ارسطو گمان میبرد آنچه از خاک باشد، بر خاک میافتد؛ اما در نیمه قرن هفدهم، نیوتن ثابت کرد علت بر زمین افتادن، قوه جاذبه است. از این کشف عظیم در زمان خود، این نتیجه برآمد که جهان مانند یک ساعت یا ماشین بزرگ خودکوک، با چند قانون جاودانه کار میکند. حال اگر انسان قادر نیست جهان طبیعی را به میل خود تنظیم کند، تنظیم جهان اجتماعی دست خود او است و راز آن در کشف قوانین طبیعی حاکم بر ذات انسان است.
در نیمه دوم قرن هجدهم عنوان شد که این قانون طبیعی، پیروی از نفع شخصی است؛ پس کافی است به توصیه آدام اسمیت، ماشین اقتصاد را با قانون منفعت شخصی کوک کنیم تا ثروت، آزادی و عدالت از سوی دیگر ماشین سرازیر شود. بهاینترتیب، توهم جاودانگی جهان کوکی راستگَرد اجتماعی شکل گرفت. در این جهان کوکی راستگَرد، وظیفه دولت تنها روغنکاری ماشین است و جامعه مدنی هم هر نهاد خودجوشی را میتواند شکل دهد، جز آنکه نهاد برقراری عدالت باشد؛ چون کوک (تنظیم) ماشین که عادلانهترین جهان ممکن اجتماعی را میسازد، به هم میخورد. پس اگر جامعه مدنی چنین کند، دولت برای حفظ عدالت مجبور به محدودکردن خواست عدالت خواهد شد؛ حتی اگر فیلسوف لیبرالی مانند رالز، امکان توافق آزادانه بر سر اعمال عدالت را نیز طبیعی بداند.
درحالیکه منطق دیالکتیک در اواخر قرن هجدهم و هندسه اقلیدسی در اوایل قرن نوزدهم ابداع شده بود، دو قرن پس از کشف نیوتن، در اواخر قرن نوزدهم، پوانکاره نشان داد که حرکت در این جهان، خطی و قابل پیشبینی نیست، یا به تعبیری جهان کوکی نیست؛ زیرا هرچند نیوتون مسئله حرکات دو جرم را با قوانین خود حل کرده بود، اما پیشبینی حرکات سه جرم و بیشتر، «وابستگی حساس به شرایط اولیه» دارد و چون ما همه این شرایط را نمیدانیم، قابل پیشبینی نیست. همین کشف حدود یک قرن بعد با نام «وابستگی به مسیر» (path dependence) وارد علوم اقتصادی و اجتماعی شد. البته پیشبینیپذیر نبودن حرکات آینده، اصل علیت و قانونمندی را زیر سؤال نمیبرد، بلکه اصل تکرار پدیدهها را نفی میکند؛ از آنجا که تاریخ تکرار نمیشود، هر پدیده در موقعیت تاریخی یا شرایط خاصی قرار میگیرد که بر مسیر حرکت آینده خود و دیگر پدیدهها تأثیر میگذارد. ازاینرو، هرچند قوانین اقتصادی وجود دارد، گرتهبرداری از ماشین اقتصادی یک جامعه نمیتواند برای جامعه دیگر ثروت، آزادی و عدالت به ارمغان بیاورد. برای مثال، وقتی بورژوازی ملی کشور مرکزی بر پیرامونی اعمال هژمونی (استعماری یا جدید) میکند، بورژوازی ملی کشور پیرامونی نمیتواند مسیر پیشین آن را بپیماید.
بعد از پوانکاره، فیزیک نیوتنی بهطور کامل جای خود را به فیزیک انیشتینی و کوانتومی داد. در این کشفیات نوین، زمان و مکان، مشاهدهگر و موضوع مشاهده (جزء و کل) درهم آمیخت و اصل عدم قطعیت به اثبات رسید. دستاوردهایی که نهتنها گرتهبرداری از ماشین اقتصاد اسمیت را نفی میکرد، بلکه نشان میداد تحمیل اراده کل بر جزء (دولت بر فرد در جامعه مدنی از طریق برنامهریزی متمرکز و دیکتاتوری پرولتاریا) نیز ممکن نیست. این نظریهها راه را برای نظریههای پیچیدگی و آشوب (chaos) گشودند که بهوجودآمدن قواعدی کلی را بر اساس شرایط اولیه یا نظاممندی را بر پایه حرکات غیرنظاممند نشان دادند و جهان را تنها به این ترتیب قابل پیشبینی کردند.
این پیچیدگی جهان یا کوکینبودن آن، هرچند هنوز از نگاه راست آیینپرست پنهان مانده، اما در رویکرد دیالکتیکی و غیرجبرگرای مارکس و انگلس از ابتدا وجود داشته است؛ تاریخ بهگونهای پیش میرود که نتیجه نهایی همیشه از تناقضها بین خواست افراد بیشماری ناشی میشود و هریک از این خواستها به نوبه خود بر اثر مجموعهای از شرایط ویژه زندگی [تو بخوان شرایط اولیه] به شکل آنچه هست درمیآید. بنابراین نیروهای تداخلکننده بیشماری وجود دارند، یک سلسله نامتناهی نیروهایی که برآیندشان باعث یک نتیجه میشود؛ واقعه تاریخی. این ممکن است به نوبه خود دوباره بهعنوان محصول نیرویی در نظر گرفته شود که بهعنوان یک کلیت ناآگاه و بیاراده عمل میکند؛ زیرا بر هر آنچه یک فرد اراده میکند، از جانب فرد دیگری خدشه وارد شده و آنچه که نتیجه میشود، چیزی است که خواست هیچیک نبوده است (نامه انگلس به بلوک، ترجمه پارسا، نشر دیگر).
رویکرد علمی چپ به جهان طبیعی و اجتماعی باعث شده است اکنون اکثریت قریببهاتفاق آن در پی یافتن «علم رهاییبخش» برای گذار از سرمایهداریای باشد که اکنون بیش از همیشه ضدانسانی بودن و تخریبگری آن در بیکاری و شکاف فزاینده درآمدی داخلی و خارجی، چاقی فزاینده در کشورهای مرکزی و گرسنگی فزاینده در پیرامون و در نتیجه امواج بیسابقه مهاجرتها، تغییرات فاجعهآفرین اقلیمی و حتی نابودی عامدانه محیط زیست (شدیدترین آن در آمریکای ترامپ و برزیل بولسونارو)، تخریب غیرخلاق اقتصاد در کشورهای پیرامونی بر اثر جهانیشدن برونزا و تحمیلی که به نابودی صنایع مفید کشورهای پیرامونی و بیکاری و فقر شدید در آنها انجامیده است و... .
هرچند در تقابل با این نظام مخرب، خُردبدیلهای متعددی در نظر و عمل در حال انکشافاند، چپ که با تجربه و علم دریافته جهان کوکی چپگرد وجود ندارد، میداند اجماع و تحقق بدیلی جامع برای سرمایهداری به فرایندی طولانی نیاز دارد؛ چراکه چپ همیشه گشاینده دانش اجتماعی بوده و اگر راست هم حرف صحیحی دراینباره زده، از آن بهره جسته است. بااینحال، اکثریت قریببهاتفاق راست بهاصطلاح مدرن در کشور ما، به نظر در بازی با جهان کوکی راستگرد خود سرگرماند و به صورت خندهدار و حوصلهسربری، هنوز به نقد جهان کوکی چپگرد مشغولاند که اکثریت قریببهاتفاق چپ دیگر به آن اعتقادی ندارد.
تغییر موضع جناح حاکم سرمایهداری بر دولت ایالات متحده آمریکا از جهانیشدن تحمیلی اقتصاد به ملیگرایی افراطی، اعلان پایان تاریخ سرمایهداری از سوی فوکویاما، اخذ نوبلهای متعدد اقتصاد از سوی نهادگرایان و اقتصاددانان توسعه، موفقیتهای کشورهایی مانند کرهجنوبی و چین از طریق دولت توسعهبخش و... باعث نمیشود که راست در ایران از توهم خودداناپنداری و از بهبازارسپاری همه چیز (حتی زمین با تراکمفروشی) دست بردارد و به جهان پیچیده و علم رهاییبخش برای توسعه کشور خود روی آورد و بهجای غوغاسالاری علیه چپ و نمایندگان بورژوازی ملی ایران، به تدوین یک برنامه عملی توسعه ایران روی آورد. پوپر میگفت از مقدمات نادرست میتوان نتایج درست گرفت. برای مثال اگر امروز که من این یادداشت را مینویسم، جمعه باشد، اما من معتقد باشم که شنبه است؛ نتایج درست از این مقدمه نادرست این است که امروز یکشنبه نیست، دوشنبه نیست و... . تنها زمانی نادرستی نتیجهگیری آشکار خواهد شد که بگویم امروز جمعه نیست. چپ و راستِ معتقد به جهان کوکی، مدتها نتایجی درست از مقدمات نادرست خود میگرفتند؛ همانطور که از مقدمات نادرست نظریه نیوتون یا هندسه اقلیدسی هنوز هم میتوان نتایجی درست گرفت. اینک چپ با همان سنت تاریخی پیشروی خود، نتایج نادرست جهان کوکی چپگرد را دریافته و آن را کنار گذاشته است، اما شگفت اینکه راست که نمیتواند به چیزی جز جهانِ کوکی بیندیشد، پایان تاریخش را نمیبیند و این را دلیل موفقیت خود انگاشته است.