السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (سلام الله علیها)

رادیو مجازی اتاق ایران - 23 آبان 1403

روایتی از زندگی و زمانه اسدالله عسگراولادی، مشهورترین تاجر ایران

از کاسب جزء تا مجتهد تجارت

روزها با دوچرخه کار می‌کرد و شب‌ها به سفارش مادر درس می‌خواند. کنکور آن سال‌ها او را به رشته ادبیات دانشگاه تهران رساند اما با علاقه و پیگیری خودش همزمان حضور در کلاس‌های اقتصاد و حقوق را هم در دانشکده‌های مجاور تجربه کرد. اسدالله عسگراولادی اما نابغه تجارت شد تا نخبه علمی.

23 شهریور 1398
کد خبر : 30235
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام واتس اپ
لینک
روزها با دوچرخه کار می‌کرد و شب‌ها به سفارش مادر درس می‌خواند. کنکور آن سال‌ها او را به رشته ادبیات دانشگاه تهران رساند اما با علاقه و پیگیری خودش همزمان حضور در کلاس‌های اقتصاد و حقوق را هم در دانشکده‌های مجاور تجربه کرد. اسدالله عسگراولادی اما نابغه تجارت شد تا نخبه علمی.

عکس: سعید عامری

پیشانی بلندی داشت. اندکی از موهای جلوی سرش ریخته بود اما مابقی تارهای سفید را به شکلی منظم رو به عقب شانه می‌کرد. چهره‌اش همیشه گل‌انداخته بود. پوست سفید و کمی چروک‌خورده صورت در بیشتر اوقات به سرخی می‌زد. اما قبل از هر نشانه‌ای در چهره، این چشم‌ها بود که خود را نشان می‌داد. چشمانی که از صورت بیرون زده، تمامِ بارِ شکل‌دهی به چهره را به دوش کشیده است. حالت خاص چشم‌ها آن‌قدر خودنمایی می‌کرد که مابقی اعضای صورت به چشم نمی‌آمد. ابروهای مشکی و کمانی به همراه خال درشتی که زیر چشم راست داشت، هم ‌شکل ویژه‌تری به چشمان مرد سفیدموی داده بود.

85 سال را تمام کرده بود و هشتاد و ششمین سال زندگی‌اش را می‌گذراند که دچار عارضه مغزی شد و از این دنیا رخت بربست.

تا همین یک سال پیش به پیرمردها نمی‌ماند. همیشه سرحال بود و باصلابت راه می‌رفت. با اطرافیانش دائم شوخی می‌کرد. شاید از خوش‌خندگی زیاد باشد که دو خط خنده عمیق روی صورتش از کنار پره‌های بینی تا دو گوشه لب، در چهره‌اش ثابت شده بود. قد و قواره متوسطی داشت و شکم برآمده هم مُهر حاجی بازاری بودنش بود. مدل کت‌وشلوارش ساده با یقه‌های کشیده بود که همیشه روی یقه سمت چپ آن یک نشان فلزی سنجاق می‌کرد. این نشان فلزی ممکن بود در روز چند بار تغییر کند چراکه آن‌ها را با توجه به عنوانش در جمع‌ها و جلسات مختلف انتخاب می‌کرد. حاج‌آقا هرچند پست دولتی نداشت اما فعالیت‌هایش در تشکل‌ها و نهادهای مدنی آن‌قدر زیاد بود که نیمی از وقت روزانه‌اش را به آن اختصاص می‌داد. معمولاً عصرها را به دفاترش در این تشکل‌های اقتصادی سر می‌زد و یا در جلسات مرتبط با آن شرکت می‌کرد. گاهی در این جلسات چُرت هم می‌زد اما بعد که نوبت به سخنرانی‌اش می‌رسید طوری صحبت می‌کرد که انگار از همه بیدارتر بوده است. هوش و ذکاوت دوران جوانی را تا آخرین سال‌های عمرش حفظ کرده بود. حواس جمعی داشت و نسبت به مسائل سیاسی و اقتصادی کشور تحلیل‌های خاص خود را ارائه می‌کرد.

دفتر کار

صبح‌ها زود از خواب بیدار می‌شد. معمولاً بعد از نماز صبح از خانه بیرون می‌زد. راننده، مرسدس بنز سفیدرنگ را آماده می‌کرد تا حاج‌آقا را به تجارت‌خانه‌اش برساند. حجره قدیمی دیگر سال‌هاست به ساختمانی در میانه‌های خیابان مطهری منتقل شده است. دفتر کار حاج‌آقا در این ساختمان قدیمی، شکل ظاهری ویژه‌ای دارد. یک اتاق آل شکل که بخش انتهایی و مخفی آن محل جلوس حاج‌آقا است. دو میز در مقابل در ورود قرار دارد که یکی بزرگ‌تر از دیگری است. میز کوچکِ نزدیک به در را یک جوان اشغال کرده اما میز بزرگ در اختیار پیرمردی است که خمود و شکسته به نظر می‌رسد. او پشت میز چوبی منبت‌کاری شده بزرگی نشسته و چهره‌اش به‌زحمت از لابلای زونکن‌ها و کاغذهای تلنبار شده روی میز قابل‌رؤیت است. پیرمرد نزدیک‌ترین فرد به حاج‌آقا در دفتر کارش است. کمی آن‌طرف‌تر در مقابل میز بزرگ در بخش اختصاصی اتاق نیز میز حاج‌آقا به شکل عمود قرار گرفته است. در مقابل میز چوبی و قدیمی حاج‌آقا هم دو صندلی تک نفره چوبی برای میهمان گذاشته شده که ظاهری قدیمی اما پر ابهت دارد. میان این دو صندلی میز کوچک پذیرایی گذاشته شده که روی آن دائماً یک کاسه پر از پسته قرار دارد. کنار دست میز رئیس هم یک میز جلسه 6 نفره چوبی گذاشته شده که انگار مدت‌هاست جلسه‌ای به دور آن تشکیل نشده است چراکه روی میز یک ترمه سبز رنگ پهن شده و روی آن در چند بخش پسته‌ها به‌صورت کوه درآمده‌اند. روی میز کار حاج‌آقا هم به همین شکل پسته ریخته است. آن‌قدر در دور و اطراف این دفتر نه‌چندان بزرگ پسته مرغوب وجود دارد که آن ابهت همیشگی این خشکبار لوکس ازنظر می‌افتد. پشت میز حاج‌آقا هم یک گاوصندوق بزرگ است که به صندوقچه افتخارات و سوابق حاج‌آقا تبدیل شده است. خوش می‌گفت باارزش‌ترین چیزی که داخل گاوصندوق دارد، حکم امام خمینی(ره) است که نام او به همراه 7 نفر دیگر برای ورود به اتاق بازرگانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در آن قرار داده شده است. وقتی به پشت سرش نگاه می‌کرد، خاطرات فعالیت‌های اقتصادی و البته سیاسی‌اش، پیش و پس از انقلاب اسلامی را به یاد می‌آرود. فعالیت‌هایی که تا همین چند ماه پیش و قبل از آن که در انتخابات دوره نهم اتاق‌ها از رسیدن به پارلمان بخش خصوصی بازبماند، با همان انگیزه سال‌های جوانی ادامه می‌داد و حتی آن را با فراتر از مرزها گسترش داده بود. در این سال‌ها به‌واسطه این فعالیت‌ها القاب زیادی به او داده‌اند: «سلطان زیره؛ حاجی ترانسفر؛ مرد میلیاردر؛ تاجر کشمش؛ سلطان پسته؛ سلطان میلیاردرها و...»

اما او این‌گونه خودش را معرفی می‌کرد:«من اسدالله عسگراولادی، یک کاسب جزء هستم.»

مجتهد تجارت یا کاسب جزء

این تاجر خوش‌صحبت وقتی شکسته‌نفسی را کنار می‌گذاشت تعاریف دیگری از خود داشت. او در یک گفتگو خود را «امپراتور» معرفی کرده بود و در گفتگویی دیگر خود را مجتهد تجارت خوانده بود. یک‌بار گفته است که «من میلیاردر نیستم» یک جای دیگر گفته «به میلیاردر بودنم افتخار می‌کنم.» این هم از خصلت‌های تاجر کهنه‌کار بود. البته او به‌مانند بسیاری از هم‌نسلانش اهل پنهان کردن پولداری‌اش نبود. حتی تلاش می‌کرد تا نگاه نامهربانانه به سرمایه‌داران را از میان ببرد. شاید به همین دلیل باشد که از دیگر تاجران و سرمایه‌دارانی که حتی اوضاع بهتری نسبت به او دارند، بیشتر بر سر زبان‌ها افتاده است هرچند فعالیت‌های انقلابی و سیاسی حاج اسدالله و برادر بزرگ‌ترش حاج حبیب‌الله اصلی‌ترین دلیل شهرت او به شمار می‌رود.

نقطه شروع

خانواده اسدالله عسگراولادی نه‌تنها پولدار نبودند که در سطح پایین‌تر از متوسط قرار داشتند. پدر خانواده عطاری داشت. سه پسر خانواده از همان دوران نوجوانی کار در بازار تهران را آغاز کردند. اسدالله روزها با دوچرخه کار می‌کرد و شب‌ها به سفارش مادر درس می‌خواند. کنکور آن سال‌ها او را به رشته ادبیات دانشگاه تهران رساند اما با علاقه و پیگیری خودش هم‌زمان حضور در کلاس‌های اقتصاد و حقوق را هم در دانشکده‌های مجاور تجربه کرده باشد. اسدالله عسگراولادی اما نابغه تجارت شد تا نخبه علمی. خودش می‌گوید: کارم را از صفر شروع کردم. اولین حقوقی که در دوره شاگردی گرفتم روزی 2 ریال بود که می‌شد ماهی شش تومان. اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت 53 تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایی محل به قیمت 70 تومان فروختم و این اولین سود من در تجارت بود که سال 1327 رقم خورد. تا سال 1334 کارمند بودم و در یک شرکتی کار می‌کردم که فعالیتش درزمینهٔ صادرات بود. به صادرات علاقه‌مند شدم اما پول نداشتم. تنها دارایی‌ام خانه‌ای بود که در خیابان شهید مصطفی خمینی به مبلغ 5600 تومان خریده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگی می‌کردیم. اولین ماشینم که در سال 1333 خریدم یک فولکس به مبلغ 5900 تومان بود که با همین ماشین چند کیسه خواربار از بازار می‌خریدم و بین نانوا و بقال توزیع می‌کردم.

ورود به اتاق بازرگانی

اسدالله عسگراولادی که در دسته باسابقه‌ترین اعضای اتاق بازرگانی قرار داشت، سال 1334 تصمیم گرفت قدم در راه تجارت بگذارد و به عضویت اتاق بازرگانی درآید. سن او دو سال کمتر از حد قانونی برای عضویت بود به همین دلیل باید امتحان می‌داد. نایب‌رئیس اتاق بازرگانی 20 سؤال درباره ارز کشورها، حمل کالا و امثال آن از جوان 22 ساله می‌پرسد که تمام آن‌ها پاسخ می‌دهد. او حکایت این روزها را چنین بیان می‌کند:«نایب‌رئیس به معرف من مرحوم عبدالله توسلی زنگ زد و گفت که این باید جای من بنشیند. البته من 25 سال بعد جای او نشستم.»

از اولین حجره تا تجارت جهانی

عسگراولادی جوان در سن 24 سالگی با قسط و تخفیف حجره‌ای به مبلغ 4 هزار تومان در بازار تهران خریداری کرد و به فروش خشکبار اختصاص داد. او چنین روایت می‌کند: زیره سبز را خیلی دوست داشتم. چون هم سرمایه کمی می‌خواست و هم قیمتش ارزان بود. از کار در داخل خوشم نمی‌آمد می‌خواستم صادرات داشته باشم. کار را در سال 1336 و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطی پنج تن زیره خریدم. اولین مشتری‌ام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاق‌های بازرگانی‌شان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با نیویورک را هم در همان دهه 1330 شروع کردم. نیویورک از دیرباز بورس زیره بوده و هست. به این بورس راه پیدا کردم و روزی رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبه‌ای نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من، یعنی "حساس" برای آغاز معاملات روی میز نرود. این کار با سختی‌های بسیار زیادی همراه بود. بااین‌وجود در سال 1347 به صادرات دو قلم دیگر خشکبار یعنی پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگی بود و پول سنگینی می‌خواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوش‌حساب بودم به من نسیه می‌دادند و هنر من این بود که یک‌ماهه آن جنس را به خارج می‌فروختم و پولش را می‌گرفتم.

عسگراولادی در سال 1343 اولین انبار خشکبار خود را در خیابان تختی تهران خرید و کارخانه زیره حساس را در مشهد تأسیس کرد که هنوز فعال است. او می‌گوید: هرسال که سودی می‌بردم انبار و دفتر و خانه و ملک می‌خریدم. در سرای امید بازار که روزی در آن حجره قسطی خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.

اصول عسگراولادی

اسدالله عسگراولادی در تجارت طبق اصول خود پیش می‌رفت: «یکی از اصولم این است که هیچ‌وقت بیش از یک‌هفتم تنخواهم را به کسی نسیه نمی‌دهم تا اگر پولم را برد باقی پولم محفوظ بماند. اصل بعدی‌ام این است که سعی کردم هیچ‌وقت بیش از نصف دارایی‌ام را نسیه نخرم. اصل دیگر این است که سعی کردم از بانک‌ها وام نگیرم. اگر داشتم می‌خریدم و اگر نداشتم، نمی‌خریدم. یکی دیگر از اصولم عوض نکردن شریکم است.» او با محمدحسن شمس‌فرد از 55 سال قبل شراکت خود را آغاز کرد و هرگز این شراکت را وانگذاشت.

او اصلی‌ترین دلایل موفقیتش را چنین برمی‌شمارد: «من از هیچ و صفر به همه چیز رسیدم و الان که به عقب نگاه می‌کنم می‌بینم تلاش، توکل به خدا، درستکاری و مطالعه به من کمک کرد تا موفق باشم.»

خانه به خانه

پیشرفت مالی حاج اسدالله یک‌شبه رقم نخورده است. او با اصولی که در تجارت به خرج داد به‌غیراز رونق و توسعه کسب‌وکار، رفته‌رفته به دارایی‌های ثابتش نیز اضافه کرد. او سال‌ها در ویلایی در خیابان فرشته زندگی کرد. گفته می‌شود که مسجد و صندوق قرض‌الحسنه فرشته را نیز وقف کرده است. این تاجر باسابقه می‌گوید: «من از کم به زیاد رسیدم. اولین خانه‌ام را 5600 تومان، دومی را 33 هزار تومان، سومی را از درخشش، وزیر فرهنگ شاه 140 هزار تومان، چهارمی را 500 هزار تومان و پنجمی را 140 میلیون تومان خریدم که الآن در آن ساکن هستم. اکثر این خانه‌ها را هنوز دارم آن‌ها را اجاره داده‌ام و هیچ‌یک را نفروخته‌ام.» اسدالله عسگراولادی در کنار سایر بازاریان مسلمان به پرداخت وجوهات شرعی و انجام امور خیریه مشهور است: «وجوهات شرعی و مالیات‌هایم را داده‌ام. هرگز با دارایی چانه نمی‌زنم. انفاق می‌کنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه می‌سازم و خدا به من کمک کرده است. من هیچ مالی در خارج کشور ندارم. فقط دفاتری در هامبورگ، دبی و لندن دارم که دفاتر تجاری‌ام هستند. من افتخار می‌کنم که میلیاردر هستم. چرا بگویم گدا هستم؟»

سهم خدا از اموال

حاج‌آقا عسگراولادی در ایران 10 کارخانه دارد و شرکت حساس که بارها جایزه صادرکننده نمونه را دریافت کرده، نیم‌قرن فعالیت را پشت سر گذاشته است. خودش می‌گوید در تمام سال‌های فعالیت اقتصادی، هرگز ضرر نداده است و اموالش  را این‌گونه تقسیم کرده است: ‌20 درصد برای خدا، 20 درصد برای انفاق، 20 درصد هزینه خانواده و مابقی در اختیار خودش. افتخار این تاجر بزرگ این است که به هیچ بانکی بدهکار نیست و در هیچ معامله دولتی شرکت نکرده است.  او در تجارت به سه اصل کیفیت، رقابت و خوش‌قولی معتقد بود. می‌گوید: وقتی برای فروش یک جنس تعهد می‌کردم، اگر بعد از فروش قیمت آن بالا می‌رفت  هرگز معامله را به هم نمی‌زدم. اما خیلی از همکاران این کار را می‌کنند و یا از کیفیت می‌زنند تا ضرر نکنند.

اسدالله عسگراولادی قبل از هر ملاقات درباره ویژگی‌های آن شهر یا علاقه‌مندی مالی طرف تجاری مطالعه می‌کرد چراکه معتقد بود این کار درنتیجه ملاقات تأثیر می‌گذارد.

نقطه طلایی؛ نیویورک

این بازاری متدین رمز موفقیت خود را پای مجسمه راکفلر در نیویورک یافت. خودش روایت اولین سفر خارجی‌اش آن‌هم به نیویورک را این‌چنین روایت کرده است:« یادم نمی‌رود در اولین سفرم به نیویورک پای ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، 3 جمله نوشته بود: موفقیت من به این 3 جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتی تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم. این 3 جمله اثر زیادی روی من گذاشت. سعی کردم در تجارتم به این 3 جمله متعهد باشم. این‌ها در تجارت خیلی مهم است. چون تجارت بی‌رحم است. تجارت در محیط رقابت بی‌رحم است. این شعار هم است: اگر می‌خواهی رقابت کنی باید با چشم بسته بی‌رحمی کنی. می‌شود البته با رأفت و مهربانی کار کنی اما آنجا که می‌خواهی رقابت کنی نه رأفت کاربرد دارد و نه مهربانی باید بی‌رحم باشی.»

از صفر تا 400 میلیون دلار

این پیر تجارت از 12 سالگی وارد بازار شده و به قول خودش از صفر شروع کرده است. هرچند برآورد دقیقی از میزان دارایی افراد در ایران وجود ندارد اما نشریه آمریکایی فوربس که در تمام دنیا به تخمین ارزش دارایی‌های اشخاص مشهور می‌پردازد، دارایی‌های این تاجر ایرانی را 400 میلیون دلار برآورد کرده است. اسدالله عسگراولادی فعالیت تجاری خود را رسماً از دهه 30 آغاز کرد و تا همین سال‌های پایانی نیز به گسترش آن پرداخت. تقلای او برای رفع ممنوعیت صادرات پسته که در اواخر عمر دولت دهم سروصدای زیادی به پا کرد نشان داد که او همیشه حساسیت زیادی روی فعالیت‌های تجاری‌اش داشت.

وقتی پسته نمی‌خندد

«هفته گذشته داشتم از کار بیکار می‌شدم. که خوشبختانه به خیر گذشت.» این جمله، گفته یک کارگر ساده که درخطر اخراج قرار گرفته، نیست. بلکه تکه‌ای از سخنرانی یکی از بزرگ‌ترین صادرکنندگان خشکبار و ازجمله مشهورترین تاجران ایرانی است که در صحن پارلمان بخش خصوصی ایراد شده است. تاجری که یک‌تنه در مقابل ممنوعیت صادرات پسته در سال 91 ایستاد و توانست بعد از جلسه با معاون اول وقت رئیس‌جمهور، تصمیم وزارت صنعت، معدن و تجارت را ملغی کند، بعد از برقراری دوباره صادرات پسته، فاتحانه در میان فعالان اقتصادی قرار گرفت و کلامش را با طنز آمیخت تا واکنش همکارانش به احتمال بیکار شدن مرد بیلیونر لبخندی عمیق باشد.

اسدالله عسگراولادی که عمده شهرتش را در میان تمام فعالیت‌های اقتصادی، از صادرات پسته وام گرفته است، در مقابل ممنوعیت صادرات این کالا که در سال 91 در پی گرانی آن در بازار داخل رقم خورد، موضعی سخت گرفت و نشان داد می‌تواند روابط و البته سوابقش در دنیای سیاست را برای رفع یک‌روزه مشکل ممنوعیت صادرات کالای محبوبش، به کار بگیرد. هرچند اسدالله عسگراولادی در تمام این سال‌ها تلاش کرد خود را از سیاست جدا نشان دهد و حساب فعالیت‌های خود و برادر مرحومش را مجزا بداند اما نزدیکی او به موتلفه اسلامی از سال‌های انقلاب تا عضویت رسمی او در شورای مرکزی این حزب اصولگرا که در همین سال‌های اخیر رخ داد، اثبات کرد که مرد دنیادیده علاقه نداشت فعالیت‌های سیاسی‌اش آشکار شود. در مقابل با جلوه دادن وجهه اقتصادی بسیار موافق بود به همین دلیل در تمام مصاحبه‌های تلویزیونی و مکتوب به این نکته اشاره می‌کرد که تاجری کهنه‌کار است و از اینکه و موفق و پولدار است لذت می‌برد.

سیاست؛ پیش از انقلاب

شاید یکی از اصلی‌ترین دلایل به شهرت رسیدن اسدالله عسگراولادی فعالیت‌های انقلابی او باشد. او که از سال‌ها قبل از انقلاب فعالیت اقتصادی می‌کرد و تجارت پیشه کرده بود در نزدیکی انقلاب اسلامی در جمع‌آوری کمک‌های بازار و هزینه آن برای انقلاب نقش مهمی داشت. آغاز فعالیت‌های سیاسی حاج اسدالله از دیدارش با امام خمینی در نجف آغاز شد:«سال 55 اگرچه آدم سیاسی نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره)‌ رفتم. رفته بودم از ایشان اجازه بگیرم که در قم کارخانه بزنم و ایشان هم مرا راهنمایی کرد.» پس‌ازاین دیدار اما یک‌بار دیگر حاج اسدالله به همراه برادرش حاج حبیب‌الله در فرانسه به دیدار امام رفت تا فعالیت‌های سیاسی و انقلابی تاجر پسته رسماً آغاز شده باشد: « برای کاری به خارج از کشور رفته بودم. آنجا به دیدار حضرت امام در پاریس رفتم. ایشان فرمودند قبل از اینکه به کشور بازگردی، بازهم به پاریس بیاید. بنده هم اطاعت کردم و پس از مسافرت کوتاهی به لندن بازهم به پاریس رفتم. در دیدار بعدی حضرت امام بسته‌ای را به بنده دادند و فرمودند این بسته را در ایران به آقای باهنر برسانید. همان روزی که به ایران رسیدم به دیدار ایشان رفتم و گفتم امام فرموده‌اند این بسته را خدمت شما بدهم. بسته را باز کردند و در آن فرمان تشکیل کمیته تنظیم اعتصابات بود. مدتی در کمیته تنظیم اعتصابات حضور داشتم ولی وقتی انقلاب به پیروزی رسید، اعلام کردم دیگر به کسب‌وکار خودم بازمی‌گردم و کاری به مسائل سیاسی ندارم.»

حکم تاریخی

بعد از انقلاب حکمی از سوی امام خمینی(ره) سرنوشت دیگری برای حاج اسدالله رقم زد:« یک روز حوالی ساعت 6 صبح برای نماز بر خواسته بودم. با منزل ما تماس گرفتند. آقای میرمحمدصادقی گفتند که سریع خودم را به محل جلسه‌ای برسانم. به دیدار ایشان رفتم و متوجه شدم عده‌ای دیگر هم حضور دارند. آقای خاموشی، مرحوم میرمصطفی عالی‌نسب، مرحوم محمدعلی نوید، آقای کرداحمدی، آقای پورشهامی و خود آقای میرمحمدصادقی بودند. آنجا گفتند که حضرت امام فرموده‌اند این عده به اتاق بازرگانی بروند و به اقتصاد و انقلاب کمک کنند. بنده به دلیل اینکه کارهای اقتصادی شخصی داشتم که آن‌ها هم به خاطر انقلاب چند ماهی تعطیل شده بود، ابتدا امتناع کردم و خواستم که اجازه بدهند به کار شخصی خودم برسم. دوستان قبول نکردند و گفتند که حضرت امام فرموده‌اند که به اتاق بازرگانی برویم. بنده هم اطلاعت کردم و از همین‌جا وارد اتاق شدم.»

سیاست؛ پس از انقلاب

اسدالله عسگراولادی اصرار داشت که بگوید پس از انقلاب پای خود را از فعالیت‌های سیاسی بیرون کشیده و دنیای سیاست را رها کرده است. هرچند به‌واسطه فعالیت‌های سیاسی برادرش، حاج حبیب‌الله همواره نامش در کنار فعالان سیاسی شنیده می‌شد. در محافل خصوصی موتلفه اسلامی شرکت می‌کرد اما هر بار در این مورد با او سخن گفته می‌شد، تأکید می‌کرد که برادرش سیاسی است و خودش فقط فعالیت اقتصادی می‌کند. در سال 88 اما حاج اسدالله هم به عضویت شورای مرکزی موتلفه اسلامی درآمد تا نشان دهد از دنیای سیاست دور نیست. او رسماً در یکی از مشهورترین حزب‌های سیاسی ایران فعال شد. هرچند عده‌ای از سیاسیون ورود حاج اسدالله به شورای مرکزی موتلفه را به استمداد طلبی اعضای بلندپایه این حزب از برادر حاج حبیب‌الله برای کمک‌های مالی نسبت دادند. حاج اسدالله هم در گفتار خود بارها اعلام کرده بود که قصد فعالیت سیاسی ندارد:« کلاس اول سیاست را هم بلد نیستم. اگر موتلفه بگوید نباش می‌گویم خداحافظ.» حاج اسدالله هرچند خود را سیاسی نمی‌دانست اما ازآنجاکه از همان اول انقلاب جایگاه مطلوبی در اتاق بازرگانی داشته است، ارتباط خوبی با تمام سیاستمداران در دوره‌های مختلف برقرار کرده است. خودش می‌گوید با همه رئیس‌جمهورها رابطه خوبی داشته و برای دفاع از بخش خصوصی از این رابطه خوب استفاده کرده است.

سنتی بودن یا نبودن

اسدالله عسگراولادی و علینقی خاموشی را به همراه علاء میرمحدصادقی به‌عنوان اولین کسانی که بعد از انقلاب به اتاق بازرگانی آمده‌اند می‌شناسند. نسل جدید فعالان اقتصادی، این نسل که نماینده بازاریان مسلمان در پارلمان بخش خصوصی به‌حساب می‌آیند را به چوب سنت می‌نواختند. برخی به آن‌ها لقب سنتی‌ها می‌دادند. حاج اسدالله  اما از این صفت به‌شدت خشمگین می‌شد و خود را مدرن می‌دانست. موفقیتش در کسب‌وکار و دوام آن را دلیلی بر به‌روز شدنش می‌دانست و تأکید می‌کرد، تاجری که در لندن، هامبورگ و دوبی دفتر کار دارد و روزانه با شرکای تجاری‌اش در این کشورها در ارتباط است نمی‌تواند سنتی باشد. او خودش را از خیلی از جوان‌ها جلوتر می‌دانست. او یک بار برای این‌که نشان دهد سنتی نیست، گوشی لپ‌تاپی شکل و مدرنش را به رخ کشید و نشان داد که از این وسیله برای ارتباط با دنیا استفاده می‌کند. اخلاق فردی این تاجر بزرگ هم با سنت میانه‌ای نداشت. او از اینکه خود را ساده نشان دهد لذت نمی‌برد برعکس دائماً فریاد می‌زد که پولدار است و از ثروتش برای زندگی بهتر استفاده می‌کند. او زمانی که 75 سالگی را پشت سر گذاشته بود مرسدس بنز مشکی‌رنگ خود را که چند سالی از عمرش گذشته بود کنار گذاشت و یک مرسدس بنز سفیدرنگ از نسل جدید زیر پایش انداخت تا نشان دهد در این سن و سال هم حاضر نیست خود را از ابزارهای مدرن محروم کند.

 خستگی‌ناپذیر

در همین سال‌های پایانی عمرش هم از سفرهای خارجی خسته نمی‌شد به‌غیراز سرکشی به دفترهای تجاری‌اش در لندن انگلستان، هامبورگ آلمان و دوبی، نمایشگاه‌های بین‌المللی مرتبط با حوزه تجارتش را هم از دست نمی‌داد. سفر به چین را هم برای انجام مذاکرات با مقامات این کشور در برنامه کاری خود داشت. مجموع فعالیت‌های اقتصادی حاج اسدالله چه حول برند شخصی‌اش، «حساس» و چه در زمینه‌های مدنی نشان می‌دهد که تا سال‌های پایانی عمرش انگیزه‌اش برای توسعه فعالیت‌ها کاهش نیافت.

فعالیت‌های مدنی

از میان جمع 8 نفره تاجرانی که با حکم امام وارد اتاق بازرگانی شدند، حالا تنها علاءالدین میرمحمدصادقی در اتاق مانده است. اسدالله عسگراولادی علاقه زیادی به ادامه فعالیت‌های مدنی خود داشت. در تمام ادوار اتاق بازرگانی پس از انقلاب عضو هیئت نمایندگان بوده و 16 سال هم عضویت هیات رئیسه را بر عهده داشت. تنها در دوره نهم که اسفند سال گذشته آغاز شد، موفق به جلب رأی فعالان اقتصادی نشد. اتاق‌های مشترک ایران و چین، ایران و روسیه و ایران و استرالیا را هم خودش بنیان گذاشت و سال‌ها ریاست آن‌ها را بر عهده داشت تا فعالیت‌هایش در اتاق وجهه‌های مختلفی داشته باشد. حاج اسدالله عسگراولادی فعالیت‌های مدنی‌اش را به اتاق بازرگانی محدود نکرده بود. تشکل‌های صادراتی مثل کنفدراسیون صادرات، صادرکنندگان خشکبار و ... هم از دیگر حوزه‌های فعالیت تاجر باتجربه بود.

در همین رابطه