از آینده شکل میگیرد. همانگونه که این باران زیبا، اگر مدیریت نشود، میتواند دوباره به بحران بازگردد، یلدای توسعه ایران نیز تنها زمانی به صبح میرسد که امیدهای لحظهای جای خود را به حرکتهای پیوسته، عقلانی و جمعی بدهند.
در چنین شرایطی، نقش نهادهای میانی و توسعهگر بیش از هر زمان دیگری اهمیت پیدا میکند. نهادهایی که نه دولتاند و نه جامعه؛ بلکه پل گفتوگو، عقلانیت و عملاند. اتاق ایران، با همه ظرفیتهای ریز و درشتش، از شبکه گسترده بخش خصوصی گرفته تا تجربه، اجماعسازی و ارتباطات بینالمللی میتواند همان عامل ثانیهبهثانیه کوتاهتر شدن شب توسعه باشد. نه با وعدههای بزرگ، بلکه با کنشهای کوچک اما پیوسته؛ با روایتسازی، بازسازی اعتماد و زنده نگهداشتن گفتوگو در روزهایی که سکوت، سادهترین انتخاب است.
خدا را چه دیدید، شاید یلدای توسعه ایران نه با یک خبر بزرگ، که با همین حرکتهای آرام و مداوم به پایان برسد. یلدا به ما آموخته است که تاریکی، وقتی معنا پیدا میکند، شکستپذیر میشود. اگر روایت توسعه ایران دوباره ساخته شود، حتی در بلندترین شبها هم میتوان به روشنتر شدن فردا ایمان داشت؛ ایمانی آرام، عقلانی و صبور، درست شبیه یلدایی که قرنهاست از آن عبور کردهایم.