دانشگاه حال و روز خوبی ندارد و ناخوشیاش را در اشکال مختلف بروز میدهد. پایاننامه و مقاله تقلبی، تولید انبوه مقالات کمکیفیت، صوری شدن انتخاب موضوع پایاننامهها و رسالهها تا دفاع از آنها، و سرخوردگی دانشجویان به اشکال مختلف، همگی نشانههای ناخوشی دانشگاه هستند. این واقعیت که دانشگاهها تحت فشار کمبودهای مالی دست به دامان تأسیس پردیسهای دانشگاهی شدهاند و دانشجوی پولی میگیرند و به بیانی، سطحی از مدرکفروشی پیشه کردهاند هم صورتی از این ناخوشی است. دانشگاه قلبی است که نیروی انسانی متخصص و مشارکتجوی جامعه را باید تربیت کند و هر قدر به این ناخوشیها پرداخته شود کم است. من پیشتر در یادداشتی در همین روزنامه به «جزیره تولید علم» به عنوان صورتی آسیبناک از دانشگاه در ایران پرداختهام و قصد دارم شکلی دیگر از آسیب و عللی از آن را به اختصار برشمارم.
یکی از بزرگترین آسیبهای دانشگاه ایرانی امروز بر اثر ماهیت و کیفیت تعاملات دانشجویان و اساتید بروز میکند. عبدالحسین آذرنگ کتابی نوشته با عنوان «استادان و نااستادانم» (انتشارات جهان کتاب، 1390) که خودزندگینامه سلوک علمی اوست و میکوشد تا مرز میان استادی و نااستادی را مشخص کند. او در مقایسه جوّ دانشجویی پرشور دانشگاه معتبر شیراز و دانشگاه تازهتأسیس اصفهان در میانه دهه 1340 به نکتهای بسیار بدیع اشاره میکند و مینویسد «اکثریت دانشجویان این دانشکده را معلمان و دبیران آموزش و پرورش و کارمندان دولت تشکیل میدادند که مدرک کارشناسی را برای ارتقاهای اداریشان لازم داشتند... وقتی عصرها در راهروهای شلوغ دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان از میان کارمندان دانشجوشده میگذشتم و دو فضای متفاوت را با هم مقایسه میکردم، تازه میفهمیدم که تأثیر دانشجویان و ترکیب آنها بر استادان شاید دست کمی از تأثیر استادان بر دانشجویان نداشته باشد. تأثیر نادانشجویی بر نااستادی، کم ازتأثیر نااستادی بر نادانشجویی نیست.» (ص. 46)
استادی خصیصهای نیست که یک بار در معلمان دانشگاه پدید آید و مستدام بماند. استادانی با انگیزههای فراوان، خوب درسخوانده و با انگیزه اثربخشی وارد دانشگاه شدهاند و دست آخر بر اثر رویههای آکادمیک و تعامل با دانشجویان بیانگیزه، ساکت و بدون پرسشگری، بتدریج به «مردار دانشگاهی» بدل شدهاند. همان گونه که جامعه فاقد ظرفیت و امکان پرسشگری، صاحبان قدرت را در نخوت سیاسی و مرگ فکری غرق میکند، دانشجوی ناپرسشگر و بیانگیزه نیز استادان را به نااستادان و مردارهای دانشگاهی بدل میسازد. اگر کارمندان دانشجوشده دهه 1340 با آن تعداد اندک پذیرش دانشجو در آن زمان، نادانشجویانی بودند که نااستادی را برمیانگیختند، نظام دانشگاهی در ایران دو سه دهه اخیر شاهد سیلی از نادانشجویان بوده است. دانشگاهها – چنان که آذرنگ ذکر میکند – از قبل انقلاب جایی برای نادانشجویان و کارمندهای نیازمند ارتقا بودند، اما در سالهای بعد از انقلاب، ابتدا دانشگاه آزاد، بعد مجموعه دانشگاههای دولتی و پس از آن یک دو جین دانشگاههای مختلف و از جمله دانشگاههای وابسته به دستگاههای دولتی، پذیرای سیلی از کارمندان دانشجوشده بودند. دانشگاه قرار نبود علمی به ایشان بیفزاید که از مسیر کاربست آن علم و دانش ارتقا یابند یا بهواسطه افزایش عملکردشان مستحق ارتقا شوند. قاعده ارتقای اداری آن بود که هر مدرک بالاتر، حقوق و مزایای بیشتر به همراه داشت. تحصیل حتی در رشتههای غیرمرتبط با کاری که فرد در دستگاه انجام میدهد، سبب ارتقا میشد و میشود.
نااستادان در دانشگاههای کشور- و تقریباً در عمده دانشگاههای دنیا- تعداد بیشتر و غلبه کمی دارند. ورود فزاینده نادانشجویان نیز بتدریج فضای دانشگاهی را به سمت رخوت بیشتر برد. نادانشجویان بهواسطه مشغلههای کاری، غیبت از کلاسها، فشار بر اساتید برای کاستن از کیفیت و دشواری دروس، و دست آخر متمسک شدن به لطایفالحیل برای دور زدن قواعد دانشگاهی و کسب نمره، روح دانشگاهی را تحت فشار قرار دادند.
دانشگاه به ابزاری برای دست یافتن به چیزی تبدیل شده بود که هیچ نسبتی با کیفیت آموزش نداشت. دانشگاه در کنار همه مصائبش، از جمله این واقعیت که راههای ورود نااستادان به آن از گذشته هموارتر شده بود، به معضل کارمندان دانشجوشده نیز گرفتار آمده بود و ایشان عمدتاً هیچ انگیزهای برای رعایت نظم دانشگاهی، روح علمی، پرسشگری و مطالبه کردن دانش نداشته و ندارند. این فرآیند سبب شده نااستادان نااستادتر، و استادان نیز به نااستادی متمایل شوند. استاد بتدریج به آب راکدی بدل میشود که سنگپرانی هیچ کودک پرشوری یا شنای هیچ مرغابیای که در آبهای آن به دنبال ماهی میگردد، آرامش آب را به هم نمیزند و به این ترتیب استاد و دانشجو در فرآیند قتل انگیزهها و روح علمی یکدیگر مشارکت میجویند و نوعی مقاتله شکل میگیرد. انصاف باید داشت که این تأثیر و تأثر نااستادان و نادانشجویان و پدیدار شدن چرخهای بدشگون از کشتن روح علمی متقابل، فقط محصول کارمندان دانشجوشده نیست. آموزش عالی تودهای در کنار جامعهای انباشته از بیکاری که تحصیلات آکادمیک در آن تا اندازه زیادی گزینشی ناگزیر است، سیلی از دانشجویان را راهی کلاسهای درس میکند که با وصف نادانشجو بیشتر سازگار هستند. این گروه نیز به سهم خود در برانگیختن نااستادی سهیماند. ترکیبی از خصایص نظام اداری در ایران که ارتقای شغلی در آن تابع سازوکارهای شایستهگزین نیست و مدارک تحصیلی را بیش از اندازه ارج مینهد، ضعف بخش خصوصی که به عوض مدارک تحصیلی کارآمدیها را معیار ارتقا قرار دهد، آموزش عالی تودهای، تأمین مالی نامناسب دانشگاه و روی آوردن آن به تأمین مالی از طریق مدرکفروشی، چرخهای از اثر متقابل نااستادان و نادانشجویان را تقویت کرده که هر دو فعالانه به کشتن انگیزهها و روح دانشگاهی در یکدیگر مشغولند.