آرتور بالفور، نخستوزیر انگلیس در اوایل قرن بیستم، جزو سیاستمدارانی بود که چندان به نظرات اعضای حزبش توجه نمیکرد و حتی میگفت: «توصیههای پیشخدمت شخصیام را به توصیههای اعضای حزب ترجیح میدهم.»
به نظر میرسد بسیاری از مدیران، بهویژه در آمریکا، نیز چنین تفکری را در قبال سهامداران شرکتهای خود دارند و آنها را مانند کودکانی میبینند که باید آنها را دید اما نباید به حرفشان گوش داد.
با این حال مطالعات پروفسور «کلیفورد هولدرنس» استاد مدرسه مدیریت کَرول دانشگاه بوستون کالج حاکی از این است که شاید بهتر باشد مدیران دستشان را از روی گوش خود برداشته و خواستههای سهامداران و سرمایهگذاران خود را نیز بشنوند.
در آمریکا و تعداد کمی از دیگر کشورها، هیئتمدیره میتواند بدون جلب موافقت سهامداران (در مجمع) اقدام به انتشار سهام بیشتر کند. در برخی کشورها اگر میزان سهام مورد نظر برای انتشار بالاتر از حد خاصی باشد، باید سهامداران در خصوص آن تصمیمگیری کنند. در سایر کشورها اما انتشار سهام جدید، فارغ از تعداد، باید صرفاً با نظر مستقیم سهامداران انجام شود.
بر اساس نتایج پژوهش پروفسور هولدرنس که از فراتحلیل بیش از یکصد مطالعه دانشگاهی و غیردانشگاهی در زمینه واکنش قیمت سهام شرکتها به تصمیمات مدیریتی در اقصینقاط جهان حاصل شده، قیمت سهام شرکتهایی که افزایش تعداد سهام آنها با موافقت سهامداران صورت گرفته بهطور متوسط 2 درصد نسبت به قیمت قبلی افزایش یافته است،در حالی که این رقم برای شرکتهایی که مدیرانشان بدون موافقت سهامداران اقدام به افزایش تعداد سهام کردهاند، منفی 2 درصد بوده است.
سادهترین توضیح برای این مسئله را باید در «تعارض کارفرما-کارگزار» بین مدیران و سرمایهگذاران شرکتها جستجو کرد. چنانکه پروفسور هولدرنس در مقاله پژوهشی خود مینویسد، اگر چنین تعارضی وجود نداشت آنگاه رأی دادن سهامداران در مورد انتشار سهام جدید نیز اهمیتی پیدا نمیکرد.
گاهی ممکن است مدیران به دنبال این باشند که با انتشار سهام جدید و توسعه شرکت، بر داراییهای بیشتری مدیریت کنند و متعاقباً خواستار دریافت حقوق و مزایای بالاتری شوند. در سمت مقابل اما سهامداران از تأثیرات توسعه شرکت بر بازدهی بلندمدت سهام خود نگران هستند و از طرفی دوست ندارند کنترلشان بر شرکت کاهش یابد.
یکی دیگر از نشانههای این تعارض، در مورد سهام تعلقگرفته به سرمایهگذاران منتخب (سهام ممتاز) و یا سهامی که برای تصاحب سایر شرکتها مورد استفاده قرار میگیرد، بروز میکند. در استرالیا نسبت این نوع سهام به کل سهام شرکت نمیتواند بدون اجازه سهامداران از مرز 15 درصد عبور کند اما این نسبت برای شرکتها در آمریکا تا 20 درصد است. البته در هر دو کشور مدیران راهکارهایی را برای دور زدن سهامداران پیدا میکنند.
مثلاً حدود دو ماه قبل شرکت آکسیدنتال پترولیوم میزان قابلتوجهی از سهام ممتاز خود (رقمی معادل 10 میلیارد دلار) را به هلدینگ برکشایر هاتاوی –که وارن بافت سرمایهگذار افسانهای مدیریت آن را برعهده دارد- پیشنهاد داد، مشروط به اینکه امکان خرید یکی از رقبای مهمش یعنی شرکت آنادارکو را فراهم کند. در واقع مدیران آکسیدنتال پترولیوم به دنبال این بودند که با استفاده از سرمایه سرشار وارن بافت، سهامداران خود را دور بزنند و بدون کسب مجوز از آنها معامله آنادارکو را به سرانجام برسانند.
این نوع بیاحترامی به حقوق سهامداران عملاً با شعارهای سرمایهداری آمریکایی در تضاد است. معمولاً گفته میشود دلیل بقای نظام سرمایهداری این بوده است که شرکتها به خواستههای سهامداران توجه میکنند و مالکیت گسترده سهام این فرصت را به همه افراد جامعه از جمله کارگران میدهد که سهمی در ثروت داشته باشند. اساساً یکی از مزایای شرکتهای خصوصی این است که سرمایهگذاران قادرند نظارت نزدیکتری بر عملکرد مدیران داشته باشند.
اما امروزه با سهامداران شرکتهای سهامی عام بهگونهای رفتار میشود که گویی فردی غریبه یا طردشده در یک جمع خانوادگی هستند. تنها حق آنها این است که سهام خود را بفروشند و یا بر علیه انتصاب مجدد مدیران فعلی رأی دهند. فرض کنید شما گروهی را مأمور کردهاید که از خانه شما مراقبت کنند و آنها بخش زیادی از پول شما را صرف خرید شیرآلات طلا و لوسترهای گرانقیمت میکنند. وقتی شما از این رفتارشان شکایت میکنید، تنها پاسخی که به شما میدهند این است که میتوانید خانه خود را بفروشید یا اینکه تا پایان قرارداد آنها منتظر بمانید و اخراجشان کنید.
مدیران شرکتها سالهای سال از اینکه سرمایهگذاران و سهامداران بیش از حد در کارشان دخالت میکنند، شکوِه داشتهاند. یکی از گلایههای جدید مدیران این است که برخی سرمایهگذارانی که به مسئولیتهای اجتماعی اهمیت میدهند، اصرار دارند که شرکتها روی مسائل غیرمالی از جمله رفتار بهتر با کارگران و کاهش انتشار گازهای گلخانهای نیز تمرکز کنند. البته این یک گلایه غیرمنطقی به نظر میرسد زیرا تحقیقات نشان میدهند شرکتهایی که این موارد را جدی میگیرند، در بلندمدت بازدهی بهتری کسب میکنند. بهطور کلی نتایج بسیاری از مطالعات فراتحلیلی مؤید نشان میدهند که شرکتهایی که در حوزههای زیستمحیطی،اجتماعی و نحوه اداره (رفتار با کارکنان) عملکرد بهتری دارند، در زمینه مالی نیز به دستاوردهای بیشتری رسیدهاند.
نتایج پژوهش پروفسور هولدرنس دقیقاً در تضاد با افکار مدیرانی است که اصرار دارند هرگز نباید به خواستههای سهامداران و سرمایهگذاران توجه نشان داد. وقتی صحبت از روابط سهامداران و مدیران میشود، نباید این جمله دیوژانس (فیلسوف شهر یونانی) که میگفت «ما دو گوش داریم و یک زبان، پس باید بیشتر گوش کنیم و کمتر حرف بزنیم» را فراموش کنیم.