روز گذشته، فرشاد مؤمنی، استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی در دانشکده فنی دانشگاه تهران درباره راهگشایی اسلوب روششناختی شهید بهشتی درباره آینده کشور و رابطه دین با توسعه همهجانبه سخنرانی کردند. متن این سخنرانی در ذیل میآید:
بحثهای جالبی بین نسبت دین و توسعه صورت گرفته که متأسفانه بهصورت بایسته مورد ژرفکاوی قرار نگرفته؛ و من فکر میکنم که شرایط کنونی جامعه ما اقتضا میکند که ما به بنیادهای اندیشهای و اصول و مبانی شهید بهشتی برگردیم و آنها را واکاوی کنیم. از این منظر وقتی به آثار وبر، پارسونز، ماکسیم رودنسون، سومبارت و حتی دورکیم و دیگران نکاه میکنیم، متوجه میشویم که اینها روی یک نکته اشتراک نظر دارند و آن این است که دین بههیچوجه مانع توسعه نیست. اما اینکه تحت چه شرایطی دین میتواند نیروی محرکه توسعه باشد و تحت چه شرایطی میتواند مانعی در برابر توسعه قرار بگیرد دقیقاً اگر بخواهیم از زاویه اسلوب روششناختی به این قضیه نگاه کنیم، برمیگردد به اینکه آن پژوهشگری که در این زمینه کار میکند چقدر وقوف روششناختی دارد و به مسئله نقص اطلاعات از سوی بشر اشراف دارد. پیشرفتهای نظری خارقالعادهای که طی سه دهه اخیر در ادبیات توسعه از این زاویه پدیدار شده درک ما راجع به این مسئله خیلی عمیقتر کرده است. بخصوص آنهایی که در حوزه اقتصاد کار میکنند، بیش از دو قرن بخش بزرگی از تحلیلهای خودشان را به فرض اطلاعات کامل بناکرده بودند و در چارچوب این فرض با بحرانهای بزرگی روبرو شدند و در واکنش به این بحرانها «آموزه نهادگرایی» را مطرح کرد که انسانها اطلاعاتشان ناقص است و این اطلاعات ناقص چند محدودیت دارد. اول اینکه همین اطلاعات ناقص توزیع نامتقارن دارد. یعنی هر کس چیزهایی میداند که دیگری نمیداند و بالعکس و این اطلاعات نامتقارن میتواند نیروی محرکه رفتارهای فرصتطلبانه باشد.
نکته مهم دیگری که از این زاویه به بحث گذاشته میشود این است که حتی اگر اطلاعات انسانها، کامل میبود به اعتبار اینکه قدرت پردازش ذهن انسان نامحدود نیست ناگزیر وقتی اطلاعات بخواهد منشأ انتخاب، بشود؛ چه در بازار سیاست، اقتصاد و اجتماع و فرهنگ باید از صافی ذهن عبور کند. از این زاویه نهادگراها به اعتبار نقش تعیینکنندهای که باورهای دینی در صافی ذهن افراد دارند، طرز تلقی ما از دین و نقش تعیینکنندهای که این طرز تلقی بر سرنوشت ما دارد تأکیدهای مثالزدنی را انجام میدهند. البته این هم جنبه ایجابی و هم جنبه سلبی دارد. درواقع نشان میدهند که اگر تحلیلها و برداشتهای ایستا و جامد از دین داشته باشند چطور میتواند دین را بدنام کند و اگر از دین بد دفاع کنند اثر سوء بر نظام حیات جمعی خواهد داشت و برعکس اگر طرز تلقیها، جامعنگر و دورنگر و همهجانبهنگر باشد چقدر کمک میکند به اینکه هم دین اعتبار عملی گسترده در دنیا پیدا کند و راهنمای عملی باشد که مکمل عقل و علم قرار گیرد. بحثهای زیادی در این زمینه ذیل عنوان «وابستگی به مسیر ذهنی و نقش آن در انحطاط و توسعه جامعه» وجود دارد. از این زاویه من به اعتبار چهار دهه مطالعه بهنوبت منظمی که درزمینهٔ داشتهام، معتقدم واکاوی اندیشههای آیتالله شهید دکتر بهشتی، میتواند یک نکته عزیمت برای یک فهم عمیق از چرایی استمرار توسعهنیافتگی در ایران و دست یافتن به یک اسلوب روشمند فکری برای برونرفت از دورههای باطل توسعهنیافتگی در ایران باشد. فکر میکنم که اگر به کار ارزشمند «کلوپ رم» در ربع پایانی قرن بیستم صورت گرفت و با عنوان «جهان به کدام سو میرود؟» برگردیم؛ اهمیت بازنگری بنیانهای روششناختی اندیشههای شهید بهشتی بهتر آشکار میشود.
در آن کتاب به اعتبار دستاورد خارقالعاده آنچه بهعنوان موج سوم انقلاب صنعتی یا انقلاب دانایی، این بحث را مطرح میکنند که انقلاب دانایی نیروی محرکه انقلاب بهرهوری میشود و یک فرصتهای رفاهی منحصربهفرد در اختیار جامعه بشری قرار میدهد و از طرف دیگر رابطه سنتی میان اوقات کاری و اوقات فراغت هم دستخوش تغییر میشود و بشر زمان گستردهتری را میتواند در اختیار داشته باشد که در عین اینکه از رفاه برخورد است به تاملهای اندیشهای ژرف روی بیاورد. در آنجا بااینکه نویسنده اصلی کتاب تأکید میکند که گرایش جدی به مارکسیسم دارد، اما به اعتبار این مشاهده خود تصریح میکند که قرن بیستویکم قرن بازگشت به معنویت در جامعه بشری است. بعداً کسانی که بر روی این کتاب تحلیل گذاشتند حتی در میان متدینها هم این را مطرح کردهاند که آیا این گرایش به معنویت بهخودیخود علامت خوبی است و پاسخی که دادند «نه».
این گرایش به معنویت فینفسه علامت خوبی نیست و علامت خطر برای بسط فرقهگرایی باشد و نیروی محرکهای برای خشونتورزی باشد که بزرگترین ظلم به جلوههای رحمانی ادیان توحیدی است. این باعث میشود که به بدترین شکل ممکن از دین خدا دفاع شود. آنها در تحلیلهای خود روی این مسئله تأکید گذاشتند که با کدام اسلوب روششناسی، به چگونه درکی از دین برسیم. برای ما که کشوری درحالتوسعه هستیم و رشدی که در طی قرون و اعصار حاصل کردهایم رشدی پیوسته و بر هم فزاینده نبوده است بدون تردید یکی از مهمترین کلیدهای بازکننده قفل توسعهنیافتگی تأسی به سنت پیشگفته است و تنها از طریق چنین رویهای است که بسترهای نرمافزاری غلبه بر گسستگی رشد در همه عرصههای حیات جمعی ایرانیان امکانپذیر میشود. ضمن آنکه در آن صورت ما با طیف گسترده و متنوعی از دستاوردهای جانبی نیز روبهرو خواهیم شد که یکی از مهمترین آنها ریشهدار شدن سنت نقد عالمانه و منصفانه است.
در این چارچوب من فکر میکنم مسئولیت انسانهای مسلمان شاید سنگینتر باشد به اعتبار اینکه دین ما دین خاتم است و بعد هم پیامبر ما بهعنوان پیامبر رحمت برای پایان دادن و رسیدن به قله مکارم اخلاق شهرت دارد. خیلی برای ما مهمتر خواهد بود که به سمت تفسیرهایی برویم که هم در عرصه ازنظر از جلوه رحمانیت و رحیمت دین خداوند دفاع کند و هم در عرصه عمل منشأ بهبود عملکرد اقتصادی شود. از این زاویه من در مطالعات خود اندیشههای شهید بهشتی و اسلوب روششناختی ایشان را یک فرصت استثنایی برای جهان اسلام بهحساب میآورم؛ و بسیار متأسفم از اینکه طرز نگاه حکومت و سیستم تبلیغات رسمی این شده که راجع به همه وجوه آیتالله شهید دکتر بهشتی صحبت میکنند الا از بینانهای اندیشهای او. به ما مرتباً میگویند شهید بهشتی خوشبرخورد، قاطع، مدیری توانا و آ خلاقی بود. اما نمیگویند که این توانایی عملی از دل چه نظام باورهایی و چه اسلوب روششناختی بیرون آمده است. من چند نکته را عنوان میکنم و امیدوارم بابی برای بحثهای جدی و مستمر برای آینده باشد.
نگاه بهشتی به دانش
اولین نکتهای مطرح میکنم "طرز نگاه شهید بهشتی به مفهوم دانش" است. یکی از موانع بزرگ توسعه، در ایران به گمان من، طرز نگاه مسلط بادانش ارتباط وسیع و درهم تنیدگی علم و عمل را به نحو بایسته موردتوجه قرار نداده و با توجه به اینکه بخش بزرگی از دانایی ما از طریق ترجمه حاصلشده، متأسفانه مترجمان گرامی ما هم به این مسئله توجه نکردهاند که در فرهنگ آنگلوساکسون و یونانی و لاتین هم زبانشناسان کارهای عمیقی انجام دادهاند و آنها نشان دادهاند که وقتی درباره دانش صحبت میکنند ترکیب خردمندانه علم و عمل است. در اثر انقلاب فرهنگی و چارچوب ادبیاتی که این انقلاب در اختیار ما قرار داده گفته میشود که اتفاقاً وزن و ضریب اهمیت عمل بسیار بالاتر است در شکلگیری ذخیره دانایی نسبت به محفوظات یا دانستههایی که کدگذاری شده و بهصورت غیرشخصی قابلیت انتقال دارند. من از آیتالله شهید دکتر بهشتی نه از منظر یک پژوهشگر توسعه و انقلاب دانایی، بلکه از منظر یک اسلامشناس مسلط به فلسفه علم، اینگونه استنباط کردهام که شرح مبسوط ادله دینی ایشان در کتاب «حق و باطل از دیدگاه قرآن» منعکسشده. در آنجا ایشان، به این اعتبار یکی از فلسفههای مهم خلقت بشر از ناحیه خداوند این است که خداوند، آنها را در جهت برپایی جامعه ارمانی موردنظر خداوند تلاش بکنند. ایشان این ایده را مطرح میکنند که برای فهم گوهر دین دانش چیستی و دانش چرایی لازم است اما کافی نیست و شرط کفایت دانش چگونگی است. دانش چیستی (know-what) است و آنچه در سطح توسعه اضافهشده و تنها از آن طریق عینیت بخشیدن به اهداف توسعه امکانپذیر میشود دانش چگونگی (know-how) است یعنی دانشی که از جهاتی مترادف بادانش ضمنی است و از طریق فرآیند اجرا و عمل قابلیت تحقق دارد. از این زاویه است که بازخوانی هوشمندانه و عمیق اندیشههای شهید بهشتی میتواند گرهگشای بخشهای بزرگی از کاستیهای نظری و عملی امروز ما باشد.
یعنی ما باید از منظر دینی ما باید چگونگی برپایی جامعه آرمانی موردنظر خداوند را درک کنیم و این بخش مهم دانایی ماست. شخصاً در ارزیابی درزمینهٔ ارزیابی تحولات توسعه در ایران در این چهار دهه داشتهام بهوضوح دیدهام که یکی از کانون بحران در اندیشه دینی، ضعف جدی در دانش چگونگی است. ما در چرایی و چیستی کارهای جدی کردهایم اما درزمینهٔ «چگونگی» بسیار ضعیف عمل کردهایم و به نظر من، از این منظر اندیشههای شهید بهشتی جایگاه منحصربهفردی در میان تمامی اسلامشناسان معاصر دارد. تصور شخصی من این است دلیل شکوفایی و جلوه کردن شهید بهشتی در چس از انقلاب اسلامی همین است که پس از پیروزی انقلاب که همه میخواستند اسلام در عمل پیاده شود؛ دانش چگونگی اهمیت پیدا میکرد. متأسفانه در نظام رسمی آموزشی ما چه بهصورت سنتی و چه جدیدی جایگاه رفیع این دانش درک نشده است. این نقص هم در آموزشهای حوزوی ما نمایان است و هم در آموزش دانشگاهی ما. اینکه شما میبینید آیتالله فقید، حسینعلی منتظری، شخصاً از شهید بهشتی تقاضا میکنند که اداره مجلس خبرگان را بر عهده بگیرند یک وجهاش این بود کسی میتواند با نگرش سیستمی برای برپایی یک نظم جدید که دران تناقض راه پیدا نکند و ایدههای قابل عملیاتی شدن داشته باشد که مجهز به دانش چگونگی باشد و آقای بهشتی این وقوف روششناختی را از اولین آثار مکتوب خود دارد.
کسی که این روش را انتخاب کند باید به صفاتی چون اخلاق، رواداری، تندر دادن به همکاری را داشته باشد. وقتی به آثار شهید بهشتی نگاه میکنیم میبینیم که سختگیرانهترین مواضع را راجع به حیلههای شرعی دارند و حتی در نظریه عدالت خود این تعبیر را بهکار میبرند که «عدل اخلاقی زیربنای همه انواع دیگر عدل بهشمار میآید.» بهگمان من، ریشه همه این دقتهای هوشمندانه به وقوف روششناختی ایشان به منزلت دانش چگونگی برمیگردد. اینجانب در طول عمر خود این توفیق را نیز داشتهام که با تنی چند از برجستهترین اسلامشناسان معاصر حشرونشر داشته باشم و برحسب سعه وجودی و استعداد اندک خود توشههایی از زلال معرفت آن بزرگان بهره گرفته باشم. نمیتوانم این مسئله خطیر و حیاتی را از منظر توسعه کتمان کنم که الگوی روششناختی شهید بهشتی درزمینهٔ کسب معرفت دینی و ساماندهی حیات جمعی مسلمانان بر اساس آن از ظرفیتهای عظیم و کمنظیری برخوردار است و به شکل حیرتانگیزی میتواند مددکار نیل به توسعه در ایران باشد. درعینحال که اینجانب شهید بهشتی را نیز بهعنوان یک انسان – ولو انسانی بزرگ– و کمنظیر، بینیاز از نقد نمیدانم اما درعینحال بر این گمانم که روششناسی ایشان چه درزمینهٔ کسب معرفت دینی و چه درزمینهٔ کسب معرفت علمی از بالاترین ظرفیتها برای ایجاد وحدت و الفت در میان ایرانیان برخوردار است خواه ایرانیان مسلمان را در نظر داشته باشیم و چه حتی ایرانیان غیرمسلمان! ازآنجاکه به مناسبت دیگری و در جای دیگری با تفصیل نسبتاً بیشتری درباره خطوط کلی روششناسی ایشان اشاراتی را مطرح کردهام و امیدوارم که طرح مسئله، انگیزهٔ کافی برای ردگیری این ادعا از سوی مخاطبان را در پی داشته باشد.
همکاری در نگاه بهشتی
مسئله دوم تأکید خارقالعاده ایشان به عملهمکارانه است. از این زاویه هم شهید بهشتی منحصربهفرد هستند. در اثر سترگ ایشان «بایدها و نبایدها از دیدگاه قرآن» تعابیر تکاندهنده دارند. تعبیر ایشان از قیامت «تجلیگاه عمل انسانها» است. آن جمله معروفی که از ایشان نقلشده و متأسفانه قدر و منزلت آن در جهت دادن به سرنوشت توسعه درک نشده این است که «خداوند بهشت را به بها میدهد نه به بهانه.» هرکدام از اینها را نگاه میکنید میبینید که جایگاه رفیعی به عمل داده است. ایشان در بسیاری از آثار خود تأکید میکنند که بهتری تبلیغ برای اسلام ساختن جامعه نمونه مبتنی بر اسلام است. یا در کتاب «بایدها و نبایدها» سهم تبلیغ عملی معروفها و اجتناب از منکرها در عمل، از کل رسالت یک مسلمان که اگر قرار باشد از دیدگاه اسلامی میان حرف و عمل یا ایمان و عمل صالح ضریب اهمیت در نظر بگیریم، سهم دعوت به خیر به زبان کمتر از 10 درصد و سهم عمل به ادعاها بیش از 90 درصد است. شهید بهشتی برای آنکه بر نقش عنصر عمل و اجرا در جهانبینی اسلامی و جایگاه منحصربهفرد و استثنایی آن تأکید کرده باشند استدلالها و استناداتی را مطرح میکنند که برخی از آنها بهواقع تکاندهنده و راهگشاست. برای مثال، ایشان در کتاب «سه گونه اسلام» ضمن تأکید بر ضرورت ریشهدار شدن فرهنگ خودسازی در میان مسلمانان و ضرورت مرزبندی شفاف و آشکار میان خودسازی خانقاهی و خودسازی اسلامی تصریح میکند که مارکس انسان را فرزند کار و عمل معرفی میکند و قبل از او هگل نیز با ایدئالیسم خویش چنین کرد ولی اسلام فراتر و جامعتر از همه، انسان را ساخته عمل معرفی میکند و این مسئله در روایات اسلامی مکرر گفتهشده است.
این طرز تلقی درباره نحوه تعامل علم و عمل و ایمان با عمل صالح امروز با طبقهبندی کل معرفت بشری به دو گروه عمده دانشهای آشکار و دانشهای ضمنی و تفکیک ضرایب اهمیت آنها جایگاهی بس رفیع در تبیین توسعه و توسعهنیافتگی پیداکرده است. اقتصاددان بزرگ معاصر و برنده جایزه نوبل اقتصاد ژوزف استیگلیتز تصریح میکند که اگر کل معرفت بشری را اینگونه طبقهبندی بکنیم و آن را در کلیت خود بهمثابه یک کوه یخ در نظر بگیریم سهم دانش آشکار یعنی دانشی که بهصورت مکتوب درآمده و از آن طریق قابلانتقال است تنها بهاندازه آن قسمت از کوه یخ است که از آب بیرون آمده و بهصورت آشکار قابلرؤیت است و بخش اعظم دانش بشری که بیش از 90 درصد کل معرفت بشری را پوشش میدهد و در این طبقهبندی دانش ضمنی خوانده میشود آن قسمتی از کوه یخ را شامل میشود که در زیرآب بوده و دیده نمیشود. از دیدگاه استیگلیتز و نیز سایر اقتصاددانان توسعه که در این زمینه بحث کردهاند دانش ضمنی دانشی است که تنها از طریق عمل کردن و فرآیندی که اصطلاحاً با عنوان آموختن از طریق انجام دادن و (learning by doing) خوانده میشود قابل حصول است. تصور من این است که از این زاویه شهید بهشتی چه در عرصه نظری و چه در عرصه عملی چقدر روی عنصر تعاون و همکاری تأکید داشتند.
وقتی به آثار متقدمین بزرگی چون آدام اسمیت نگاه میکنید، میبینید که کل ماجرای توسعه را در کادر «تقسیمکار» توضیح میدهد که حتی اگر نوآوریهای تکنولوژیک سهم صفر داشته باشند فقط از طریق تقسیمکار عقلایی و تخصصی شدن امور جهشهای خیلی بزرگ در عملکرد اقتصادی اتفاق میافتد. من فکر میکنم از این زاویه روح مسلط قانون اساسی قبل از تجدیدنظر را درک کنیم. روح مسلط دران روح همکاری بود و مبتنی بران دانایی عظیمی بود که هم معجزه تقسیمکار را درک میکرد و هم به اهمیت دانش ضمنی واقف بود و هم مسئله همکاری یکی از مؤلفه اصلی تمدن ساز بهحساب میآورد. به گمان من اکنونکه بیش از ربع قرن از قانون اساسی تجدیدنظرشده گذشته و ما آن رویکرد «همکاری محور» و «شورا محور» را با رویکرد «شخص محور» تعویض کردیم الآن میتوانیم کارنامه این ربع قرن را در ساحتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جمهوری اسلامی ارزیابی و مقایسه کنیم تا ببینیم که بازگشت به اندیشههای شهید بهشتی از این زاویه برای ایران چقدر میتواند قابلاعتنا باشد. در این کادر اگر به کتاب ارزشمند «مبانی نظری قانون اساسی» مراجعه کنید که کتاب منحصربهفرد در تبیین اصولی جهتگیری اتخاذشده در قانون اساسی است توجه کنیم میبینیم که با این نگاه و با یک رویکرد مبنادار و روشمند با ریاستجمهوری زنان چگونه دفاع میکند. به نظر من امروز بیش از هرروز دیگری نیاز داریم که به اندیشه شهید بهشتی برگردیم.
جمهوری اسلامی الآن یک برخورد تناقضآلودی را در عمل دارد؛ ازیکطرف بیسابقهترین سرمایهگذاریها را بر روی دانایی زنان در جمهوری اسلامی انجام دادهایم و از سوی دیگر برخی از بدیهات حقوق آنها به اعتبار نگرشهای خاص نادیده گرفته میشود. شهید بهشتی در این کتاب وقتی در معرض سؤال «نظر شما درباره ریاستجمهوری زنان چیست و مفهوم رجال سیاسی آیا منحصر به مردان است یا اعم از مردان و زنان است» توضیح مبسوطی میدهد که ارزش طرح مجدد و بررسی مجدد را دارد. ایشان با اسلوب روششناسی خود که یکی از مؤلفههای آن قرآنمحوری است میگوید «مگر میشود تصور کرد که خداوند درباره نیمی از مخلوقات خود بیتفاوت گذشته باشند.» این بیتفاوت نبودن از دیدگاه ایشان میتواند به دو صورت باشد: امرهای صریح و نهیهای صریح و ادامه میدهد که اگر مشکلی در مسئولیت بالای زنان باشد، بهواسطه اینکه زنان نیمی از جمعیت است قران باید نهی صریح میداشت و چون نهی صریح وجود ندارد و مثالهایی از مسئولی اجرایی زنان در جوامع پیشین را از زاویه زنان در قران آمده پس با اسلوب روششناختی قرآنمحور میفهمیم که هیچ منعی با ریاستجمهوری زنان وجود ندارد. یا ایشان با همان روش قرآنمحوری، به معجزه روحیه تقسیمکار باور داشت که برای برپایی نظام مبتنی برخواست خداوند لازم است.
ربا آفت توسعه
مؤلفه سوم که برای توسعه ایران و برونرفت از چالش خطرناک از عرصه اجتماعی-اقتصادی نگرش تعمیمیافته ایشان به مسئله ربا است. ما در ادبیات اقتصاد سیاسی این بحث را داریم که در اقتصاد رانتی چه اتفاقی میافتد که کشور از حرکت به توسعه در این سیستم بازمیماند؟ در آنجا پاسخ داده میشود که در اقتصاد رانتی نظام پاداشدهی بهگونهای تعریف میشود که مولدها مقهور غیرمولدها میشوند. استعداد مادی تمایل اندکی به سمت تولید از خود نشان میدهند. آیا شرایط یدتر از این هم البته قابلتعریف است. یعنی بدترین شرایط در بین غیرمولدها آنهایی هستند که به تجارت پول مشغول باشند و موتور اصلی ارزشافزوده ربا باشد. این بحثی است که مطلقاً باورهای دینی دران راه ندارد و به اعتبار مشاهده تجربی واقعیتهای اقتصاد رانتی بیرون آمده است. خیلی بهوضوح گفته میشود که اگر اقتصادی به تجارت پول پاداش غیرعادی بدهد، این اقتصاد محال است روی توسعه را ببیند. متأسفانه را در شرایط کنونی اقتصاد ما بدترین شرایط را میگذارد. در شرایطی که ربا حرف اول را بزند آثار سیاسی، فرهنگی، اجتماعی اگر مخربتر از وجه اقتصادی نباشد کمتر از آن نیست. بنابراین بحث اصولی مطرح میشود و من صمیمانه عرض میکنم که متفکری در اسلامشناسان معاصر ندیدم که در استاندارد شهید بهشتی هم یک تبیین عاقلانه عقلمحور و علممحور از چرایی ربا ارائه بدهد و هم در دیدگاه ایشان بهصورت بدیع و منحصربهفردی با یک رویکردی در ربا برخورد کنیم که من برای آن از عنوان » نظریه تعمیمیافته ربا» برای صورتبندی مفهومی استفاده میکنم. راه نجات اقتصاد ایران در بازگشت به این رویکرد است. شهید بهشتی نکته را ارائه داده، بااینکه نزدیک به 35 سال از شهادت ایشان میگذرد ما نظریههای بدیع جدید توسعه آنچه را که ایشان با اسلوب روششناختی خود بیان کرده بود را مطرح کرده است. مضمون بحث این است: تولید در ادبیات توسعه ازیکطرف اساس بقا هر جامعه و اساس کیفیت زندگی و توان رقابت هر جامعه را تشکیل میدهد. اما تولید در برابر فعالیت غیرمولد از قدرت چانهزنی کمتری برخوردار است؛ و رشد و نمو و بسط پیدا نمیکند الا اینکه ابتدا ساختار نهادی هزینه مفتخوری را بالا ببرد. یعنی تا زمانی که ساختار نهادی اجازه بهرهمندی را به غیرمولدها میدهد محال است که تولید بسط پیدا کند و ریشهدار شود.
از این زاویه به نظر من نظریه تعمیمیافته شهید بهشتی راه نجات امروز ایران است که در کتاب «بانکداری، ربا و مسائل مالی در اسلام» آمده است و شاهکار و مایه افتخار جهان اسلام است.. مضمونان این است آن گوهر و عنصر محوری که خداوند سختگیرانهترین موضعگیری را در برابر ربا کرده این است که برخوردارهای بیضابطه و بدون زحمت و مستقل از عمل مولد افراد هم برای خودش مایه خسارت است و هم جامعه را به سمت انحطاط میبرد. بنابراین از دیدگاه ایشان فلسفه بنیادی ربا نفی مفتخوری به هر شکل ممکن است. خواه به شکل زیادیخواهی دلالان و واسطهها باشد که مصداق رب است؛ خواه در بازار سرمایه و سفتهبازی باشد؛ خواه از طریق طفره رفتن از کار توسط کارمند و کارگر باشد و خواه از طریق تجارت پول و یا حیلههای شرعی باشد. شهید بهشتی در کتاب سترگ استدلال میکنند تمام این گونههای گفتهشده مصداق ربا هستند و باید بهصورت سیستمی با اینها برخورد بشود. از همین زاویه است که نظریه ربا خود را گره میزنند به نظریه عدالت. میفرمایند که وقتیکه میگوییم اعتقاد به عدل باید در زمره اصول دین قرار بگیرد آثار چندوجهی آن را ذکر میکنند و در کتاب «بایدها و نبایدها» میگویند اعتقاد به عدل فقط جنبه اقتصادی ندارد. اعتقاد به عدل یعنی نفی هرجومرج درزمینهٔ فکری و ارزشهای اخلاقی و اجتماعی و بهطور همزمان میفرمایند اعتقاد به عدل یعنی نفی انتظار پاداشهای بدون عمل. این دقیقاً رویکرد هم جانبه ربا را با نظریه عدالت آشکار میکند و از این زاویه تأکید میکنند عدلمحوری یک پیوند تمامعیار با عقلمحوری، علممحوری و عملمحوری در اندیشه دینی دارد.
درواقع یکی از قلههای معرفت علمی در توسعه به توسعه پایدار مربوط میشود. در اینجا عنصر گوهری پایدارکننده مناسبات اجتماعی عدالت است. بنابراین در کارهای آمارتیاسن ملاحظه میکنید وقتی ایشان وقتی عمل و اشتغال مولد را عنوان میکنند برای اشتغال مولد 14 شان در نظر میگیرند که این 14 تا سهشان جنبه اقتصادی دارد. بهعبارتدیگر از دیدگاه آمارتیاسن اشتغال مولد اهمیت جنبههای روانشناختی، اجتماعی-فرهنگی، و امنیت ملی آن از جنبه اقتصادی بهمراتب بیشتر است. از دل این توجه به عمل و عمل همکارانه و عدالت برای توسعه پایدار است که جهتگیری اقتصادی قانون اساسی را درک کنید. کتاب «اقتصاد اسلامی» آیتالله دکتر شهید بهشتی با شادمانی این ایده را مطرح میکنند و به بند دوم از اصل 43 قانون اساسی استناد میکنند که مسئولیت دولت را ذیل عنوان «نظریه وفور عوامل تولید» بهمثابه یکی از مهمترین مسئولیت دولت ذکر میکنند که زمان مناسبی برای بررسی نگرش سیستمی و پیوند همهجانبه نظریه ایشان را برای میل به توسعه بررسی کرد.
درنهایت اختصار وقتی به کتاب ایشان در اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا مراجعه میکنید و بقیه آثارش، میبینید که شهید بهشتی میکنند که اساس اعتلای جوامع اسلامی بر سه محور استوار است: «علممحوری، تولیدمحوری و تعاون». وقتی شما به گرفتاری امروز اقتصادی ایران نگاه میکنید میبینید دقیقاً به اعتبار اینکه از این مولفهها فاصله گرفتهایم این گرفتاریهای بزرگ برای ما ظاهرشده است. طوری که در سالهای 1384 به بعد چیزی بالغبر 1000 میلیارد دلار از درآمدهای نفت و غیر نفت و گاز برای ایران حاصل شد ولی چون علم، قانون و برنامه وجود نداشت دچار انحطاط در عمل شدیم. در کتاب «بایدها و نبایدها» شهید بهشتی مینویسند «حتی امربهمعروف و نهی از منکر هم برنامه میخواهد.» و با جزئیات از اسلوب جامعه مبتنی بر اخلاق صحبت میکند.
بنابراین نرمافزار اصلی میل به توسعه بر اساس آموزه اسلامی بهصورت سیستمی و نهادمند در اندیشه شهید بهشتی وجود دارد و میتواند دستمایه بسیار موثری برای برونرفت از چالشها و دشواریهای جامعه ایرانی باشد. درنهایت به نظر میرسد، این مبنای روششناختی اگر بهدرستی شناختهشده و موردپذیرش عمومی قرار گیرد نیک درمییابیم گستره و عمق تغییراتی که در رفتارهای فردی و اجتماعی ما باید رخ نماید تا چه میزان است و آنچه اکنون با برداشتهای متفاوت از اسلام و قرآن راهنمای عمل ماست تا چه میزان با آنچه باید باشد فاصله دارد. در میان اسلامشناسایی که تلاش کردهاند کل پیام اسلام را در سادهترین عبارات و قابلفهمترین نکتهها به خواننده یا مخاطب منتقل کنند شاید بتوان ادعا کرد که شهید بهشتی در زمره موفقترین و چیرهدستترین آنها بوده است. این نکته را اینجانب میتوانم به گواه تجربیات حرکت دانشجویی قبل از انقلاب بهویژه در دوران توفانی و پرتلاطم پس از سال 1354 در کشورمان شهادت دهم. شهید بهشتی در آثار مکتوب بجا گذاشته از خود و با بهرهمندی از الگوی روششناختی خاص خود کل اسلام و مسلمانی را مکرر در قالب مفهوم «انصاف» خلاصه و صورتبندی کردهاند و کیست که نداند رسیدن به چنین جمعبندی بیش از هر چیز تحت تأثیر روش اندیشهورزی ایشان قرار دارد.