اصلاحات سیاسی و اقتصادی گورباچف در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به فروپاشی نظام سیاسی این کشور در سال ۱۹۹۱ میلادی منجر شد و مانند انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷ که این نظام را به وجود آورده بود، یکی از حوادث مهم قرن بیستم را رقم زد. اصلاحات اقتصادی آغازشده با گورباچف، پس از فروپاشی نظام کمونیستی، در جهت برقراری بازار آزاد ادامه یافت؛ اما رفتهرفته معلوم شد که نظام سرمایهداری شکلگرفته در جمهوری فدرال روسیه، بیشتر به نوعی «سرمایهداری رفاقتی» یا «سرمایهداری سیاسی» شباهت دارد تا نظام مبتنی بر بازار آزاد.
از سوی دیگر، نظام سیاسی نیز در پی تحولات ناشی از فروپاشی، برخلاف انتظار معمول، به نظام دموکراتیک مبتنی بر رقابت احزاب آزاد نینجامید، بلکه به شکلگیری نوعی نظام اقتدارگرای مافیایی منتهی شد. این در حالی بود که سرنوشت تحولات کشورهای کمونیستی اروپای شرقی که از زیر یوغ «برادر بزرگ» درآمدند، نوع دیگری رقم خورد و اغلب آنها به کشورهایی با اقتصاد بازار و نظام سیاسی کم و بیش دموکراتیک تبدیل شدند. از آنجا که کشورهای آسیایی جداشده از اتحاد شوروی نیز بیشتر به صورت نظامهای سیاسی و اقتصادی کم و بیش شبیه روسیه تحول یافتند، این تصور قوت گرفت که گویا جوامعی با «فرهنگ شرقی» مستعد شکلگیری حکمرانی مبتنی بر نظام بازار آزاد نیستند و این نوع حکمرانی، بیشتر با فرهنگ غربی سازگار است.
باید تاکید کرد، مفاهیمی مانند «فرهنگ غربی» و «فرهنگ شرقی» بسیار کلی و مبهم هستند؛ از این رو استفاده از آنها برای توضیح تحولات تاریخی جوامع باید با احتیاط بسیار صورت گیرد. واقعیت این است که در غرب هم در گذشتهای نهچندان دور، نوعی «سرمایهداری سیاسی» در قالب مرکانتیلیسم حاکم بود که مورد نقد اقتصاددانانی مانند آدام اسمیت قرار گرفت. حکمرانی مبتنی بر بازار آزاد با تغییرات تدریجی و در نهایت فروپاشی نظام مرکانتیلیستی ابتدا در اروپای غربی، بهویژه انگلستان و هلند، امکانپذیر شد و اندکاندک در سراسر اروپای غربی رواج یافت. از این گذشته، در میانههای قرن بیستم میلادی، در همین اروپای غربی و در یکی از پیشرفتهترین کشورها از لحاظ اقتصادی، یعنی آلمان، نظام ناسیونال سوسیالیستی بر سر کار آمد که به حکمرانی مبتنی بر بازار آزاد شباهتی نداشت. البته در همان دوران یا اندکی قبلتر، در ایتالیا هم رژیم فاشیستی ظهور کرد که مانند نازیسم، میانه خوبی با بازار آزاد نداشت و بر نوعی سرمایهداری سیاسی متکی بود.
طرفه اینکه نظریهپردازان نازیسم در آلمان و فاشیسم در ایتالیا بازار آزاد را ترفند ریاکارانه انگلیسیهای تاجرمنش و حقهباز میدانستند که باید آن را افشا و رسوا کرد. ورنر سومبارت، نظریهپرداز مکتب تاریخی آلمان که بعدتر مجذوب مارکسیسم شد و در نهایت به ناسیونال سوسیالیسم پیوست، کتابی تحت عنوان «دستفروشان و قهرمانان» دارد که در آن با لحن توهینآمیزی، فرهنگ بریتانیایی و اقتصاد آزاد اسمیتی را به باد انتقاد میگیرد و آنها را بهعنوان مظاهر ذهنیت دلال رذل رد میکند. برخلاف تصور رایج، اصطلاح «فرهنگ منحط غربی» برساخته انقلابیون شرقی نیست، بلکه ابداع نظریهپردازان مکتب تاریخی آلمانی است که بریتانیا را بهعنوان غرب فرهنگی، آماج حملات خود قرار داده بودند؛ همچنانکه اصطلاح «تهاجم فرهنگی» ابداع روشنفکران فرانسوی پس از جنگ دوم جهانی است که منتقد فرهنگ و هنر (موسیقی و سینما) آمریکایی بودند که داشت بر اروپا سیطره مییافت.
با این توصیف معلوم میشود موضوع، پیچیدهتر از آن است که بتوان با تمایز دو مفهوم کلی و مبهم «فرهنگ غربی» و «فرهنگ شرقی» تحولات تاریخی جوامع و حکمرانی مبتنی بر نظام اقتصادی معینی را توضیح داد. مضافا اینکه از لحاظ اندیشه سیاسی و اقتصادی، مدرنیته غربی آنچنان سیطرهای روی کره خاکی یافته که سخن گفتن از فرهنگ سیاسی و اقتصادی شرقی نوعی تعارف خشک و خالی و بیمحتواست.
نباید فراموش کرد که انتقاد از مدرنیته و لیبرالیسم مبتنی بر بازار آزاد، به عنوان نمادهای فرهنگ غربی، پیش و بیش از آنکه از شرق برآید، از خود فرهنگی غربی برخاسته است. شرق سیاسی و اقتصادی، عمدتا روسیه شوروی و چین کمونیست که در قرن بیستم در برابر غرب سر برآورد، از لحاظ تفکر سیاسی-اقتصادی در ایدئولوژیهای غربی ریشه داشت. امروزه آنچه فرهنگ شرقی را از فرهنگ غربی متمایز میکند، عمدتا ناظر بر برخی جنبههای زندگی اجتماعی، از سبک زندگی خصوصی گرفته تا بعضی سنتهای دینی، هنری و ادبی است و زمانی که به ساختار و کارکرد نظامهای سیاسی و اقتصادی میرسیم، تمایز میان شرق و غرب بهشدت رنگ میبازد. در شرق جغرافیایی امروز، از ژاپن و کرهجنوبی و کرهشمالی گرفته تا چین کمونیست، تایوان و هندوستان، همه کشورهایی با ساختار سیاسی-اقتصادی اساسا غربی هستند. توجه به تفاوتهای میان کرهشمالی و کرهجنوبی بسیار روشنگر است. از لحاظ تاریخی، فرهنگی و تمدنی این دو کشور یک ریشه دارند؛ اما بیش از ۷۰سال است که به عنوان دو دشمن در مقابل هم صفآرایی کردهاند.
بعید است کسی موضوع مورد اختلاف این دو جامعه شمالی و جنوبی را به فرهنگ یا تمدن کره که اساسا یکی است، یا حداقل تا ۷۰سال پیش یکی بوده است، نسبت دهد. موضوع مورد اختلاف میان این دو کشور، در واقع، ماهیت سیاسی-اقتصادی دارد که ریشه آن را باید در جدال میان دو ایدئولوژی غربی، یعنی سوسیالیسم و کاپیتالیسم جستوجو کرد؛ نه فرهنگ شرق و غرب. اگر حکمرانی مبتنی بر بازار آزاد در کرهجنوبی بهخوبی کار میکند، قاعدتا دلیل فرهنگی ندارد که در کرهشمالی کار نکند.
بنابراین، میتوان بهدرستی نتیجه گرفت که اختلاف موجود میان دو کره به فرهنگ، بهمعنای عام کلمه ربطی ندارد، بلکه اساسا ناظر بر اختلاف میان دو ایدئولوژی سوسیالیسم و سرمایهداری است که اتفاقا هر دو غربی هستند! پس از برآمدن مدرنیته در اروپای غربی که طی سهسده سراسر کره خاکی را در نوردید، دیگر سخن گفتن از تفکر سیاسی-اقتصادی شرقی در مقابل غرب بیمعنی است؛ چراکه ما با شرق غربی روبهرو هستیم. شرق به معنی جغرافیایی کلمه یا به هر معنی دیگری، میتواند به جدال با غرب جغرافیایی یا غرب به هر معنی دیگری برخیزد؛ اما نباید فراموش کرد که در هر صورت، این مدرنیته غربی است که محل نزاع را تحریر میکند. دانستن این واقعیت اهمیت تعیینکنندهای در سرنوشت این جدال دارد.