اگر بنگاه یا کارفرما سود نبرد، دیگر بنگاهی وجود نخواهد داشت که کارگر در آن کار کند، پس منافع کارفرما نه تنها در تضاد با منافع کارگر نیست، بلکه با آن همسو است. یا حداقل تا آنجا که کارگر نیز دستمزد منصفانهای بگیرد سود بردن سرمایهدار با منافع کارگر در تضاد نیست. حال پرسش این است که منافع منصفانه را چگونه میتوان تعریف یا تعیین کرد؟ انسانها زیادهخواهند، چه کارگر و چه سرمایهدار دنبال حداکثر کردن منافع خود هستند. چه مکانیسمی میتواند بر این زیادهخواهی مهار بزند و تعادل مطلوبی برای هر دو طرف ایجاد کند؟ عدهای اینگونه استدلال میکنند که چون کارگر نسبت به کارفرما در موضع ضعف است پس باید از او در برابر زیادهخواهی کارفرما حمایت کرد. تعیین حداقل دستمزد معمولا با این استدلال توجیه میشود، اما این تدبیر واقعا کارآمد است و منافع کارگران را تضمین میکند؟ اگر حداقل دستمزد در سطحی تعیین شود که استخدام برای کارفرما صرفه اقتصادی نداشته باشد و به شیوههای تولید سرمایهبر متوسل شود یا اصلا کسبوکار خود را تعطیل کند چه فایدهای نصیب کارگران میشود؟ واقعیت این است که اینگونه تدابیر دستوری کارساز نیست و حداکثر بهطور موقتی به نفع آن دسته از کارگرانی تمام میشود که کار دائمی و قرارداد کاری مطمئنی دارند و نه همه کارگران و بهویژه آنهایی که بیکارند و منتظر ورود به بازار کار هستند. بهعلاوه، در درازمدت که کار بنگاه به ورشکستگی بکشد، کارگران هم در نهایت متضرر میشوند. این حمایتهای ظاهری مانند عکس مار کشیدن است؛ یعنی ممکن است عدهای گول ظاهر را بخورند، اما در واقع مشکلی را حل نمیکند. حمایت واقعی از منافع کارگران را در جای دیگری باید جستوجو کرد و آن فراهم آوردن شرایطی است که رونق اقتصادی شکل بگیرد و تولید سودآور شود. در این صورت است که کارفرمایان به خاطر تامین منافع خود ناگزیر به استخدام کارگران بیشتری روی میآورند و همین امر موجب بالا رفتن دستمزدهای واقعی میشود. اگر این واقعیت مسلم و منطقی را بپذیریم که در درازمدت تضاد منافعی میان کارگر و سرمایهدار وجود ندارد و سرنوشت آنها به هم گره خورده است در این صورت به جای رفتن دنبال سراب حمایتهای ظاهری، میتوانیم به سوی راه حل واقعی برویم که چیزی جز باز کردن راه برای رونق فعالیتهای اقتصادی در بازارهای رقابتی نیست.