سیاستمداران در چند دهه گذشته همواره بر کاهش فقر و نابرابری تاکید کردهاند. شعار عدالت اجتماعی هرگز از زبان آنها نیفتاده اما مجموع سیاستهایی که با هدف حمایت از اقشار ضعیف در سالهای گذشته انجام شده نتایج زیانباری به دنبال داشته و فقر و نابرابری وضعیت بدتری پیدا کردهاند.
در تمام سالهای گذشته ارتباط دادن سیاستهای بازار انرژی، ارز و امثال آن به سیاستهای رفاهی، منشأ کجرویها و خطاهای سیاستگذاری فراوان بوده و دلیل اصلی ناکامیها نیز این بوده که از تثبیت قیمت، سرکوب بازار، تهدید مالکیت و سرکوب آزادیهای اقتصادی برای کاهش فقر استفاده میشود.
مشکل اصلی این است که سیاستمداران همواره از شعار عدالت اجتماعی به عنوان سرپوشی برای سیاستگذاری اقتصادی ناکارآمد استفاده کردهاند. وقتی میخواهند مردم را راضی نگه دارند، به اسم عدالت اجتماعی قیمت سوخت را سرکوب میکنند و چند دهه بعد باز دوباره به اسم عدالت اجتماعی قیمت آن را بالا میبرند. تجربه نشان میدهد در طول چند دهه گذشته، سیاستمداران با طرح شعارهای مبتنی بر عدالت در مجلس و دولت، هزینههای سنگینی به کشور وارد کردند.
نمیدانم در دهه 40 چه اتفاقاتی در سیاست ایران رخ داده که درست از این مقطع چند سیاست زیانبار تدوین شده است. مثلا در اواسط دهه 40 آب بهعنوان یکی از ارزشمندترین منابع کشور، ملی میشود و بعد از انقلاب نیز تلاش میکنند تا همه از این نعمت برخوردار شوند اما امروز روستاییان، بزرگترین زیاندیدگان انگارههای نادرست در زمینه آب هستند.
موج مهاجرت روستاییان به شهرها در استانهایی مثل کرمان و خراسان و یزد از یک فاجعه سیاسی و اجتماعی بزرگ خبر میدهد. درست پس از وقوع انقلاب با هدف برقراری عدالت، صنایع و بانکها ملی شدند. زمینها و مراتع در اختیار دولت قرار گرفت. بخش خصوصی تقریباً از بین رفت و برای اینکه در بازارها عدالت برقرار شود، نهادهای متعدد حمایتی و سرکوبکننده قیمت به وجود آمد. کمیته امداد تشکیل شد. جهاد سازندگی شکل گرفت و صدها مصوبه و قانون برای ایجاد عدالت اجتماعی تهیه و تدوین شد.
در دهه 70 تعزیرات حکومتی دایر شد تا مبادا بازاریان گرانفروشی کنند. قیمتها تثبیت شد تا مبادا تولیدکنندگان سوءاستفاده کنند. در دهه 80 به بهانه عدالت اجتماعی، به ساختار بانکها حمله شد. یارانه نقدی پرداخت کردند. بخش خصوصی را کنار گذاشتند. منابع تقسیم شد. مسکن مهر به وجود آمد اما چرا عدالت اجتماعی حاکم نشد؟ چرا همچنان در کشور، میلیونها نفر فقیر وجود دارد؟ چرا این همه فارغالتحصیل بیکار داریم؟ چرا فاصله طبقاتی بیشتر شده است؟
جهان پر است از تجربه سیاستمدارانی که ابتدا قصد داشتند برای مردم، دنیای بهتری بسازند؛ اما در نهایت با سادهانگاری مسائل و نادیده گرفتن تجربه دیگران و بیتوجهی به یافتههای علمی، زندگی را بر خود و دیگران سخت کردند. نمیخواهم بگویم سیاستمداران، نیت خیر ندارند و برای تخریب میآیند. آنها میآیند تا در اقتصاد کشورشان انقلاب ایجاد کنند. شغل بیافرینند. سرمایهگذاری را رونق ببخشند و فقر را کاهش دهند، اما در عالم واقعیت ایدههایی که داشته و دارند به سرانجام نمیرسد و جز تشدید فقر و نابرابری نتیجهای بهدنبال نداشت.
روی کاغذ خیلی کارها شدنی است. میشود برای حل همزمان بیکاری و مسکن مردم، دستور داد تا در تمام بیابانهای کشور، شهرهای جدید احداث کنند. میشود دستور داد که بیابانهای اطراف تهران بهطور کامل به واحدهای کشاورزی مدرن تبدیل شود. میشود آب خلیج فارس و دریای خزر را به بیابانهای خراسان و سمنان برد و کشاورزی را رونق داد. میشود وعده توزیع عادلانه منابع داد. میشود به همه وعده شغل و زندگی بهتر داد. همه این ایدهها از نظر سیاستمدار شدنی هستند. شدنی از این جهت که دولتها میتوانند منابع مالی و توان اجرایی کشور را بسیج کنند تا چنین ایدههایی را عملی کنند، اما نتیجه چه خواهد شد؟
ایدههای کاغذی و رویاهای بعضاً خیرخواهانه سیاستمداران کم نیستند، اما راهحلهای اقتصادی بسیار اندک هستند. آنقدر اندک که معدود راههای موجود حوصله سیاستمدار را سر میآورد. آنگونه که در برابر عقلانیت علم اقتصاد قیام میکنند. تجربه به حاشیه راندن منطق اقتصادی و جایگزینی رفتارهای احساسی و عوامپسندانه تا امروز هزینههای گزافی به کشور تحمیل کرده است. باید امیدوار باشیم و این مساله را مطالبه کنیم که سیاستمداران نسبت به طرح شعارهای خیالی حساسیت بیشتری داشته باشند. اقتصاد ایران پیش از این چند بار در آتش کوره پوپولیسم سوخته و قطعاً بیش از این تحمل شوکهای ناشی از عوامگرایی در سیاستگذاری را ندارد.