در سالهای اخیر تعداد استارتآپهای موفق در اروپا رو به افزایش بوده اما هنوز هم قاره سبز در این زمینه فاصله زیادی تا رسیدن به جایگاه آمریکا دارد.
اگرچه در بین 100 استارتآپ برتر کنونی جهان از نگاه پایگاه اینترنتی startupranking.com نام چندین استارتآپ اروپایی نیز دیده میشود، اما حضور 45 شرکت آمریکایی–ازجمله شرکتهای ایر بیانبی، مدیوم و اوبر که در رتبههای اول تا سوم جای گرفتهاند- در این فهرست نشان میدهد که آمریکاییها در حوزه کسبوکارهای جدید بسیار موفقتر از همتایان اروپایی خود عمل کردهاند.
موفقیت یا شکست یک استارتآپ تابع عوامل متعددی از قبیل ایده اولیه و طرح کسبوکار، نحوه مدیریت، فرهنگ شرکت، دسترسی به منابع مالی، عوامل محیطی و ... است. گاهی گفته میشود که 90 درصد از استارتآپها کار خود را با شکست به پایان میبرند، اما ارین گریفیث ستوننویس نشریه فورچون با استناد به آمارهای مؤسسه تحقیقات و مشاوره سرمایهگذاری Cambridge Associates میگوید حدود 60 درصد از استارتآپها کارشان به شکست و نابودی میکشد. در هر صورت با اطمینان زیادی میتوان گفت که بیش از نیمی از استارتآپها ظرف مدت کوتاهی شکست میخورند و مجبور به ترک بازار میشوند.
حال به بحث اصلی بازگردیم و ببینیم علاوه بر عوامل نسبتاً جهانشمولی که در موفقیت یا شکست استارتآپها در سراسر جهان نقش دارند، چه عوامل مهم دیگری باعث شدهاند که استارتآپهای آمریکایی تا این حد از همتایان اروپایی خود پیش بیافتند.
استارتآپهای آمریکایی از همان روز اول به دنبال فتح جهان هستند
به فناوریهایی که بهطور روزمره از آنها استفاده میکنید، نگاهی بیاندازید. شما از طریق ایمیل یاهو یا جیمیل گوگل به دیگران پیام میدهید؛ با استفاده از فیسبوک، توییتر یا اینستاگرام مطالب یا تصاویر مورد نظر خود را منتشر میکنید؛ به کمک یلپ (Yelp.com) فروشگاههای و رستورانهای محلی را پیدا میکنید و ... .
همه شرکتهایی که نام بردیم، در ابتدا استارتآپهای کوچکی بودهاند که نه از سرمایه بهره میبردهاند و نه مهندسان و مدیران صاحبنامی در آنها مشغول کار بودهاند؛ تنها امتیاز بزرگ آنها داشتن رهبرانی بوده است که از همان ابتدا ذهنیتی متفاوت داشتهاند. کارآفرینان آمریکایی از همان روزی که برنامهریزی برای راهاندازی کسبوکار جدید خود را شروع میکنند، به افقهای جهانی میاندیشند، در حالی همتایان اروپایی آنها اغلب به هدفگذاری تدریجی فکر میکنند.
فردریک اسکانتزه، کارآفرین سوئدی که شرکتش هم در استکهلم سوئد و هم در بوستون آمریکا دفاتری دارد، در این خصوص میگوید: «شرکتهای اروپایی، بهویژه در کشورهای بزرگ این قاره که طبیعتاً بازار بزرگتری نیز دارند، در وهله اول روی بازار داخلی تمرکز میکنند. وقتی آنها برای اولین بار از کشور خود خارج میشوند، به ناگاه درمییابند که فعالیت کردن در بازارهای خارجی تا چه حد دشوار است زیرا این بازارها هم از لحاظ زبان و فرهنگ با بازار داخلی متفاوتند و هم اینکه برند شرکتهایی که تازه به این بازارها پای میگذارند، معمولاً در بین مشتریان ناشناخته است. شرکتهایی که از همان ابتدا به تسخیر بازارهای بینالمللی میاندیشند، بهنوعی تفکر جهانی شدن را در دیانای خود پرورش میدهند و این کاری است که استارتآپهای آمریکایی بهخوبی از عهدهاش برمیآیند».
استارتآپهای آمریکایی با رقبای خود در ارتباطند
اگرچه ترس از رقبا در بین استارتآپهای آمریکایی نیز دیده میشود، اما آنها در قیاس با همتایان اروپایی خود بیشتر تمایل دارند که با رقبایشان روابط برد-برد برقرار کنند. البته در آمریکا این روابط متقابل تنها مختص شرکتهای کوچک و نوپا نیست، بلکه حتی غولهای فناوری نیز با رقبای مستقیم یا غیرمستقیم خود در ارتباط هستند. مثلاً شرکتهای اپل و آیبیام از سال 2014 همکاری نزدیکی در زمینه تحلیل و تبادل دادهها با یکدیگر داشتهاند و حتی بهتازگی این همکاری را تقویت نمودهاند.
با نگاهی گذرا به وبلاگها، صفحات اجتماعی و پایگاههای اینترنتی استارتآپهای آمریکایی متوجه خواهید شد که آنها هیچ ابایی از به اشتراک گذاشتن استراتژیهای خود با دیگران ندارند، در حالی که میدانند رقبایشان نیز نوشتههای آنها را در فضای مجازی دنبال میکنند.
در حالی که رقابت خصمانه بین استارتآپها در آمریکا کمکم جای خود را به رقابتی سازندهتر میدهد، در اروپا هنوز هم استارتآپها یکدیگر را به چشم دشمن نگاه میکنند. تا زمانی که این ذهنیت تعدیل نشود، استارتآپهای اروپایی نخواهند توانست خود را به همتایان آمریکایی برسانند.
استارتآپهای آمریکایی به کارکنان خود سهام بیشتری واگذار میکنند
بر اساس مطالعات انجام شده توسط مؤسسه ایندکس ونچرز که در زمینه سرمایهگذاری جسورانه فعالیت دارد، در استارتآپهای آمریکایی (مشخصاً آن دسته از استارتآپهایی که نزدیک به مرحله بلوغ هستند) کارگران و کارمندان بهطور متوسط 20 درصد از سهام شرکت را در اختیار دارند، در حالی که این رقم برای کارکنان استارتآپهای اروپایی تنها حدود 10 درصد است. از طرفی استارتآپهای آمریکایی دو سوم از حق تقدم خرید سهام (جهت افزایش سرمایه از آورده نقدی) را برای کارکنان غیرمدیریتی خود محفوظ میدارند، در حالی که اروپاییها 60 درصد از حق تقدم خرید سهام را به مدیران اختصاص میدهند.
تخصیص سهام به کارکنان میتواند منبع درآمدی بهجز دستمزد را برای آنها فراهم کند و بر انگیزههای آنها بیافزاید. البته یکی از دلایلی که شرکتهای اروپایی و حتی کارکنان آنها تمایلی به چنین راهکاری ندارند این است که در کشورهای اتحادیه اروپا معمولاً مالیاتهای ناعادلانهای بر سهام وضع میشود و به همین دلیل کارکنان شرکتها دریافت دستمزد بیشتر را به واگذاری سهام به آنها ترجیح میدهند.
شرکتهایی که به کارکنان خود حق تقدم خرید سهام واگذار میکنند، نهتنها استعدادهای برتر را به سمت خود میکشانند، بلکه مسئولیتپذیری کارکنان خود را نیز افزایش میدهند. کارکنان این شرکتها احساس میکنند که بهنوعی خودشان مالک شرکت هستند و این باعث میشود که تمایل بیشتری به ماندن در شرکت و تلاش برای موفقیت آن داشته باشند.